vindicate

/ˈvɪndəket//ˈvɪndɪkeɪt/

معنی: محقق کردن، دفاع کردن از، حمایت کردن از، توجیه کردن، پشتیبانی کردن از، اثبات بیگناهی کردن
معانی دیگر: (معمولا با استدلال و مدرک) رفع اتهام (یا تقصیر یا سوظن و غیره) کردن، حق به جانب کردن، محق دانستن، بجا وانمود کردن، (پهلوی) ویچاردن، دفاع کردن، ادعا کردن، خواستار شدن، (مهجور) انتقام گرفتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: vindicates, vindicating, vindicated
مشتقات: vindicator (n.)
(1) تعریف: to free from an accusation, suspicion, or doubt by indisputable proof.
مترادف: exonerate, justify
مشابه: absolve, acquit, clear, exculpate, excuse, free

- The testimony of the surprise witness vindicated the innocent man.
[ترجمه گوگل] شهادت شاهد غافلگیر کننده مرد بیگناه را تایید کرد
[ترجمه ترگمان] شهادت این شاهد با کمال تعجب بی گناه را تبرئه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to show the validity of; justify.
مترادف: justify, validate
مشابه: authenticate, confirm, corroborate, defend, excuse, prove, substantiate, uphold, verify

- The experiment vindicated her theory.
[ترجمه گوگل] این آزمایش نظریه او را تأیید کرد
[ترجمه ترگمان] این آزمایش نظریه او را توجیه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The report fully vindicated the unions.
[ترجمه سامان] گزارش بطور کامل اتحادیه ها رو تبرئه کرد
|
[ترجمه گوگل]این گزارش به طور کامل اتحادیه ها را تأیید کرد
[ترجمه ترگمان]گزارش به طور کامل اتحادیه ها را توجیه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The director said he had been vindicated by the experts' report.
[ترجمه گوگل]کارگردان گفت که با گزارش کارشناسان تایید شده است
[ترجمه ترگمان]مدیر گفت که او توسط گزارش متخصصان مورد دفاع قرار گرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The witness completely vindicated him.
[ترجمه سامان] شاهد او را به طور کامل تبرئه کرد
|
[ترجمه گوگل]شاهد کاملاً او را تأیید کرد
[ترجمه ترگمان]شاهد کام لا تبرئه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Our fears of conflict were partially vindicated by today's events.
[ترجمه گوگل]ترس ما از درگیری تا حدی با وقایع امروز ثابت شد
[ترجمه ترگمان]نگرانی های ما از درگیری تا حدی توسط رویداده ای امروز توجیه شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He was vindicated in court and damages were awarded.
[ترجمه گوگل]او در دادگاه تبرئه شد و غرامت صادر شد
[ترجمه ترگمان]به او در دادگاه توجیه شد و به او خسارت وارد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Her claim to the title was vindicated by historians.
[ترجمه گوگل]ادعای او برای این عنوان توسط مورخان تأیید شد
[ترجمه ترگمان]ادعای او نسبت به عنوان قهرمانی توسط مورخین توجیه شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Subsequent events vindicated the policy.
[ترجمه گوگل]رویدادهای بعدی این سیاست را اثبات کرد
[ترجمه ترگمان]رویداده ای بعدی این سیاست را توجیه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The investigation vindicated her complaint about the newspaper.
[ترجمه گوگل]تحقیقات شکایت او از روزنامه را ثابت کرد
[ترجمه ترگمان]تحقیقات او را در مورد این روزنامه توجیه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He tried hard to vindicate his honor.
[ترجمه گوگل]او برای اثبات شرافت خود تلاش زیادی کرد
[ترجمه ترگمان]سخت تلاش کرد تا از شرافت او دفاع کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The decision to advertise has been vindicated by the fact that sales have grown.
[ترجمه گوگل]تصمیم برای تبلیغ با این واقعیت ثابت شده است که فروش افزایش یافته است
[ترجمه ترگمان]براساس این واقعیت که فروش رشد داشته است، تصمیم برای تبلیغات مشخص شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I consider that I've been completely vindicated.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم که من کاملاً اثبات شده ام
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم که کاملا تبرئه شده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Cook died in 1940, vowing that time would vindicate him.
[ترجمه گوگل]کوک در سال 1940 درگذشت و عهد کرد که زمان او را تبرئه خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]کوک در سال ۱۹۴۰ درگذشت و عهد کرد که زمان از او دفاع کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He would immortalize Jack and vindicate himself from his culpable grief by becoming what Jack would have been.
[ترجمه گوگل]او جک را جاودانه می‌کرد و با تبدیل شدن به آن چیزی که جک می‌بود، خود را از غم و اندوه مقصرش دفاع می‌کرد
[ترجمه ترگمان]او باید جک را به دنیا می اورد و خودش را از غم و اندوه his با آنچه که جک می توانست داشته باشد تایید کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Moore's handling of the Abraham case helped to vindicate the separation of powers between politicians and judges.
[ترجمه گوگل]رسیدگی مور به پرونده آبراهام به اثبات تفکیک قدرت بین سیاستمداران و قضات کمک کرد
[ترجمه ترگمان]رسیدگی مور به پرونده ابراهیم به حمایت از قدرت تفکیک قوا بین سیاستمداران و قضات کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محقق کردن (فعل)
ascertain, inquire, verify, vindicate

دفاع کردن از (فعل)
assert, champion, defend, vindicate

حمایت کردن از (فعل)
assist, protect, vindicate, maintain, sustain, uphold

توجیه کردن (فعل)
vindicate, legitimatize, legtimize, justify

پشتیبانی کردن از (فعل)
vindicate, play up to

اثبات بی گناهی کردن (فعل)
vindicate

تخصصی

[حقوق] استیفاء کردن، احقاق حق کردن، دفاع کردن، توجیه کردن، اثبات کردن، اعاده حیثیت، رفع کردن ابهام یا سوء ظن

انگلیسی به انگلیسی

• justify; acquit, exonerate, absolve
when someone is vindicated, their ideas or actions are proved to be correct or worthwhile; a formal word.

پیشنهاد کاربران

۱. حق را به جانب {کسی} دادن، {کسی را} محق دانستن ۲. موجه ساختن. توجیه کردن ۳. اثبات کردن. تایید کردن ۴. دفاع کردن از، حمایت کردن از
مثال:
And vindicate themselves after they have been wronged.
و آنها بعد از آنکه مورد بدرفتاری واقع شده بودند از خود دفاع کردند .
...
[مشاهده متن کامل]

�وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا�
The testimony of three students vindicated him completely.
شهادت سه نفر از دانشجویان حق را کاملاً به او داد.

فعل vindicate یا عمل vindication می تونه دو تا حوزه معنایی داشته باشه:
1. اثبات ( نشان دادن ) درستی صحبت، تصمیم، و یا عمل کسی
2. اثبات بی گناهی کسی در دادگاه ( البته تفاوتش با فعل "تبرئه کردن" یا معادلش "exonerate" یا "acquit" که دوستان فرمودند اینه که عمل تبرئه کردن توسط مقام قاضی در دادگاه انجام می گیره اما با فعل"vindicate" در واقع خود شخص متهم تلاش می کنه با استفاده از شواهد و استدلال، بی گناهیش رو اثبات کنه )
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
They said they welcomed the trial as a chance to vindicate themselves
گفتند که از این دادگاه استقبال می کنند چون این فرصت در اختیارشان قرار می گیره تا ثابت کنند که بی گناهند.

1. ثابت کردن
2. تبرئه کردن
او ( حرفش ) به اثبات نشست ، he was vendicated
I have been vendicated
حرفم درست از اب دراومد ، حق با من بود
مبری کردن
۱ - تبرئه شدن/ کردن to clear of accusations, blame, etc
۲ - تائید یا توجیه کردن to justify an idea, opinion, rights,
advocate
The word vindicated, which comes from the Latin word vindicatus, originally meant "to avenge or revenge" but its meaning
soon shifted to "clear from censure or doubt, by means of demonstration. " When you are vindicated, your name is cleared.
...
[مشاهده متن کامل]

You might also prove that you're right about something. "I told you so!" can be the victory cry of the vindicated.
https://www. vocabulary. com/

If a person or their decisions, actions, or ideas are vindicated, they are proved to be correct, after people have said that they were wrong.
[The director said he had been vindicated by the experts' report. [be VERB - ed
...
[مشاهده متن کامل]

[Ministers and officials are confident their decision will be vindicated. [be VERB - ed
https://www. collinsdictionary. com/

تبرئه شدن
The charges are false, and we are sure we will be vindicated in court
اتهامات اشتباه هستند، و ما مطمئن هستیم در دادگاه تبرئه خواهیم شد.
تبرئه کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس