unfortunate

/ənˈfɔːrt͡ʃənət//ʌnˈfɔːt͡ʃʊnət/

معنی: بد بخت، مایه تاسف، ناشی از بدبختی
معانی دیگر: بداقبال، ناخجسته، نگون بخت، نافرخ، شوربخت، مفلوک، تیره بخت، شوم، بد فرجام، تاسف آور، بدبیار، بدشانس

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: suffering from adverse luck; unlucky.
مترادف: hapless, luckless, poor, sorry, unlucky, wretched
متضاد: fortunate, lucky
مشابه: cursed, ill-fated, ill-starred, jinxed, miserable, pathetic, sad, star-crossed, unblessed, woeful

- The unfortunate man had lost both his phone and his wallet with all his money.
[ترجمه رابرت] مرد بدشانس ، هر دو گوشی و کیف پول خود را با تمام پولش از دست داده بود.
|
[ترجمه گوگل] مرد بدبخت با تمام پولش هم گوشی و هم کیف پولش را گم کرده بود
[ترجمه ترگمان] مرد بدبخت تلفن و کیف پولش را با همه پولش از دست داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: resulting in difficult or adverse circumstances.
مترادف: adverse, ill, sorry, unhappy, unlucky
متضاد: fortunate, happy
مشابه: contrary, disadvantageous, inauspicious, inimical, inopportune, portentous, unfavorable, unpropitious, untoward

- An unfortunate series of events made his dream impossible to achieve.
[ترجمه 🌠MM93🌠] یک سلسله از وقایع تأسف بار، تحقق رویای او را غیرممکن ساخت.
|
[ترجمه علی] مجموعه ای از بدبیاری ها، برای او رسیدن به رویایش را غیر ممکن ساخت.
|
[ترجمه رابرت] یک سری از حوادث ( اتفاقات ، وقایع ، رویدادها ) بدشانسی ( ناگوار ، نامطلوب ) ، رسیدن ( دستیابی ) به رویایش را غیرممکن کرد.
|
[ترجمه گوگل] یک سلسله اتفاقات ناگوار باعث شد تا به آرزوی او دست یابد
[ترجمه ترگمان] یک سلسله وقایع تاسف بار، رویای او را غیر ممکن ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It was a terribly unfortunate accident, but no one was to blame.
[ترجمه گوگل] این یک تصادف وحشتناک ناگوار بود، اما هیچ کس مقصر نبود
[ترجمه ترگمان] تصادف وحشتناکی بود، اما کسی مقصر نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: regrettable or disappointing.
مترادف: deplorable, lamentable, regrettable, rueful, sad, unhappy
متضاد: fortunate
مشابه: distressing, disturbing, grievous, inappropriate, infelicitous, inopportune, tough, troublesome, unseemly, wrong

- It's certainly unfortunate that he was ill and couldn't attend the party.
[ترجمه گوگل] مطمئناً باعث تاسف است که او بیمار بود و نتوانست در مهمانی شرکت کند
[ترجمه ترگمان] مطمئنا جای تاسف است که او بیمار بود و نمی توانست در مهمانی شرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her unfortunate habit of losing her glasses was a constant annoyance to her.
[ترجمه گوگل] عادت تاسف بار او به گم کردن عینک برای او آزاردهنده دائمی بود
[ترجمه ترگمان] از دست دادن عینکش یک ناراحتی مداوم برای او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: unfortunately (adv.)
• : تعریف: a person or persons suffering from bad luck or adverse circumstances.
مترادف: poor, wretch
مشابه: beggar, indigent, pauper, underclass

- She hoped to help the poor, the starving, and other unfortunates.
[ترجمه گوگل] او امیدوار بود که به فقرا، گرسنگان و دیگر بدبختان کمک کند
[ترجمه ترگمان] امیدوار بود به فقرا، گرسنگی و دیگر بدشانس کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an unfortunate decision
یک تصمیم تاسف آور

2. the unfortunate consequences of his haste
پیامدها شوم عجله او

3. the unfortunate mother of those orphans
مادر فلک زده ی آن کودکان یتیم

4. he was the evil genius of that unfortunate prince
او برای آن شاهزاده ی تیره بخت ناصح بسیار بدی بود.

5. An unfortunate man would be drowned in a teacup.
[ترجمه گوگل]یک مرد بدبخت در یک فنجان چای غرق می شود
[ترجمه ترگمان]یک مرد بدبخت در فنجان چای غرق می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He is unfortunate who cannot bear misfortune.
[ترجمه گوگل]او بدبختی است که نمی تواند بدبختی را تحمل کند
[ترجمه ترگمان]بدبختی است که تحمل این بدبختی را ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I was unfortunate enough to lose my keys.
[ترجمه گوگل]به اندازه کافی بدبخت شدم که کلیدهایم را گم کردم
[ترجمه ترگمان]من به اندازه کافی بدبخت بودم که کلیدهام رو از دست بدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was unfortunate to lose in the final round.
[ترجمه گوگل]او بدبخت بود که در دور پایانی شکست خورد
[ترجمه ترگمان]خیلی بد بود که در راند آخر شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The treatment has some unfortunate side effects.
[ترجمه گوگل]درمان عوارض جانبی ناگواری دارد
[ترجمه ترگمان]این درمان اثرات جانبی تاسف بار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The unfortunate animal was locked inside the house for a week.
[ترجمه گوگل]حیوان نگون بخت به مدت یک هفته در داخل خانه حبس شد
[ترجمه ترگمان]این حیوان بیچاره یک هفته در خانه محبوس شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She made a couple of unfortunate slips during the talk.
[ترجمه گوگل]او در حین صحبت چند لغزش ناگوار انجام داد
[ترجمه ترگمان] موقع حرف زدن یه سری مشکلات ناخوشایند درست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Some unfortunate person passing below could all too easily be seriously injured.
[ترجمه گوگل]برخی از افراد بدبختی که از پایین رد می شوند به راحتی می توانند آسیب جدی ببینند
[ترجمه ترگمان]یک نفر بدبخت که از زیر آن عبور می کرد، به راحتی می توانست به طور جدی مجروح شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His speech had an unfortunate sequel, in that it caused a riot.
[ترجمه گوگل]سخنرانی او عاقبت ناگواری داشت، از این جهت که باعث شورش شد
[ترجمه ترگمان]نطق او نتیجه بدی بود که باعث شورش شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She rattled on for hours about her past unfortunate experiences.
[ترجمه گوگل]او ساعت ها در مورد تجربیات ناگوار گذشته خود صحبت می کرد
[ترجمه ترگمان]ساعت ها راجع به تجربیات تلخ گذشته او وراجی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It really is desperately unfortunate that this should have happened just now.
[ترجمه گوگل]واقعاً مایه تاسف است که باید همین الان این اتفاق می افتاد
[ترجمه ترگمان]واقعا مایه تاسفه که این اتفاق الان باید می افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It was just unfortunate he phoned exactly as our guests were arriving.
[ترجمه گوگل]فقط مایه تاسف بود که دقیقاً وقتی مهمانان ما می آمدند تلفن زد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که او دقیقا همان طور که مهمانان ما وارد می شدند، به او تلفن زده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بد بخت (صفت)
gray, ill-fated, sorry, woeful, unhappy, unblessed, unlucky, infelicitous, wretched, unfortunate, miserable, ill-starred

مایه تاسف (صفت)
unfortunate

ناشی از بدبختی (صفت)
unfortunate

انگلیسی به انگلیسی

• unfortunate person
unlucky, hapless, ill-fated, experiencing misfortune; not suitable, regrettable, not favorable, unsuccessful; pitiable
someone who is unfortunate is unlucky.
if you describe something that has happened as unfortunate, you mean that you regret it because you think it is inappropriate or embarrassing.

پیشنهاد کاربران

بیچاره
ill - fated
اشتباه
unfortunate choices destroy your life
Formal
unfortunate behavior, remarks, etc. are not appropriate and make people feel embarrassed or offended:
مایه تاسف
ناخوشایند
ناگوار
نحس
( شخص ) : بدشانس، بداقبال، بدبیار،
( مسافرت و غیره ) : توأم با بدشانسی، توأم با بدبیاری، بد سرانجام
( حادثه و غیره ) : شوم، ناگوار، نامیمون، نامطبوع، تلخ، اسف انگیز
نامناسب، ناجور، بیجا، بی مورد
...
[مشاهده متن کامل]

آدم بدبخت، آدم نگون بخت، آدم بخت برگشته
It`s unfortunate that:مایۀ تأسف است که؛ تأسف انگیز است که

فلک زده ، کور ستاره
If you describe someone as unfortunate, you mean that something unpleasant or unlucky has happened to them. You can also describe the unpleasant things that happen to them as unfortunate.
regrettable or unsuitable
Do not make our time bitter
It is unfortunate
اوقاتمان را تلخ نکنیم
جای تاسف است
بدبخت
بدشانس
تاسف بار
نامیمون
You are so unfortunate that in the university exam, because I could not give you the answer , you took a woman with you on the same day that you had limited your relationship with that woman that semester.
...
[مشاهده متن کامل]

You are the same jealous
That I was not upset for a moment and I was even against you. Imagine that you were at peace with
your idiot. You idiot
تو اونقد بدبختی که تو امتحان دانشگاه چون نتونستم جواب ٥ رو بهت برسونم همون روز رفتن یک زن رو هم با خودت بردی تا جایی که تو اون ترم رابطت را محدود کرده بودی با اون زن
تو همون حسودی هستی
که من لحظه ی ناراحت نشدم و حتی علیه تو بودم خیالتو بیین تو با اومدنت آرامش بودی ابله تو کابوس خودت هستی

بدشانس، بدبخت

Unfortunate animal
حیوان زبان بسته^^

تاسف‎بار
بدبخت
بد اقبال
از روی بدیمنی
بُز آوردن. اقبال برگشته.
بدشگون
بد بخت، بد اقبال
مضر، شوم، بد یُمن
ناخوشبختانه، بدبختانه، بد اقبال
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس