unutterable

/ʌnˈʌtərəbl̩//ʌnˈʌtərəbl̩/

معنی: نگفتنی، غیر قابل توصیف، زائدالوصف
معانی دیگر: برزبان نیاوردنی، بیان نکردنی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: unutterably (adv.)
(1) تعریف: not capable of being put into words; inexpressible.

- unutterable happiness
[ترجمه گوگل] شادی غیر قابل بیان
[ترجمه ترگمان] سعادت ناگفتنی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: difficult or impossible to pronounce.

- an unutterable series of sounds
[ترجمه گوگل] یک سری صداهای غیرقابل بیان
[ترجمه ترگمان] یک سلسله صداها وصف ناپذیر،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. After an afternoon of unutterable boredom I was finally allowed to leave.
[ترجمه گوگل]پس از یک بعدازظهر از کسالت غیرقابل بیان، بالاخره به من اجازه داده شد که آنجا را ترک کنم
[ترجمه ترگمان]پس از یک بعد از ظهر ملال ناگفتنی، بالاخره اجازه خروج از آن را دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He felt such an unutterable fool.
[ترجمه گوگل]او چنین احمق غیرقابل بیانی را احساس می کرد
[ترجمه ترگمان]او این حماقت ناگفتنی را احساس می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. And with unutterable gratitude and joy he put his arms around his love and saw her smile into his eyes and blush.
[ترجمه گوگل]و با قدردانی و شادی غیرقابل بیانی، دستانش را دور عشقش گرفت و لبخند او را در چشمانش دید و سرخ شد
[ترجمه ترگمان]و با سپاس ناگفتنی، بازوانش را دور عشق خود حلقه کرد و لبخند او را در چشمانش دید و سرخ شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. As they clung together in that unutterable pleasure, he felt that they were defying everything that had persecuted them.
[ترجمه گوگل]همانطور که آنها در آن لذت غیرقابل بیان به هم چسبیده بودند، او احساس کرد که آنها از هر چیزی که آنها را آزار می دهد سرپیچی می کنند
[ترجمه ترگمان]همچنان که در آن لذت ناگفتنی به هم چسبیده بودند، احساس می کرد که از هر چیزی که آن ها را آزار می دهد مبارزه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. There is an unutterable sadness around Medina del Campo, where I had to change trains for Salamanca.
[ترجمه گوگل]در اطراف مدینه دل کامپو، جایی که مجبور شدم قطار را برای سالامانکا عوض کنم، اندوهی غیرقابل بیان وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در حوالی مدینه دل کامپو، جایی که ناچار بودم قطارها را برای سالامانکا عوض کنم، غمی توصیف ناپذیر وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It was a moment of unutterable excitement.
[ترجمه گوگل]لحظه ای از هیجان غیر قابل بیان بود
[ترجمه ترگمان]یک لحظه هیجان وصف ناپذیری بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He's an unutterable bore.
[ترجمه گوگل]او یک بی حوصله غیرقابل بیان است
[ترجمه ترگمان]این مرد خسته کننده و غیرقابل بیان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He has passed through unutterable agonies.
[ترجمه گوگل]او از رنج های غیرقابل بیانی گذشته است
[ترجمه ترگمان]از آن رنج ها و رنج ها رد شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The initiates already realized that here were secrets unutterable outside the confines of the church.
[ترجمه گوگل]مبتکران قبلاً متوجه شده بودند که در اینجا رازهایی غیرقابل بیان در خارج از محدوده کلیسا وجود دارد
[ترجمه ترگمان]به همین زودی به این نتیجه رسیدم که در خارج از محدوده کلیسا رازی نهفته وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. What unutterable pathos was in his voice!
[ترجمه گوگل]چه ترحم غیرقابل بیانی در صدایش بود!
[ترجمه ترگمان]چه ترحم وصف ناپذیری در صدایش بود!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The at present unutterable things we may fine somewhere uttered.
[ترجمه گوگل]چیزهایی که در حال حاضر قابل بیان نیست، ممکن است در جایی به زبان بیاوریم
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر چیزهایی که ممکن است در یک جایی بر زبان آوریم، بر زبان آوریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Unutterable destruction and devastation were wrought last autumn.
[ترجمه گوگل]ویرانی و ویرانی غیرقابل بیانی در پاییز گذشته انجام شد
[ترجمه ترگمان]ویرانی و ویرانی پاییز گذشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. At the sight of the unutterable passion of that look I could hardly control myself.
[ترجمه گوگل]با دیدن شور غیرقابل بیان آن نگاه به سختی توانستم خودم را کنترل کنم
[ترجمه ترگمان]با دیدن سودای ناگفتنی آن نگاه که به زحمت می توانستم خودم را کنترل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He has already gone through unutterable agonies.
[ترجمه گوگل]او قبلاً رنج های غیرقابل بیانی را پشت سر گذاشته است
[ترجمه ترگمان]پیش از این همه درده ای ناگفتنی را از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نگفتنی (صفت)
incommunicable, unmentionable, ineffable, irrefrangible, unutterable

غیر قابل توصیف (صفت)
unutterable, unaccountable, unexplainable

زائدالوصف (صفت)
unutterable

انگلیسی به انگلیسی

• cannot be uttered or expressed, inexpressible, unspeakable
unutterable is used to describe something that is very great in degree or intensity, especially a bad quality; a literary word.

پیشنهاد کاربران

بپرس