upbraid

/əpˈbreɪd//ˌʌpˈbreɪd/

معنی: سرزنش کردن، ملامت کردن
معانی دیگر: مواخذه کردن، بازخواست کردن، شماتت کردن، خرده گیری کردن، متهم کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: upbraids, upbraiding, upbraided
• : تعریف: to criticize or reproach severely; reprimand.
مترادف: bawl out, berate, chastise, rate, rebuke, reprimand, scold, tongue-lash
مشابه: admonish, arraign, blast, castigate, censure, chew out, criticize, denounce, objurgate, reproach, score, take to task, vituperate

- The pupils were upbraided for their tardiness.
[ترجمه گوگل] دانش آموزان به خاطر تأخیرشان مورد سرزنش قرار گرفتند
[ترجمه ترگمان] شاگردان پرورشگاه را به خاطر tardiness به باد سرزنش گرفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. His mother summoned him, upbraided him, wept and prayed.
[ترجمه گوگل]مادرش او را احضار کرد و سرزنش کرد و گریست و دعا کرد
[ترجمه ترگمان]مادرش او را فرا خواند، او را به باد سرزنش گرفت، گریه کرد و دعا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. His wife set about upbraiding him for neglecting the children.
[ترجمه گوگل]همسرش به خاطر بی توجهی به بچه ها او را سرزنش کرد
[ترجمه ترگمان]همسرش به خاطر غفلت از بچه ها از سرزنش کردن به او پرداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The captain upbraid his men for falling asleep.
[ترجمه گوگل]کاپیتان مردانش را به خاطر به خواب رفتن سرزنش کرد
[ترجمه ترگمان]ناخدا او را به خاطر اینکه به خواب رفته بود سرزنش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. In newspaper articles she consistently upbraided those in authority who overstepped their limits.
[ترجمه گوگل]در مقاله‌های روزنامه‌ای، او به طور مداوم از کسانی که در اختیار داشتند که از محدودیت‌های خود فراتر می‌رفتند، سرزنش می‌کرد
[ترجمه ترگمان]در مقالات روزنامه ها، او به طور مداوم کسانی را که از محدوده خود تجاوز می کنند سرزنش می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He upbraided her with her ingratitude.
[ترجمه گوگل]او را با ناسپاسی او سرزنش کرد
[ترجمه ترگمان]او را با ناسپاسی سرزنش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I was in no mood to be upbraided about my stupidity.
[ترجمه گوگل]من حوصله سرزنش شدن در مورد حماقتم را نداشتم
[ترجمه ترگمان]اصلا حوصله نداشتم به خاطر حماقتی که داشتم از او انتقاد کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Two Pinochetistas immediately board the bus and furiously upbraid and threaten her.
[ترجمه گوگل]دو پینوشتیستا بلافاصله سوار اتوبوس می شوند و با عصبانیت او را سرزنش و تهدید می کنند
[ترجمه ترگمان]دو نفر به سرعت سوار اتوبوس شدند و با عصبانیت به او حمله کردند و او را تهدید کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He is reported to have upbraided his commanders for including political content in briefings.
[ترجمه گوگل]گزارش شده است که او فرماندهان خود را به خاطر گنجاندن مطالب سیاسی در جلسات توجیهی سرزنش کرده است
[ترجمه ترگمان]گزارش شده است که او از فرماندهان خود به علت داشتن محتوای سیاسی در جلسات توجیهی استفاده کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In private he bitterly upbraided Brown for seeking to stymie his program.
[ترجمه گوگل]در خلوت او به شدت براون را به دلیل تلاش برای ممانعت از برنامه اش سرزنش کرد
[ترجمه ترگمان]در خلوت او را به خاطر مانع شدن از برنامه اش، به شدت سرزنش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It is unfair to upbraid the drawback of some educational examination without exception as "the revival of the imperial examination system".
[ترجمه گوگل]بی انصافی است که اشکال برخی امتحانات آموزشی را بدون استثنا به عنوان «احیای نظام امتحانات شاهنشاهی» مورد سرزنش قرار دهیم
[ترجمه ترگمان]این ناعادلانه است که عیب و نقص های یک بررسی آموزشی را بدون استثنا به عنوان \"احیای سیستم بررسی امپراطوری\" سرزنش کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You left me too: but I won't upbraid you!
[ترجمه گوگل]تو هم مرا ترک کردی: اما من تو را سرزنش نمی کنم!
[ترجمه ترگمان]تو هم مرا تنها گذاشتی، اما تو را سرزنش نمی کنم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He spoke, not to inflame, not to upbraid, but to convince.
[ترجمه گوگل]او صحبت کرد، نه برای تحریک، نه برای سرزنش، بلکه برای متقاعد کردن
[ترجمه ترگمان]حرف می زد، نه به سرزنش، نه به سرزنش کردن، بلکه برای متقاعد کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He came over and began to upbraid Sherif, brusquely waving his hands.
[ترجمه گوگل]او آمد و شروع به سرزنش شریف کرد و دستانش را بی‌حرمتی تکان داد
[ترجمه ترگمان]او آمد و شروع به سرزنش شریف کرد و با خشونت دست هایش را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I think he'd meant to upbraid me for sneaking off, but he didn't.
[ترجمه گوگل]فکر می‌کنم او می‌خواست مرا به خاطر فرار مخفیانه سرزنش کند، اما این کار را نکرد
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم او قصد داشت من را به خاطر این که دزدکی از اینجا بیرون بروم، سرزنش کند، اما این کار را نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرزنش کردن (فعل)
snub, snap, blame, reproach, haze, censure, trounce, rebuke, berate, scold, upbraid, chide, twit, reprove, call down, taunt, jack, objurgate, dispraise, vituperate, reprimand, reprehend, tongue-lash

ملامت کردن (فعل)
blame, reproach, rebuke, upbraid, reprove, call down

انگلیسی به انگلیسی

• criticize; scold, reproach severely
if you upbraid someone, you tell them that they have done something wrong and criticize them for doing it; a formal word.

پیشنهاد کاربران

به باد ملامت گرفتن
می تواند معنی "پیش کشیدن" موضوعی را برای انتقاد از کسی بدهد
سرزنش کردن
To reproch
To scold

بپرس