win

/ˈwɪn//wɪn/

معنی: پیروزی، غلبه، برد، فتح، غلبه کردن، فاتحشدن، غلبهیافتن بر، پیروز شدن، بردن، تحصیل کردن، بدست اوردن، تسخیر کردن، فتح کردن
معانی دیگر: چیره شدن، پیش بردن، (مسابقه و غیره) اول شدن، برنده شدن، فایق شدن، رسیدن به، به دست آوردن، کسب کردن، گرفتن، جلب کردن، دست یافتن، باز یافتن، (به دین یا مسلک و غیره ی خود) در آوردن، متقاعد کردن، (به دین و مسلک بخصوصی) گرواندن، گرویدن، گرایش دادن، دل (کسی را) به دست آوردن، عشق (یا محبت کسی را) جلب کردن، به ازدواج راضی کردن، (از سنگ معدن) فلز گرفتن، (از معدن) زغالسنگ درآوردن، استخراج کردن، (رگه ی معدن را برای بهره برداری) آماده کردن، (مسابقه ی دو و غیره) مقام اول، برندگی

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: wins, winning, won
(1) تعریف: to be victorious in a competition.
مترادف: conquer, prevail, triumph
متضاد: lose
مشابه: overcome

- The football fans were ecstatic when their team won.
[ترجمه Rahil hooshiyar] هواداران فوتبال زمانی که تیم منتخبشان برنده شد، خوشحال شدند.
|
[ترجمه Ali] هواداران فوتبال از پیروزی تیمشان به وجد آمدند
|
[ترجمه گوگل] هواداران فوتبال از پیروزی تیمشان به وجد آمدند
[ترجمه ترگمان] هواداران فوتبال زمانی که تیم آن ها برنده شد، به وجد آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I enjoy playing chess with my uncle except that he always wins.
[ترجمه سعید] من از شطرنج بازی کردن با عمویم لذت می برم، فازغ از اینکه او همیشه می برد.
|
[ترجمه Hasti] من از بازی شطرنج با عمویم لذت می برم با این تفاوت که او همیشه برنده است.
|
[ترجمه گوگل] من از بازی شطرنج با عمویم لذت می برم جز اینکه او همیشه برنده است
[ترجمه ترگمان] از بازی شطرنج با عمویم لذت می برم به جز اینکه همیشه برنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to gain success through effort or struggle.
مترادف: overcome, succeed, triumph
مشابه: conquer, make the grade, prevail

- The rebel side won, and the old government was toppled.
[ترجمه گوگل] طرف شورشی پیروز شد و دولت قدیمی سرنگون شد
[ترجمه ترگمان] جبهه شورشی پیروز شد و دولت قدیمی سرنگون شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to gain victory in.
مترادف: gain
متضاد: lose
مشابه: notch, sweep, take

- She won the race.
[ترجمه Mt] او در مسابقه برنده شد
|
[ترجمه گوگل] او مسابقه را برد
[ترجمه ترگمان] اون مسابقه رو برنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to obtain by being the victor in a competition.
مشابه: attain, earn, procure

- She won the silver medal at the Olympics.
[ترجمه گوگل] او مدال نقره المپیک را به دست آورد
[ترجمه ترگمان] او مدال نقره المپیک را برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He won first prize for his pig at the fair.
[ترجمه گوگل] او جایزه اول را برای خوک خود در نمایشگاه به دست آورد
[ترجمه ترگمان] اون اولین جایزه خوک رو تو بازار برنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They won two million dollars in the lottery.
[ترجمه گوگل] آنها در قرعه کشی دو میلیون دلار برنده شدند
[ترجمه ترگمان] آن ها در لاتاری دو میلیون دلار برنده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to obtain through effort.
مترادف: achieve, acquire, attain, earn, get, procure
مشابه: effect, gain, obtain, realize, secure

- It took years to win his freedom.
[ترجمه گوگل] سالها طول کشید تا آزادی او را به دست آورد
[ترجمه ترگمان] سال ها طول کشید تا آزادی خود را به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to capture in battle.
مترادف: capture, conquer, vanquish
متضاد: lose
مشابه: overcome, overpower, overwhelm, seize, subdue, take

- The army won the town.
[ترجمه گلی افجه] ارتش شهر را تسخیر کرد
|
[ترجمه گوگل] ارتش شهر را به دست آورد
[ترجمه ترگمان] ارتش شهر رو برده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to gain (loyalty, sympathy, affection, or the like).
مترادف: acquire, gain
متضاد: lose
مشابه: attain, earn, get, obtain, procure, secure

- He won her love.
[ترجمه گوگل] او عشق او را به دست آورد
[ترجمه ترگمان] اون عشقش رو برنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to succeed in obtaining the support of.
مترادف: bring around
مشابه: convert, convince, drum up, gain, garner, induce, influence, persuade, sell, sway

- His speech won many voters.
[ترجمه گوگل] سخنرانی او بسیاری از رای دهندگان را برانگیخت
[ترجمه ترگمان] سخنرانی وی بسیاری از رای دهندگان را به خود جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: winnable (adj.)
• : تعریف: a victory, esp. in a race, contest, or other competition.
مترادف: triumph, victory
متضاد: defeat, loss
مشابه: besting, conquest, success, sweep

جمله های نمونه

1. win hearts as much as you can . . .
تا توانی دلی به دست آور . . .

2. win or lose, i will give a party after the game
چه ببریم چه ببازیم بعد از مسابقه سور خواهم داد.

3. win (or lose) by a neck
1- (اسبدوانی) مسابقه را با یک سر و گردن بردن (یا باختن) 2- با اختلاف کم بردن (یا باختن)

4. win (something or someone) back
(چیزی یا شخصی را) دوباره یافتن (با تلاش)،دوباره به دست آوردن،باز یافتن

5. win (something) hands down
به آسانی پیروز شدن،مثل آب خوردن برنده شدن

6. win free
(با تلاش) خود را از تنگنا یا گرفتاری خلاص کردن،رهایی یافتن

7. win one's spurs
به مقام و شهرت رسیدن،مقام خود را تحکیم کردن

8. win one's spurs
به شهرت یا کامیابی رسیدن،موفق شدن،به مقام بلند رسیدن

9. win or lose
چه برنده چه بازنده

10. win the day (lose the day)
(نبرد یا مسابقه و غیره) بردن،چیره شدن (باختن،مغلوب شدن)

11. to win a boat race by two lengths
مسابقه ی قایق رانی را به طول دو درازای قایق بردن

12. to win a distinction for bravery
به خاطر شجاعت نشان گرفتن

13. to win a prize
جایزه گرفتن

14. to win fame and glory
به شهرت و افتخار رسیدن

15. to win handily
به آسانی برنده شدن

16. to win someone over to islam
کسی را مسلمان کردن

17. "did you win the game?" "yes, naturally!"
((مسابقه را بردی ؟)) ((بله،البته که بردم !))

18. a big win
پیروزی (برد) بزرگ

19. her recent win increased her self-confidence
برد اخیر او اعتماد به نفس وی را زیادتر کرد.

20. he struggled to win fame and power
او تلاش کرد تا شهرت و قدرت به دست آورد.

21. we aim to win in this race
ما می خواهیم در این مسابقه برنده شویم.

22. he is favored to win
پیش بینی می شود که او برنده خواهد بود.

23. he is going to win in the next elections
در انتخابات بعدی پیروز خواهد شد.

24. one percent of the win goes to the house
یک درصد بردها به قمارخانه می رسد.

25. she is sure to win
بی گمان برنده خواهد شد.

26. the party hopes to win back the people's support
حزب امیدوار است که دوباره از پشتیبانی مردم برخوردار شود.

27. we have yet to win
هنوز برنده نشده ایم.

28. he has confidence he will win
او به برنده شدن خود اطمینان دارد.

29. he is not likely to win
احتمال برنده شدن او کم است.

30. i can't prophesy who will win the election
نمی توانم پیش بینی کنم چه کسی در انتخابات پیروز خواهد شد.

31. it will be a snap to win that game
بردن آن مسابقه کاری نخواهد داشت.

32. she was the first woman to win a senate seat
او اولین زنی بود که در مجلس سنا جا گرفت (بر مسند سناتوری نشست).

33. three teams are in contention to win the medal
سه تیم برای بردن مدال در ستیز (رقابت) هستند.

34. i have a feeling that he will win
به من الهام شده (یا احساس می کنم) که او خواهد برد.

35. there is not an earthly chance to win
اصلا امکان برنده شدن وجود ندارد.

36. there's no question about it, we are going to win
در اینکه ما برنده خواهیم شد شکی وجود ندارد.

37. he believed with a kind of celestial trust, that we would win
او با اعتمادی ملکوتی اعتقاد داشت که ما پیروز خواهیم شد.

مترادف ها

پیروزی (اسم)
win, achievement, success, victory, triumph, conquest

غلبه (اسم)
win, prevalence, victory, conquest, predominance, domination, winning, dominance, prepotency

برد (اسم)
win, reach, range, winning

فتح (اسم)
win, victory, triumph

غلبه کردن (فعل)
win

فاتح شدن (فعل)
win

غلبه یافتن بر (فعل)
win

پیروز شدن (فعل)
win, triumph, defeat, gain victory, outfight

بردن (فعل)
snatch, remove, bear, abstract, take, win, take away, carry, convey, conduct, propel, lead, steer, pack, transport, drive, port

تحصیل کردن (فعل)
win, achieve, get, study, earn, procure

بدست اوردن (فعل)
win, attain, get, gain, receive, have, acquire, earn, procure, obtain, reap, enter, catch

تسخیر کردن (فعل)
win, gain, import, conquer

فتح کردن (فعل)
win, conquer

انگلیسی به انگلیسی

• victory, success, triumph; position of first place; amount won, winnings
be victorious; gain; obtain; arrive with great effort; succeed; acquire; convince; gain trust (or approval, favor, etc.)

پیشنهاد کاربران

برندن، پیروزی
win: برنده شدن
winner: برنده
win: برنده شدن
به جز به دست آوردن ، به دست آمدن هم میشه.
تحلیل تمامی واژگان مرتبط با پیروزی، موفقیت، دستاورد و . . .
🟧 TRIUMPH 🟧
۱. یک پیروزی، موفقیت یا دستاورد بزرگ یا مهم ۲. شادی
a great or important victory, success or achievement
🟧 ACHIEVEMENT 🟧 دستاورد - دستیابی
...
[مشاهده متن کامل]

something that has been done or achieved through effort : a result of hard work
🟧 SUCCESS 🟧 موفقیت - کامیابی - پیروزی - کامروایی - توفیق
the accomplishment of an aim or purpose // the fact of getting or achieving wealth, respect, or fame
🟧 SUCCESSFULNESS 🟧موفقیت - وضعیت و حالت موفق بودن
the condition of prospering; having good fortune
🟧 PROSPERITY 🟧 موفقیت - کامیابی - کامکاری - رفاه
the state of being successful usually by making a lot of money // the state of being prosperous
🟧 PROSPEROUS 🟧 موفق - مرفه - کامیاب
successful in material terms; flourishing financially
🟧 VICTORY 🟧 پیروزی - فتح - غلبه و شکست دشمن
success in defeating an opponent or enemy
🟧 WIN 🟧 بردن - شکست دادن و پیروز شدن
to achieve victory in a fight, contest, game, etc
🟧 ACCOMPLISHMENT 🟧 موفقیت - تکیل - بردن
something done, achieved, or accomplished successfully // the successful completion of something : the act of accomplishing something
🚨 Prosperity صرفاً داره راجب پول حرف میزنه. نمیتونی بگی من prosperous هستم چون خانواده ی خوبی دارم. فقط میتونی بگی من prosperous هستم چون سالانه ۳۰ میلیون دلار پول درمیارم. ۱۰ تا ویلا و ۲۰ تا ماشین لوکس دارم. موفقیت مالی منطورشه. A prosperous person فرد، کمپانی یا کشوریه که پول درو/پارو میکنه
🚨 Achievement جایگاه والا یا چیز خوبیه که پس از تلاش و زحمت زیاد خودت بدست میاد یعنی دستاورد. بعد از بدست آوردن دستاوردهاست که شما به موفقیت ( success ) و موفقیت مالی ( prosperity ) می رسید.
🚨 Victory فقط داره راجع به جنگ، مبارزه و دعوا حرف میزنه. معنیش میشه موفقیت ولی موفقیت رو فقط در آسفالت کردن دهن دشمن ها میبینه.
🚨 Triumph هم معنی موفقیت میده هم معنی دستاورد. ولی خیلی بیشتر نزدیک achievement و Victory هست. اما اشاره به بزرگی و خفن بودن اون اتفاق داره. یعنی هفت خان رستم رو رد کردی و یه کار شاغی انجام دادی تا بدست بیاد. مثلاً ناپلئون بناپارت کلی موفقیت داشت. از کدوماش؟ Victory, Triumph, Triumph
🚨 Success از همه رسمی تر و کلی تره. میتونه راجب هرچیزی باشه. البته راجب جنگ، پول، . . . حرف نمیزنه. Success یعنی عملی شدن یک دستاورد و هدف. یعنی هر هدفی شما داشتید، اگه به وقوع پیوست شما به موفقیت و success رسیدید تموم شد رفت. حواسمون باشه رسیدن به آرامش، حس خوب و خوشحالی همه Success هستند
🚨 Win فقط داره از Victory و پیروزی و شکست دادن رقیب حرف میزنه، در یک رقابت یا در بازی
🚨 Accomplishment رو تقریباً مترادف Achievement میدونن که اکثر مواقع با s جمع میان. یعنی دستاوردها. البته معنیش میگه با موفقیت تمامی پله ها و مراحل یک کار را انجام دادن و تمام کردنش. مثلاً مسابقه ی دو. کل مسیر را میدویید، به موفقیت میرسید چون تکمیل کردید. به accomplishment رسیدید. کار انجام شد با موفقیت.
البته واژه های بیشتری هم میشه بررسی کرد مثل :
Conquer - Conquest - Beat - Defeat . . .
و حتی خلافش یعنی نزول و شکست و باخت و . . .
ولی فعلاً باشه تا اینجا

به ارمغان آوردن چیزی برای کسی
his talents won her a great fame
موفق شدن
گذشته اش میشه won= بدست آورد
Confucius spent the next 12 years as a teacher. He won great fame and respect
کنفوسیوس 12 سال بعد را به عنوان معلم گذراند. او شهرت و احترام زیادی به دست آورد.
پیروزی، برنده شدن
از آن خود کردن
پیروزیدن.
بَرَندهیدن.
if something, usually something that you do, wins you something, you win it or get it because of that thing
به بار آوردن
در بازی فوتبال یعنی توپ را به چنگ گرفتن.
⁦✔️⁩جلب کردن، بدست آوردن
He succeeded in winning their confidence
موفق شد اعتماد اونا رو جلب کنه
( You don't win without losing ( Russian proverb
در مسابقه بردن
به معنی برد

will they win this game ⚜️
آیا اونها این بازی را برنده خواهند شد ؟
برنده شدن
I enjoy playing chess with my uncle except that he always wins
من همیشه از بازی با عمویم لذت می برم ولی همیشه او برنده میشود 😑😑😑
پیروزے**
برنده شدن
بدست اوردن جایزه گرفتن
win over
بدست آوردن حمایت یا رضایت از کسی
. It was still tough to win over friends and family

برد پیروز بودن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس