value

/ˈvæljuː//ˈvæljuː/

معنی: ارزش، قیمت، فرجه، مقدار، بها، قدر، ارج، قیمت کردن، سنجیدن، گرامی داشتن، قدردانی کردن
معانی دیگر: ارزندگی، مرغوبیت، ارزمندی، بهاوری، شایگانی، (ریاضی) قدر، کمیت، چندی، (جمع) ارزشها(ی اخلاقی یا اجتماعی)، ارزشیابی کردن، ارزش چیزی را معین کردن، برآورد کردن، تقویم کردن، مظنه، واره، (به ویژه واژه) معنی دقیق، (هنر) میزان پررنگی یا کم رنگی، تاثیر رنگ (بر اثر هنری به ویژه نقاشی)، (موسیقی) طول نسبی نت یا مکث، ارزش قایل شدن (برای)، ارج گذاشتن، قدر دانستن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: an amount, esp. of money, considered to be equivalent to, or suitable exchange for, a thing or service.
مترادف: valuation, worth
مشابه: appraisal, charge, cost, denomination, expense, face value, fee, price

- The value of the ring was determined to be around $5000.
[ترجمه سلام...] ارزش آن حلقه 5000دلار تعیین شد.
|
[ترجمه آلکام] ارزش ان حلقه حدودا 5000 تا بود
|
[ترجمه کوثر بنی هاشم] ارزش آن حلقه حدودا 5000دلار تعیین شد
|
[ترجمه گوگل] ارزش انگشتر حدود 5000 دلار تعیین شد
[ترجمه ترگمان] ارزش این حلقه حدود ۵۰۰۰ دلار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: inherent worth, importance, merit, or usefulness.
مترادف: merit, use, usefulness, utility, worth
مشابه: account, advantage, avail, benefit, denomination, importance, meaning, significance

- My parents believed in the value of a good education.
[ترجمه کوثر بنی هاشم] پدر و مادرم به ارزش تحصیلات خوب اعتقاد داشتند
|
[ترجمه گوگل] پدر و مادرم به ارزش آموزش خوب اعتقاد داشتند
[ترجمه ترگمان] والدین من به ارزش تحصیلات خوب اعتقاد داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: degree of merit or usefulness.
مترادف: merit, worth
مشابه: advantage, benefit, caliber, utility

(4) تعریف: (pl.) principles considered most important; moral codes.
مترادف: ideals, morals, principles, standards
مشابه: beliefs, ethics, mores, rules

(5) تعریف: in mathematics, a number assigned to a variable, or the resulting real number when specific numbers are substituted for the variables in an algebraic expression or in a function.

- In the equation x + 4 = 6, the value of x that makes the equation true is 2.
[ترجمه گلی افجه] در معادله x 4=6 ارزش x برابر با 2 است
|
[ترجمه گوگل] در معادله x + 4 = 6 مقدار x که معادله را درست می کند 2 است
[ترجمه ترگمان] در معادله x + ۴ = ۶، مقدار x که معادله را درست می کند ۲ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: values, valuing, valued
(1) تعریف: to determine, estimate, or calculate the worth of; appraise; assess.
مترادف: appraise, evaluate, rate, valuate
مشابه: appreciate, assay, assess, estimate, price

(2) تعریف: to rate in terms of relative worth, desirability, or importance.
مترادف: esteem, prize, rate
مشابه: admire, appreciate, cherish, honor, regard, revere, treasure

- I value friendship more than money.
[ترجمه wec] من ارزش دوستى را بیش تر از پول مىدانم
|
[ترجمه Xsxl_23] ارزش دوستی بیشتر از پول است
|
[ترجمه کوثر بنی هاشم] به نظر من ارزش دوستی بیشتر از پول است
|
[ترجمه فرهاد] من دوستی را ارزشمندتر از پول میدانم. ( من برای رفاقت بیشتر از مادیات ارزش قایلم )
|
[ترجمه گوگل] من برای دوستی بیشتر از پول ارزش قائل هستم
[ترجمه ترگمان] من به دوستی بیش از پول نیاز دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to regard as important or valuable; esteem highly.
مترادف: appreciate, esteem, prize, treasure
مشابه: cherish, consider, respect, set store by

- He valued her help.
[ترجمه گوگل] او برای کمک او ارزش قائل بود
[ترجمه ترگمان] برای کمک به او ارزش قائل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. value the days of your youth!
قدر ایام جوانی را بدان !

2. absolute value
قدر مطلق

3. critical value
ارزش سرگشتی،مقدار شاخص

4. fringe value
ضریب طوق

5. i value the sacrifices of the past generations
برای فداکاری های نسل های گذشته ارزش قایلم.

6. intermediate value
ارزش میانی

7. numerical value
مقدار عددی

8. the value of a u. s. dollar
ارزش یک دلار امریکا

9. the value of each country's money reflects its economic strength
ارزش پول هر کشور بنیه ی اقتصادی آن را نشان می دهد.

10. the value of gold has declined considerably
ارزش طلا به طور قابل ملاحظه ای نزول کرده است.

11. the value of our currency has sunk
ارزش پول ما خیلی کم شده است.

12. the value of the book is mostly due to the late dr. ghani's comments
ارزش آن کتاب بیشتر به خاطر حواشی مرحوم دکتر غنی است.

13. the value of these diamonds will appreciate
ارزش این الماس ها زیاد خواهد شد.

14. the value of this kashan carpet will increase every year
ارزش این فرش کاشان هر سال بیشتر خواهد شد.

15. to value one's good health
قدر سلامتی خود را دانستن

16. capitalized value
ارزش سرمایه ای

17. of value
دارای ارزش،ارزشمند

18. the book value of something
ارزش چیزی طبق آنچه در دفتر یا کتاب مربوطه ثبت شده است.

19. the book value of the company's resources
ارزش اسمی دارایی های شرکت

20. the dollar value of a commodity
ارزش دلاری یک جنس

21. the intrinsic value of a gold coin is usually less than its nominal value
ارزش واقعی یک سکه ی طلا (ارزش فلز آن) معمولا از ارزش اسمی آن کمتر است.

22. the marketable value of old kashan rugs
ارزش خرید و فروش فرش های قدیمی کاشان

23. the perennial value of hafez' poetry
ارزش پایدار اشعار حافظ

24. of no value
بی ارزش

25. put a value on
قیمت گذاشتن (روی چیزی)،اهمیت قائل شدن،ارزش گذاشتن

26. it has no value at all
اصلا ارزشی ندارد.

27. the bank will value your property
بانک ملک شما را ارزشیابی خواهد کرد.

28. we always get value for money in that shop
در آن مغازه همیشه (با پولمان) کالای مرغوب گیر می آوریم.

29. a decline in the value of the dollar
کاهش ارزش دلار

30. aslan puts a high value on his appearance
اصلان به قیافه و ظاهر خود اهمیت زیادی می دهد.

31. they have overestimated the value of that house
خانه را بیش از آنچه که واقعا می ارزد برآورد کرده اند.

32. we must raise the value of a mother's position and not derogate from it
ما باید ارزش مقام مادر را بالا ببریم نه آنکه از آن بکاهیم.

33. his opinion is of no value
عقیده ی او ارزشی ندارد.

34. nobody could assess the real value of the old book
هیچکس نتوانست ارزش واقعی کتاب قدیمی را برآورد کند.

35. the sudden fall in the value of the dollar
کاهش ناگهانی ارزش دلار

36. we offer the buyer good value at the right price
ما به خریدار مرغوبیت و قیمت مناسب عرضه می کنیم.

37. detractors tried to detract from the value of her work
بدگویان کوشیدند ارزش کار او را کم کنند.

38. his friendship has a lot of value
دوستی او بسیار ارزش دارد.

39. i took his promise at face value
صورت ظاهر قول او را قبول کردم.

40. few are the people who know the value of friendship
کم اند کسانی که قدر دوستی را می دانند.

41. for a small fee she expertizes on the value of antiques
در مقابل وجه کمی درباره ی ارزش اشیای آنتیک نظر می دهد.

42. the reflex consequence of inflation is the lowering of monetary value
پیامد واکنشی تورم،کم شدن ارزش پول است.

43. news is one of the perishable things that can lose its value by delay
خبر یکی از چیزهای ناپایایی است که در اثر تاخیر ارزش خود را از دست می دهد.

مترادف ها

ارزش (اسم)
worthiness, value, valence, valency, avail, cost, meed, price

قیمت (اسم)
estimate, value, bourse, worth, price

فرجه (اسم)
break, interval, value, period, hole, slot, respite, interspace, slit

مقدار (اسم)
extent, measure, value, content, amount, size, deal, scantling, quantity, quantum, magnitude, proportion, mouthful, percentage, certain number, dose, summa

بها (اسم)
value, valuation, cost, worth, price

قدر (اسم)
significance, value, valence, valency, deal, quantity, magnitude, cost, importance, esteem

ارج (اسم)
value, supereminence

قیمت کردن (فعل)
value, apprise, apprize, evaluate

سنجیدن (فعل)
measure, rate, estimate, value, consider, deliberate, evaluate, assay, figure out, weigh, compare, ponder, meter, reckon up

گرامی داشتن (فعل)
entertain, value, cherish, treasure

قدردانی کردن (فعل)
acknowledge, value, appreciate

تخصصی

[حسابداری] ارزش
[شیمی] مقدار، ارزش
[سینما] ارزش رنگی - نسبتی به درجات مختلف اخلاط رنگ - سوپاپ / شیر
[عمران و معماری] ارزش - مقدار - کمیت
[کامپیوتر] مقدار
[برق و الکترونیک] مقدار مقدار کمیت. - مقدار
[صنایع غذایی] ارزش، قدر، مقدار
[مهندسی گاز] ارزش
[صنعت] ارزش، بها، قدر - قابلیتی که به موقع و به قیمتی مناسب برای خریدار فراهم می شود و در هر مورد توسط خریدار تعریف می شود.
[حقوق] قیمت گذاری کردن، قدرشناسی کردن، ارزش، بهاء، قدر
[نساجی] ارزش - مقدار ارزشی - شدت روشنی یا تیرگی رنگ
[ریاضیات] مقدار
[آمار] مقدار
[صنایع غذایی] عمق رنگ : یکی از سه خصوصیت رنگ در سیستم کد گذاری رنکها توسط مو نسل است. این خصوصیت شدت سفیدی یا سیاهی و به عبارت دیگر درجه خاکستری بودن رنگ را مشخص میکند.

انگلیسی به انگلیسی

• monetary or material worth; importance, merit; reasonable price, adequate return; numerical quantity; moral standards (generally used as "values"); length of a musical note; shade of a color; intended sound of letter
prize, esteem, cherish; assess, estimate, appraise
the value of something such as a quality or a method is its importance or usefulness.
the value of something you can own is the amount of money that it is worth.
the values of a person or group are their moral principles and beliefs.
if you value something, you think that it is important and you appreciate it.
when experts value something, they decide how much money it is worth.
value is used after another noun to say that something has a particular kind of importance or usefulness. for example, if something has propaganda value, it is useful as propaganda.
something that is good value or value for money is worth the money it costs.
something that is of value is useful or important.
if you put a high value on something, you think that it is very important.
if you take a remark or action at face value, you accept it without thinking what its real meaning or purpose might be.

پیشنهاد کاربران

ارزش، ارزش دادن
مثال: Honesty is a value that is highly respected.
راستی و امانت یک ارزش است که بسیار ارزش مند است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
ارزش
مثلاً: ارزش اقتصادی
مهندسی صنایع: ارزش، بها، قیمت، قدر، قابلیتی که به موقع و به قیمتی مناسب برای خریدار فراهم میشود و در هر مورد توسط خریدار تعریف می شومهندسی صنایع: تولید: ارزش - بهاالکترونیک: مقدار، کامپیوتر: ارزش، زیست
...
[مشاهده متن کامل]
شناسی: مقدار، ارزش، شیمی: ارزش، بها، قیمت، فقهی: ارزش، تجارت خارجی: مقدار، علوم مهندسی: قیمت، بها، ارزش، تقویم کردن، حقوق: ارزش، اعتبار، بازرگانی: مقدار، معماری: ارزش، مقدار، در ریاضیات، : روانشناسی: ارزش، اقتصاد: ارزش، بها، قیمت، ارج، قدر، مقدار، قیمت کردن، قدردانی کردن، گرامی داشتن. کامپیوتر: مقدار، اندازه

اصول و ضوابط
importance, advantage, benefit, desirability, merit, profit, usefulness, utility, worth
- cost, market price, rate
- values: principles, ethics, ( moral ) standards
- evaluate, appraise, assess, estimate, price, rate, set at
...
[مشاهده متن کامل]

- respect, appreciate, cherish, esteem, hold dear, prize, regard highly, treasure
مهندسی صنایع: ارزش، بها، قیمت، قدر، قابلیتی که به موقع و به قیمتی مناسب برای خریدار فراهم میشود و در هر مورد توسط خریدار تعریف می شومهندسی صنایع: تولید: ارزش - بهاالکترونیک: مقدار، کامپیوتر: ارزش، زیست شناسی: مقدار، ارزش، شیمی: ارزش، بها، قیمت، فقهی: ارزش، تجارت خارجی: مقدار، علوم مهندسی: قیمت، بها، ارزش، تقویم کردن، حقوق: ارزش، اعتبار، بازرگانی: مقدار، معماری: ارزش، مقدار، در ریاضیات، : روانشناسی: ارزش، اقتصاد: ارزش، بها، قیمت، ارج، قدر، مقدار، قیمت کردن، قدردانی کردن، گرامی داشتن. کامپیوتر: مقدار، اندازه

مطلوبیت ، سودمندی، اهمیت
قیمت، ارزش
مقدار ( در ریاضیات ) ، بها، ارج، مقدار، قیمت کردن، قدردانی کردن، گرامی داشتن، علوم مهندسی: مقدار، کامپیوتر: مقدار، معماری: مقدار، قانون فقه: قیمت، تقویم کردن، شیمی: ارزش، روانشناسی: مقدار، زیست شناسی: ارزش، بازرگانی: اعتبار، ارزش
ارزشیابی کردن
ارزش
importance
ارزیابی
value = judge = evaluate = assess
value = سنجیدن، ارزیابی کردن
value: ارزش
value: ارزش، میزان روشنایی، درجه رنگ
ارزش _ ارزش داشتن
ارزش ، مقدار ، قیمت گذاشتن ، ارزش قائل شدن
( به شکل جمع ) : اصول، معیارها، ضوابط
( در کسب وکار ) ترجیح، عاملِ رجحان که باعث می شود مشتری یک محصول را بر محصولاتِ مشابه ترجیح دهد و آن را خریداری نماید.
ارزش : value
ارزش قائل شدن
کاربرد
مزیت
در دانشِ مزداهی ( ریاضی ) ، می توان به جایِ واژه ( مقدار ) از واژه ( ارزه ) بهره جُست.
برای نمونه: مقدارِ یک تابع: ارزه یِ یک تابع.
در زبانِ آلمانی برایِ واژه ( مقدار ) در مزداهی ( ریاضی ) از واژه یِ ( Wert ) از کارواژه ( werten ) و ( auswerten ) به چمِ ( ارزش گذاری کردن، ارزیابی کردن ) و واژگانی همخانواده با کارواژه ( ارزیدن ) بکار می رود. در زبانِ انگلیسی نیز همین گونه است: واژه ( value ) به چمِ ( مقدار ) به همراه کارواژه یِ ( evaluate ) .
...
[مشاهده متن کامل]

پس واژه پیشنهادیِ من ( ارزه ) می باشد. اگر نگرانِ همآواییِ واژگانِ ( عرضه و ارزه ) هستید، نگرانیِ شما بیهوده است؛چراکه این واژه ( عرضه ) هست که باید کنار گذاشته شود.

( ریاضی ) قدر، مقدار، کمیت
relative worth, utility, or importance =
ارزش نسبی، فایده ( سودمندی ) یا اهمیت
مثال:
. He had nothing of value to say
هیچ چیز با ارزشی برای گفتن نداشت.
به عنوان فعل: بها دادن، ارزش دادن، قدر دانستن
شایستگی
ارزش
مفید بودن
سودمندی
مزیت - فایده - سود - منفعت
مطلوبیت
اثربخشی
اهمیت
حد
value ( هنرهای تجسمی )
واژه مصوب: ارزش
تعریف: درجۀ تیرگی یا روشنی رنگ
ارزش مادی - ارزش معنوی
Think that some body or s. th is important
چند و چون ( در حالت جمع )
در نقاشی و طراحی، به معنای کنتراست رنگ هم هست
تاثیر
ارزش ( اخلاقی یا اجتماعی ) ؛ ارزش؛ مقدار
( به عنوان صفت ) : سودمحور، سودجو، پولکی
عامل ، مقدار
بصورت جمع values: معیارها، اصول، ضوابط
در نقاشی به شدت روشنی یا تیرگی یک رنگ گفته می شود.
the quality of being useful and important
ضریب
مقدار
ارزشگذاری کردن
we decided to get the house valued
نهفته/پوشیده/اشاری
مثلا:
I'd prefer an explicit suggestion over a value suggestion
( من پیشنهاد صریح را بر پیشنهاد اشاری ترجیح می دهم )
ارزیابی کردن
( مترادف با evaluate و assess )
ارزش
at face value : ارزش و اعتبار چیزی یا کسی را همان طورکه هست، بی چون وچرا، بی قیدوشرط، مطلقا، پذیرفتن و تأیید کردن

ارزیدن - ارزش داشتن
اهمیت دادن به
اعتبار
ارج نهادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٠)

بپرس