vigor

/ˈvɪɡər//ˈvɪɡə/

معنی: قدرت، نیرو، توان، زور، انرژی، نیرومندی
معانی دیگر: بنیه، شور، حرارت، تب و تاب، (گیاه و جانور) قدرت رشد، رشد تند و حاکی از سلامتی، شدت، ستهمی، سختی، زور (انگلیس: vigour)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: intensity or force.
مترادف: force, potency, power, strength
متضاد: weakness
مشابه: blood, emphasis, energy, hardiness, mettle, might, moxie, muscle, nerve, pluck, sap, spunk

- They will pursue their enemies with vigor.
[ترجمه گوگل] آنها دشمنان خود را با قدرت تعقیب خواهند کرد
[ترجمه ترگمان] آن ها دشمنان خود را با شدت دنبال خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: mental or physical energy or force; vitality; enthusiasm.
مترادف: energy, enthusiasm, spirit, vitality
متضاد: decrepitude, languor, lassitude, lethargy
مشابه: �lan, animation, blood, dash, force, go, intensity, life, liveliness, muscle, pep, power, sap, sprightliness, verve, vim, vivacity, zeal, zip

- He is full of vigor, even at eighty years of age.
[ترجمه گوگل] او حتی در هشتاد سالگی سرشار از نشاط است
[ترجمه ترگمان] او پر از قدرت و حتی در سن هشتاد سالگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: capacity for healthy growth and survival, esp. in a living organism.
مترادف: �lan vital, viability, vitality
مشابه: blood

- These plants have the vigor to survive in the desert.
[ترجمه گوگل] این گیاهان قدرت زنده ماندن در بیابان را دارند
[ترجمه ترگمان] این گیاهان نیروی زنده ماندن در بیابان را دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. intellectual vigor
نیروی عقلانی

2. the vigor of a storm
قدرت یک توفان

3. the vigor of her denial
شدت انکار او

4. the vigor of youth
شور جوانی

5. they attacked with additional vigor
آنان با شدت بیشتر حمله کردند.

6. a drug that acts with vigor
دارویی که خوب اثر می کند

7. a plant that grows with vigor
گیاهی که خوب رشد می کند

8. If you want to retain youthful vigor,you have to take regular exercise.
[ترجمه گوگل]اگر می خواهید نیروی جوانی خود را حفظ کنید، باید به طور منظم ورزش کنید
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهید نیروی جوانی خود را حفظ کنید، باید ورزش منظم داشته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A brief rest restored the traveler's vigor.
[ترجمه گوگل]استراحتی کوتاه نشاط مسافر را بازگرداند
[ترجمه ترگمان]استراحتی کوتاه، نیروی مسافر را دوباره برقرار ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The choir sang the words out with great vigor.
[ترجمه گوگل]گروه کر کلمات را با شور و نشاط خواندند
[ترجمه ترگمان]گروه کر کلمات را با شدت تمام خواند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Reduced vigor or " inbreeding depression " is not an invariable consequence of inbreeding.
[ترجمه گوگل]کاهش قدرت یا "افسردگی همخونی" پیامد تغییر ناپذیر همخونی نیست
[ترجمه ترگمان]کاهش قدرت و یا \"افسردگی همخونی\" نتیجه قطعی همخونی نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Shanghai is an international metropolis full of vigor, dynamism and variety.
[ترجمه گوگل]شانگهای یک کلان شهر بین المللی پر از انرژی، پویایی و تنوع است
[ترجمه ترگمان]شانگهای یک کلان شهر بین المللی پر از نیرو، پویایی و تنوع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Use of named rootstocks of known vigor did not begin until the sixteenth century.
[ترجمه گوگل]استفاده از پایه های نامگذاری شده با قدرت شناخته شده تا قرن شانزدهم آغاز نشد
[ترجمه ترگمان]استفاده از rootstocks به نام vigor شناخته شده تا قرن شانزدهم شروع نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Inactivity resulting from torpidity and lack of vigor or energy .
[ترجمه گوگل]بی تحرکی ناشی از گیجی و کمبود نیرو یا انرژی
[ترجمه ترگمان]inactivity ناشی از torpidity و فقدان قدرت یا انرژی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. To make good use of life. one should have in youth the experience of advanced years,and in old age the vigor of youth.
[ترجمه گوگل]برای استفاده درست از زندگی انسان باید در جوانی تجربه سالهای بالا را داشته باشد و در پیری نشاط جوانی را داشته باشد
[ترجمه ترگمان]برای استفاده خوب از زندگی باید در جوانی تجربه ساله ای پیشرفته را داشته باشد، و در سنین پیری نیروی جوانی را تجربه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It is a matter of the will, a quality of the imagination, vigor of the emotions.
[ترجمه گوگل]این موضوع اراده، کیفیت تخیل، قدرت عواطف است
[ترجمه ترگمان]این موضوع اراده، کیفیت تخیل، نیروی تخیل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Youth is not a time of life. It is a state of mind. It is not a matter of rosy cheeks, red lips and supple knees. It is a matter of the will, a quality of the imagination, a vigor of the emotions.
[ترجمه گوگل]جوانی زمان زندگی نیست یک حالت روحی است خبری از گونه های گلگون، لب های قرمز و زانوهای انعطاف پذیر نیست این موضوع اراده، کیفیت تخیل، قدرت احساسات است
[ترجمه ترگمان]جوانی زمان زندگی نیست این حالت ذهنی است این موضوع از گونه های سرخ، لب های قرمز و زانوهای نرمش پذیر نیست این موضوع اراده، کیفیت تخیل، نیرومندی احساسات است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قدرت (اسم)
might, potency, power, authority, rod, zing, vigor, sovereignty, nerve, posse, vim, godown, staying power, puissance, strong arm, vis

نیرو (اسم)
gut, strength, might, energy, force, power, pep, breath, vigor, blood, brawn, thrust, tuck, zip, vim, leverage, tonus, puissance, vis

توان (اسم)
might, potency, power, exponent, vigor, capacitance, vim, puissance

زور (اسم)
strength, might, energy, force, violence, power, vivacity, hustle, zing, strain, vigor, pressure, thrust, push, dint, tuck, zip, vim, stunt, vis

انرژی (اسم)
might, energy, zing, vigor, zip, vim

نیرومندی (اسم)
potency, intensity, force, power, vigor, intension, virility

انگلیسی به انگلیسی

• physical strength; ability to survive (as of plants and animals); energy, vitality

پیشنهاد کاربران

power, beef, energy, force, might, muscle, potency, puissance, steam, strength, bang, drive, getup, get - up - and - go, go, pep, punch, push, snap, starch, vitality, enterprise, spirit, birr, hardihood, moxie, tuck
قدرت، نیرومندی، زور، نیرو، انرژی، توان
نیرو، قدرت
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : vigor ( vigour )
✅️ صفت ( adjective ) : vigorous
✅️ قید ( adverb ) : vigorously
نیروی محرک
قوه پیش برنده
physical or mental energy
معانی:نیرو، قدرت، انرژی، توان، شور، سرزندگی، زور، نیرومندی، قوت
examples:
1. he approached his work with vigor.
او با قدرت به کار خود می پرداخت.
2. having a great deal of vigor, jason was able to excel in all sports.
...
[مشاهده متن کامل]

جیسون با داشتن نشاط و قدرت فراوان توانست در همه ورزشها سرآمد باشد.
3. putting all her vigor into the argument, pasty persuaded me to let her drive.
با قرار دادن تمام توان خود در بحث ، پستی من را متقاعد کرد که بگذارم رانندگی کند.
4. tom thumb made up for size by having more vigor than most people.
کوتوله با داشتن نیروی بیشتر از اکثر مردم اندازه کوچش را جبران کرد.

1. قدرت، نیرو، توان 2. شور، حرارت
زور و توان

بپرس