unsteady

/ənˈstedi//ʌnˈstedi/

معنی: متغیر، لق، لرزان
معانی دیگر: متزلزل، ناپابرجا، نایکنواخت، ورتناک، جزنده، متلون، نا ثابت، بی ثبات، دمدمی، بی رویه، لرزان کردن، لرزاندن، متزلزل کردن، رجوع شود به: unstable، بی ثبات کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: not stable or secure; not firm.
متضاد: stable, steady
مشابه: insecure, unsound, unstable, wavy

- an unsteady table
[ترجمه گوگل] یک میز ناپایدار
[ترجمه ترگمان] یک میز لرزان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: changing or fluctuating.
متضاد: level, regular, steady
مشابه: changeable, fluid, precarious, unstable, wavy

- an unsteady rate of growth
[ترجمه گوگل] نرخ رشد ناپایدار
[ترجمه ترگمان] نرخ رشد و رشد رو به رشد میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: shaky or uneven; wavering.
متضاد: steady
مشابه: rickety, shaky, wavy

- an unsteady walk
[ترجمه گوگل] یک راه رفتن ناپایدار
[ترجمه ترگمان] یک قدم لرزان،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unsteadies, unsteadying, unsteadied
مشتقات: unsteadily (adv.), unsteadiness (n.)
• : تعریف: to cause to become unstable or unsteady.
متضاد: steady
مشابه: teeter, unbalance

جمله های نمونه

1. unsteady economic conditions
شرایط اقتصادی متزلزل

2. unsteady industrial growth
رشد صنعتی غیریکنواخت

3. in these unsteady times
در این ایام عاری از ثبات

4. don't climb an unsteady ladder!
از نردبان متزلزل بالا نرو!

5. the old man's hand was unsteady as he poured the tea
هنگام ریختن چای دست پیرمرد لرزان بود.

6. He poured the coffee with a very unsteady hand.
[ترجمه گوگل]قهوه را با دستی بسیار ناپایدار ریخت
[ترجمه ترگمان]با دستی لرزان فنجان قهوه را پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Six whiskies made him unsteady on his feet.
[ترجمه بهروز مددی] خوردن شش لیوان مشروب باعث برهم زدن تعادل او شد.
|
[ترجمه گوگل]شش ویسکی باعث شد او روی پاهایش بی ثبات باشد
[ترجمه ترگمان]شش تن دیگر پایش را روی پاهایش خم کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They were unsteady on their feet and rather uncoordinated.
[ترجمه بهروز مددی] آنها آشفته و تقریبا ناهماهنگ بودند.
|
[ترجمه گوگل]آنها روی پاهای خود بی ثبات و نسبتاً ناهماهنگ بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها روی پاهای خود خم شده بودند و کمی ناهماهنگ به نظر می رسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The boy was very unsteady and had staggered around when he got up.
[ترجمه گوگل]پسر خیلی بی قرار بود و وقتی از جایش بلند شد به اطراف تلوتلو خورده بود
[ترجمه ترگمان]پسر که از جایش بلند شده بود تلوتلو می خورد و تلوتلو می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She is still a little unsteady on her feet after the operation.
[ترجمه گوگل]او بعد از عمل هنوز کمی روی پاهایش ناپایدار است
[ترجمه ترگمان]بعد از عمل، هنوز کمی روی پاهایش خم شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We hold on to one another, an unsteady circle, and leave the room together.
[ترجمه گوگل]دایره ای ناپایدار به هم می چسبیم و با هم اتاق را ترک می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما به یکدیگر نزدیک می شویم و دایره وار دورمان جمع می شویم و اتاق را با هم ترک می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Their eyes are yellow, their focus unsteady and their stride is either exaggeratedly purposeful or shambling.
[ترجمه گوگل]چشمان آن‌ها زرد، تمرکزشان ثابت نیست و قدم‌هایشان یا به‌طور اغراق‌آمیز هدف‌دار یا به هم ریخته است
[ترجمه ترگمان]چشمانشان زرد است، تمرکز آن ها ناپایدار است و گام آن ها نه به روی عمد هدف دار و یا shambling است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. For a few moments he was pale and unsteady but his colour gradually returned.
[ترجمه گوگل]چند لحظه رنگ پریده و بی ثبات بود اما کم کم رنگش برگشت
[ترجمه ترگمان]چند لحظه پریده رنگ و لرزان به نظر می رسید، اما کم کم رنگ چهره اش به تدریج برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her heart gave an unsteady lurch.
[ترجمه گوگل]قلبش هولناکی ناپایدار داد
[ترجمه ترگمان]قلبش به لرزه افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I gave her an unsteady smile.
[ترجمه گوگل]لبخندی ناپایدار به او زدم
[ترجمه ترگمان]لبخندی زورکی زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Do not make a poor excuse Waiting, weak, unsteady.
[ترجمه گوگل]بهانه ی بد نیاور منتظر، ضعیف، ناپایدار
[ترجمه ترگمان]منتظر Waiting، ضعیف، ناپایدار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متغیر (صفت)
uncertain, angry, floating, erratic, mercurial, transitive, fitful, indignant, variable, changing, changeable, changed, shifty, checkered, vicissitudinous, unsteady

لق (صفت)
loose, loppy, jiggly, wobbly, unsteady, rickety

لرزان (صفت)
unstable, shaky, wobbly, unsteady, palsied, vibrant, wonky, quakerish, shivery, trepid, shuddery, tottery, trembly

تخصصی

[عمران و معماری] غیر دایمی - ناآرام
[مهندسی گاز] متغیر، بی ثبات کردن
[زمین شناسی] غیردائمی، ناپایدار
[آب و خاک] ناماندگار

انگلیسی به انگلیسی

• unstable, shaky; insecure; changeable
if you are unsteady, you have difficulty standing or walking.
if your hands are unsteady, you have difficulty controlling them.
unsteady objects are not held, fixed, or balanced securely.

پیشنهاد کاربران

بی تعادل
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : unsteadiness
✅️ صفت ( adjective ) : unsteady
✅️ قید ( adverb ) : unsteadily
Unsteady start= Shaky start شروع متزلزل و بی ثبات
ناآرام
آشفته
you look a little unsteady
یک کم آشفته به نظر می آیی

بپرس