valued

/ˈvæljuːd//ˈvæljuːd/

به ارزش، به بهای، ارزشیابی شده، قیمت گذاری شده، برآورد شده، پرارزش، ارزشمند، گرانبها، ارجمند، ارزنده، گرانقدر، پر بها، نفیس، مطلوب

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: highly esteemed.
مشابه: admirable, precious

- a valued member of the board
[ترجمه گوگل] یکی از اعضای محترم هیئت مدیره
[ترجمه ترگمان] یک عضو با ارزش کشتی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: assessed; appraised.

- an estate valued at millions of dollars
[ترجمه گوگل] املاکی به ارزش میلیون ها دلار
[ترجمه ترگمان] ملکی به ارزش میلیون ها دلار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a valued friend
یک دوست ارزشمند

2. a diamond valued at $50 thousand
الماسی که ارزش آن 50 هزار دلار برآورد شده است

3. the human body is valued because of the human soul
تن آدمی شریف است به جان آدمیت

4. the police seized cocaine valued at »10 million
پلیس (مقداری) کوکائین به ارزش ده میلیون پوند را توقیف کرد.

5. A man, like a watch, is to be valued by his manner of going.
[ترجمه گوگل]یک مرد، مانند یک ساعت، باید با نحوه رفتنش ارزش قائل شد
[ترجمه ترگمان]یک مرد، مانند ساعت، ارزش رفتن را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Health is not valued till sickness comes. Thomas Fuller
[ترجمه گوگل]تا زمانی که بیماری نیاید به سلامتی ارزش داده نمی شود توماس فولر
[ترجمه ترگمان]سلامتی ارزش آن را ندارد که بیماری شیوع پیدا کند توماس فولر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A man, like a watch, is to be valued by this manner of going.
[ترجمه گوگل]یک مرد، مانند ساعت، باید با این طرز رفتن ارزش پیدا کند
[ترجمه ترگمان]مردی مثل یک ساعت برای رفتن ارزش قائل شدن با این روش را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Housework is negatively valued as a retreat from a disliked alternative — employment work.
[ترجمه گوگل]کار خانه به عنوان یک عقب نشینی از یک جایگزین ناپسند - کار شغلی - ارزش منفی دارد
[ترجمه ترگمان]housework به طور منفی به عنوان عقب نشینی از کار اشتغال جایگزین مورد استفاده قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A man is valued as he makes himself valuable.
[ترجمه گوگل]برای انسان ارزش قائل می شود که خود را با ارزش می سازد
[ترجمه ترگمان]یک مرد ارزش آن را دارد که خود را با ارزش تر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He valued the house for me at 80000.
[ترجمه گوگل]او خانه را برای من 80000 ارزش کرد
[ترجمه ترگمان]او برای من در ۸۰۰۰۰ برای من ارزش قائل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Parenting is not fully valued by society.
[ترجمه گوگل]والدین به طور کامل توسط جامعه ارزش قائل نیستند
[ترجمه ترگمان]تربیت کودک به طور کامل به ارزش جامعه نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In 2001 total exports were valued at $2 billion.
[ترجمه گوگل]در سال 2001 ارزش کل صادرات 2 میلیارد دلار بود
[ترجمه ترگمان]در سال ۲۰۰۱، کل صادرات به ارزش ۲ میلیارد دلار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The area is valued for its vineyards.
[ترجمه گوگل]این منطقه به خاطر تاکستان هایش ارزش دارد
[ترجمه ترگمان]این منطقه برای vineyards ارزشمند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Mr. Yeo valued Jan for her hard work.
[ترجمه گوگل]آقای یو برای زحمات جان ارزش زیادی قائل بود
[ترجمه ترگمان]آقای yeo برای کار سخت خود جین را ارج می نهاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• highly esteemed, cherished; estimated, appraised

پیشنهاد کاربران

1 - به قیمت 2 - به بهای 3 - به ارزش
ارزشمند
بهادار
useful and important:
ارزش دادن
بها داده شدن

بپرس