unstable

/ənˈsteɪbl̩//ʌnˈsteɪbl̩/

معنی: نا پایدار، ناپایا، زود گذر، نااستوار، بی ثبات، متزلزل، بی پایه، لرزان
معانی دیگر: ناثابت، ناپابرجا، سست، شل، لق، در تغییر، متغیر، دمدمی، متلون

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: unstably (adv.), unstableness (n.)
(1) تعریف: likely to change suddenly; fluctuating.
مترادف: fluctuating, unsteady, up-and-down, volatile
متضاد: stable
مشابه: changeable, fickle, fluid, inconstant, labile, mutable, precarious, shifting, temperamental, unsettled

- an unstable economy
[ترجمه گوگل] یک اقتصاد ناپایدار
[ترجمه ترگمان] اقتصاد ناپایدار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not steady; not securely fixed.
مترادف: rickety, shaky, unsteady
متضاد: stable, steady
مشابه: decrepit, dilapidated, flimsy, insecure, precarious, tippy, unsound, wobbly

- a rickety, unstable chair
[ترجمه گوگل] یک صندلی چروکیده و ناپایدار
[ترجمه ترگمان] یک صندلی شکسته و ناپایدار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: emotionally or mentally unsound.
مترادف: unbalanced, unsound
متضاد: stable
مشابه: crazy, demented, deranged, erratic, insane, neurotic, nutty, unstrung

- an unstable personality
[ترجمه گوگل] یک شخصیت ناپایدار
[ترجمه ترگمان] یک شخصیت ناپایدار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of chemical compounds, readily decomposing or reacting.
مترادف: labile
متضاد: stable
مشابه: fluid, reactive, volatile

(5) تعریف: in physics, likely to change in state or composition.
متضاد: stable
مشابه: fluid, labile, reactive, unsteady, volatile

جمله های نمونه

1. unstable income
درآمد ناثابت (متغیر)

2. unstable snow turns into avalanche
برف سست تبدیل به بهمن می شود.

3. an unstable society
یک اجتماع دستخوش تغییر،جامعه بی ثبات

4. the unstable foundation of this bridge
شالوده ی سست این پل

5. the unstable sands of the desert
شن های ناپابرجای صحرا

6. the unstable temperament of that young poet
مزاج دمدمی آن شاعر جوان

7. a very unstable world economy
یک اقتصاد جهانی کاملا بی ثبات

8. That chair looks a bit unstable to me.
[ترجمه گوگل]آن صندلی برای من کمی ناپایدار به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان] اون صندلی برای من یکم بی ثبات به نظر میاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The political situation is highly unstable.
[ترجمه گوگل]وضعیت سیاسی به شدت ناپایدار است
[ترجمه ترگمان]وضعیت سیاسی بسیار ناپایدار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Prison order is rendered unstable by young inmates serving short sentences.
[ترجمه گوگل]حکم زندان توسط زندانیان جوانی که در حال گذراندن دوره های کوتاه مدت هستند، بی ثبات می شود
[ترجمه ترگمان]حکم زندان توسط زندانیان جوان که محکومیت کوتاهی را سرو می کنند، ناپایدار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Icebergs are notoriously unstable and are likely to turn over.
[ترجمه گوگل]کوه‌های یخ به‌طور بدنامی ناپایدار هستند و احتمالاً واژگون می‌شوند
[ترجمه ترگمان]کوهه ای یخی بسیار ناپایدار هستند و به احتمال زیاد در حال تغییر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The building trade is notoriously unstable.
[ترجمه گوگل]تجارت ساختمان بسیار ناپایدار است
[ترجمه ترگمان]تجارت ساختمان بسیار ناپایدار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was the most unstable kind of fool I had ever seen.
[ترجمه گوگل]او بی ثبات ترین نوع احمقی بود که تا به حال دیده بودم
[ترجمه ترگمان]او خطرناک ترین نوع احمقی بود که تا به حال دیده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The political situation is still very unstable.
[ترجمه گوگل]وضعیت سیاسی هنوز بسیار ناپایدار است
[ترجمه ترگمان]وضعیت سیاسی هنوز بسیار ناپایدار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The political situation remains highly unstable.
[ترجمه گوگل]وضعیت سیاسی به شدت ناپایدار است
[ترجمه ترگمان]وضعیت سیاسی بسیار ناپایدار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The situation is unstable and potentially dangerous.
[ترجمه گوگل]وضعیت ناپایدار و بالقوه خطرناک است
[ترجمه ترگمان]این وضعیت ناپایدار و بالقوه خطرناک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Their politics consisted of unstable power-plays between rival groups.
[ترجمه گوگل]سیاست آنها شامل قدرت بازی های بی ثبات بین گروه های رقیب بود
[ترجمه ترگمان]سیاست آن ها عبارت بود از قدرت بی ثبات - بازی بین گروه های رقیب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. His personality is a little unstable.
[ترجمه گوگل]شخصیت او کمی ناپایدار است
[ترجمه ترگمان]شخصیت او کمی بی ثبات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نا پایدار (صفت)
fugacious, changeable, astable, unstable, labile, ramshackle, evanescent, transitory, astatic, transient, mutable, impermanent, vacillatory

ناپایا (صفت)
astable, unstable

زود گذر (صفت)
light, fugacious, fleet, unstable, transitory, frail, fugitive, ephemeral, horary, caducous, glancing, transient, momentary, temporary, fungous, passing, perishable, shadowy, sweepy

نااستوار (صفت)
unstable, infirm, instable, fast and loose, invertebrate

بی ثبات (صفت)
fickle, variable, shifty, unstable, shifting, mutable, instable, impermanent, slippery, slippy, inconstant, wonky

متزلزل (صفت)
unstable, ramshackle, insecure, instable, wavery, shaky, precarious, shaking, palsied, trembling, seismic, tottery

بی پایه (صفت)
sessile, unstable, loose, unfounded

لرزان (صفت)
unstable, shaky, wobbly, unsteady, palsied, vibrant, wonky, quakerish, shivery, trepid, shuddery, tottery, trembly

تخصصی

[عمران و معماری] ناپایدار - بی ثبات
[برق و الکترونیک] ناپایدار
[مهندسی گاز] ناپایدار، بی ثبات
[زمین شناسی] ناپاپدار
[نساجی] ناپایدار-کم استحکام
[ریاضیات] ناپایدار، بی ثبات
[پلیمر] ناپایدار

انگلیسی به انگلیسی

• unsteady, insecure, shaky; changeable, unpredictable
you can describe something as unstable when it is likely to change suddenly, especially if this creates difficulties or danger in some way.
unstable objects are likely to move or fall.
if people are unstable, their emotions and behaviour keep changing because their minds are disturbed or upset.

پیشنهاد کاربران

پادرهوا
بی ثبات، ناپایدار
ی قوام. [ ق ِ / ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی قوام ) ناپایدار. بی ثبات. بی استحکام :
پرهیز کن از کسی که نشناسد
دنیا و نعیم بی قوامش را.
ناصرخسرو.
رجوع به قوام شود.
بی ثبات
پویا
ناپایدار
His family are unstable
خانواده اش ناآرام هستند ( همش باهم جنگ و دعوا دارن )
شکننده، ضعیف
نا پایدار، بی اساس، بدون پایه

بپرس