vision

/ˈvɪʒn̩//ˈvɪʒn̩/

معنی: بینایی، الهام، خیال، بصیرت، تصور، دید، وحی، منظره، رویا، دیدن
معانی دیگر: حس باصره، بینش، نظر، ژرف بینی، خواب و خیال، تیناب، (به ویژه زن) مه روی، مه پیکر، خوش جمال، زیبا، در عالم خواب و خیال دیدن، تصور کردن، شبح، هاوند، رویت، یا نشان دادن دررویا

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the ability to perceive through sight.
مترادف: eyesight, sight
مشابه: perception

- Sometimes wearing glasses can improve your vision.
[ترجمه Sh] گاهی پوشیدن عینک ( استفاده کردن از عینک ) ؛ بینایی شما رو بهبود میبخشند
|
[ترجمه شری] گاهی اوقاتعینک زدن میتواند دید شمارا بهبود بخشد
|
[ترجمه گوگل] گاهی اوقات استفاده از عینک می تواند بینایی شما را بهبود بخشد
[ترجمه ترگمان] گاهی عینک با عینک می تواند دید شما را بهبود بخشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Cats have better vision in the dark than humans.
[ترجمه پوردشتی] گربه ها در تاریکی دید بهتری نسبت به انسانها دارند.
|
[ترجمه امیررضا] گربه ها بینایی بهتری از انسان ها در تاریکی دارند
|
[ترجمه شری] دید گربه ها در تاریکی از دید انسانهادر تاریکی بهتره
|
[ترجمه گوگل] گربه ها در تاریکی دید بهتری نسبت به انسان دارند
[ترجمه ترگمان] گربه ها بینایی بهتری در تاریکی نسبت به انسان ها دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the power to anticipate or foresee future events or developments.
مترادف: foreknowledge, foresight, prescience
مشابه: discernment, imagination, insight, perception, perspicacity, understanding, wisdom

- It took great vision to take on a project like building the Erie Canal.
[ترجمه گوگل] برای انجام پروژه ای مانند ساخت کانال ایری، چشم انداز بزرگی لازم بود
[ترجمه ترگمان] این فیلم چشم انداز خوبی برای اجرای پروژه ای مانند ساخت کانال ایری داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was competent as a governor, but he lacked vision.
[ترجمه سینا کورانی] او به عنوان یک فرماندار دارای صلاحیت بود اما او فاقد بصیرت بود
|
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک فرماندار صلاحیت داشت، اما فاقد بصیرت بود
[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک فرماندار صلاحیت داشت، اما فاقد بینایی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a particular way of seeing or conceiving of something that may come to pass or come into being.

- His new book presents a grim vision of the future.
[ترجمه گوگل] کتاب جدید او چشم اندازی تلخ از آینده را ارائه می دهد
[ترجمه ترگمان] کتاب جدید او تصویر ترسناکی از آینده را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her vision of the proposed city park differed greatly from that of the other council members.
[ترجمه گوگل] دیدگاه او از پارک شهری پیشنهادی با دیدگاه سایر اعضای شورا تفاوت زیادی داشت
[ترجمه ترگمان] دیدگاه او از پارک شهر پیشنهادی بسیار متفاوت از دیگر اعضای شورا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an intense image in one's imagination, or an image of a person or thing that appears to be real and truly present to the person perceiving it.
مشابه: chimera, delusion, dream, fancy, fantasy, figment, hallucination, illusion, image, mirage, phantom

- When he thought about going into battle, he had a vision of his own destruction.
[ترجمه گوگل] وقتی به فکر رفتن به جنگ بود، تصوری از نابودی خود داشت
[ترجمه ترگمان] وقتی که درباره رفتن به جنگ فکر می کرد، او رویای نابودی خود را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She had a vision of her late father standing at the foot of her bed.
[ترجمه گوگل] او دیدی از پدر مرحومش داشت که پای تختش ایستاده بود
[ترجمه ترگمان] او تصویری از پدر مرحوم خود داشت که در پای تخت او ایستاده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: an object or person of great beauty.
مشابه: apparition, dream, image, sight

- She was a vision in her wedding gown.
[ترجمه غزاله] او در لباس عروسی اش بسیار زیبا شده بود
|
[ترجمه علی ماشا اله زاده] او ( زیبا ) جلوه کرده بود در لباس عروس
|
[ترجمه گوگل] او در لباس عروسی خود یک رویا بود
[ترجمه ترگمان] در لباس عروسی او یک تصویر خیالی دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: visions, visioning, visioned
مشتقات: visionless (adj.)
• : تعریف: to picture; envision.
مشابه: envision, imagine, picture

- She visioned a world in which all human beings would experience equality.
[ترجمه گوگل] او جهانی را در نظر گرفت که در آن همه انسان ها برابری را تجربه کنند
[ترجمه ترگمان] دنیایی را که در آن همه انسان ها برابری را تجربه خواهند کرد را مورد ملاحظه قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. impaired vision
نقص بینایی

2. my vision of the world's future
تصور من درباره ی آینده ی جهان

3. peripheral vision
دید جنبی،دید پیرامونی

4. the vision of some animals is only two- dimentional
بینایی برخی جانوران فقط دو بعدی است.

5. his political vision gives this play a dimension which is lacking in his other plays
دید سیاسی او به این نمایش سویگانی (بعدی) می دهد که در نمایش های دیگر او وجود ندارد.

6. suddenly the vision spoke
ناگهان شبح سخن گفت.

7. she was a vision in that black dress
زیبایی او در آن پیراهن سیاه خیره کننده بود.

8. tears blurred his vision
اشک دید او را مختل کرد.

9. the field of vision
میدان دید

10. a statesman of great vision
سیاستمداری با دید گسترده

11. glasses can improve one's vision
عینک می تواند بینایی شخص را بهتر کند.

12. he is a man of far vision
او مردی دورنگر (ژرف بین) است.

13. this project was made possible by my father's vision
بینش پدرم این طرح را ممکن کرد.

14. the man of prejudice is, afortiori, a man of limited mental vision
پر واضح است که آدم متعصب،بینش ذهنی محدودی نیز دارد.

15. Fantasy and ideal vision but end the deadlock.
[ترجمه گوگل]فانتزی و دید ایده آل اما پایان دادن به بن بست
[ترجمه ترگمان]فانتزی و دید ایده آل اما به بن بست ختم می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Sometimes our vision clears only after our eyes are washed away with tears.
[ترجمه شری] گاهی دید یا تصور ما فقط زمانی پاک میشود که چشم های ما با اشک شسته و پاک شده باشد
|
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات بینایی ما تنها پس از شستن چشمانمان با اشک پاک می شود
[ترجمه ترگمان]گاهی بینایی ما فقط بعد از آن که چشمانم از اشک پاک می شود، از بین می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The blood vessels may leak fluid, which distorts vision.
[ترجمه گوگل]رگ های خونی ممکن است مایع نشت کنند که بینایی را مختل می کند
[ترجمه ترگمان]رگ های خونی ممکن است سیال نشت کنند که دید آن ها را تحریف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The couple moved outside her field of vision.
[ترجمه گوگل]این زوج خارج از میدان دید او حرکت کردند
[ترجمه ترگمان]این زوج خارج از محدوده دید او حرکت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The eye test shows she has perfect vision.
[ترجمه گوگل]آزمایش چشم نشان می دهد که او بینایی کاملی دارد
[ترجمه ترگمان]آزمون چشم نشان می دهد که او یک دید عالی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. She has very little vision in her left eye.
[ترجمه گوگل]او در چشم چپش دید بسیار کمی دارد
[ترجمه ترگمان]در چشم چپش دید خیلی کمی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Blow-off vision of the rain, so that you are left with a brilliant rainbow. Shuttle time in my fingers, without any regrets, open stemmed bloom ripples. Blunt rolling thick liquid eternal, but you and I, were dispersed in which period of Acacia leaves.
[ترجمه گوگل]دید دمنده از باران، به طوری که شما را با رنگین کمان درخشان باقی می ماند زمان شاتل در انگشتان من، بدون هیچ پشیمانی، موج شکوفه های ساقه باز بلانت نورد مایع غلیظ ابدی، اما من و تو، در کدام دوره از اقاقیا پراکنده شدیم
[ترجمه ترگمان]رویای بارون رو از بین ببره تا تو با یه رنگین کمان درخشان بری در آن زمان، بدون هیچ پشیمانی و بدون هیچ پشیمانی و bloom در میان انگشتانم موج می زد یک مایع غلیظ و غلیظ، اما من و تو، در آن دوران of مان متفرق شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. My blurry vision makes it hard to drive.
[ترجمه گوگل]تاری دید من رانندگی را سخت می کند
[ترجمه ترگمان]تصویر تار من رانندگی را سخت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بینایی (اسم)
acumen, insight, vision, sight, eyesight, eye, perspective, discernment, spectrum

الهام (اسم)
inspiration, enthusiasm, vision, afflatus, revelation, apocalypse, ecstasy, suggestion, rage, prescience

خیال (اسم)
illusion, fiction, impression, vision, apparition, deliberation, intention, guess, thought, design, fancy, idea, notion, imagination, phantom, ghost, mind, meditation, plan, whim, whim-wham, reverie, cogitation, hallucination, figment, dream, simulacrum, spectrum, fantom, speculation, phantasma, wraith

بصیرت (اسم)
knowledge, intuition, insight, vision, foresight, discernment, discretion, clairvoyance, ken

تصور (اسم)
supposition, vision, if, supposal, fancy, idea, notion, imagination, visualization, image, picture, conception, conceptualization

دید (اسم)
vision, sight, eyesight, view, viewpoint, perspective, point of view, seeing, visibility, look-out

وحی (اسم)
inspiration, vision, revelation, oracle

منظره (اسم)
object, vision, sight, view, prospect, perspective, picture, scene, outlook, scenery, landscape, spectacle

رویا (اسم)
vision

دیدن (فعل)
sense, vision, sight, eye, view, notice, look, witness, perceive, observe, see, behold, distinguish, descry, twig, catch sight, contemplate

تخصصی

[سینما] تصور
[فوتبال] دید-بینایی
[کامپیوتر] بینایی کامپیوتری استفاده از کامپیوترها برای تشخیص اشیا در تصاویر ( نه فقط برای ذخیره ی بازیهایی و دستکاری تصاویر ) بینایی کامپیوتری به دشواری انجام می شود . برخی از اشکالهای آن چنین مواردی هستند . تشخیص لبه ( یافتن کناره های شی ) چشم اندار ( تفسیر یک تصویر دو بعدی به صورت تصویر سه بعدی ) سازگاری رنگ ( سازگاری با تغییرات در رنگ نور، شامل نور منعکس شده از سایر اشیای نزدیک ) و سازگاری شکل ( تشخیص یک شکل از زوایای گوناگون ) در جایی که اشیا کوچک اند و تغییر مکان و نور ثابت است . بینایی کامپیوتری کاربرد صنعتی دارد . مثلاً تشخیص اشیا بر روی خط مونتاژ و به صدا در آوردن زنگ هشدار هنگام خرابی محصول، از کاربدهای بینایی کامپیوتری است . نگاه کنید به image processing .
[کامپیوتر] بینایی بشری قدرت دیدن، نمایشهای کامپیوتری بر مبنای بسیاری از خصوصیات بینایی بشری بنا شده است . که در میان آنها ویژگیهای زیر را می توان به عنوان نمونه بیان کرد 1. چشم می تواند تصاویری را که کمتر از یک سیسم ثانیه فاصله ی زمانی دارند . ترکیب کند اکثر کامپیوترها تثویر صفحه را در هر یک سیم ثاینه مجدداً نمایش می دهند . از این رو بیننده هیچ نوسانی در تصویر نمی بیند . 2. حرکاتی که در یک سیم ثانیه یا کمتر از آن انجام می شود . پیوسته به نظر می رسد تصویر متحرک یک سری از تصاویرند کهبه سرعت به دنبال هم می آیند . 3. رنگها را می توان اب ترکیب رنگهای دیگر شبیه سازی کرد مثلاً رنگ زرد در کامپیوتر هیچ گونه نور زردی ندارد و به جای آن این نگ ترکیب از نور فرمز و سبز است . نگاه کنید به rgb monitor color . plane . کاربار صفحه کامپیوتر می تونان برای چشمها خسته کننده باشد . به ویژه صفحه ای که تیره و تار است . اما زیان همیشگی ندارد . بهتر است از عینکهای مخصوص استفاده شود . نگاه کنید به eyeglassos for computer uxers .
[کامپیوتر] بینایی ماشین نگاه کنید به ( computer ) vision .

انگلیسی به انگلیسی

• act or power of seeing with the eye, sight; insight, foresight; divination, foreknowledge; imagination; apparition, figment of the imagination
envision; imagine, image; see
if you have a vision of a possible situation, you have a mental picture of it, in which you imagine how things might be different from the way they are now.
vision is the ability to see.
the vision on a television set is the picture that is shown on it.

پیشنهاد کاربران

تصویر
بینایی، بصیرت، تصور، دید
برداشت، چشمداشت
افق یا دید روشن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : visualize / envision
✅️ اسم ( noun ) : visibility / vision / visionary / visualization
✅️ صفت ( adjective ) : visible / visionary / visual
✅️ قید ( adverb ) : visibly / visually
معنی هدف یا رویا هم میده
و اسم یکی از اهنگ های گرل گروپ کیپاپ dreamcatcher هم هست
تلفظ ویژن
معنی چشم انداز
یکی از قسمت های دنیای شگفت انگیز گامبال است
پنداره
بینش
چشم انداز
چشم انداز، تصور
مأموریت
نگرش، دیدگاه
have visions of something
به معنی افکار و تصورات منفی ( دقت شود که در این مورد اکثرا به صورت جمع استفاده می شود )
لانگمن:
if you have visions of something happening, especially something bad, you imagine it happening
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
I had visions of the kids getting lost and getting abducted by some weirdo
ترجمه اینجانب: من تصوراتی از گم شدن بچه ها و ربوده شدنشان توسط یک فرد مرموز داشتم

تصور، تصویر ذهنی
Microsoft was founded with a vision of computer on every desk
حس بینایی_ حتی یه قهرمان ماراول به اسم ویژن
vision ( علوم پایۀ پزشکی )
واژه مصوب: بینایی
تعریف: حسی که ازطریق آن گیرنده های شبکیۀ چشم با دریافت نور بازتابیده از اشیای محیط پیرامون، آنها را به صورت تصویر شناسایی می کند|||متـ . دید 3
تلقی
دید
شهود، الهام
synonym ) view , image. idea, dream )
A vision of
مظهر ، تجلی جلوه ای از ، آی تی از
وسعت دید
Vision - rich : فراتر از تصور
( قدرتِ ) دید و بینایی/میدان و محدوده ی دید/بینش، بصیرت، آینده نگری، ژرف اندیشی، دور اندیشی/تصویر ذهنی، ایده، تصور، فکر
نما
تصور
دورنما
نگاه معطوف به آینده - آینده بینی
دیدگاه
برنامه
حس بینایی
هدف
بینشِ الهامی، مکاشفه
نگاه ، دورنما ، فرادید
نگاه مثبت
نگرش - بینش - چشم انداز
افق دید
چشم انداز
تصویر ذهنی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٨)

بپرس