worthy

/ˈwɜːrði//ˈwɜːði/

معنی: لایق، شایسته، خلیق، فرا خور، سزاوار سرزنش، سزاوار، شایان، مستحق
معانی دیگر: ارزشمند، ارزنده، ارجمند، هژیر، شایگان، گرانمایه، ارزمند، پر ارزش، والا، درخور، دارای استحقاق، محق، (آدم) بزرگ، برجسته، سرور، سالار، فراخور
worthy_
پسوند:، درخور [praiseworthy]

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: worthier, worthiest
(1) تعریف: having adequate or considerable worth or merit; admirable; commendable.
متضاد: disreputable, unworthy, worthless
مشابه: acceptable, admirable

- She donates money for famine relief and other worthy causes.
[ترجمه گوگل] او برای رفع قحطی و سایر اهداف ارزشمند پول اهدا می کند
[ترجمه ترگمان] او برای کمک به قحطی و دیگر دلایل ارزشمند پول اهدا می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The volunteers put in a worthy effort to save the historic building.
[ترجمه یوفوریا] داوطلبان تلاش شایانی برای حفظ ساختمان تاریخی میکنند
|
[ترجمه گوگل] داوطلبان تلاش شایسته ای برای نجات این بنای تاریخی انجام دادند
[ترجمه ترگمان] داوطلبان تلاش زیادی کردند تا ساختمان تاریخی را نجات دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: deserving (often fol. by of).
متضاد: unworthy

- He's a man worthy of his reputation.
[ترجمه گوگل] او مردی است که شایسته شهرت است
[ترجمه ترگمان] او مردی است که ارزش شهرت او را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her essay was certainly worthy of the praise it received.
[ترجمه زهرا] مقاله ( انشا ) او واقعا شایسته ی تحسین و تمجیدی که دریافت کرد بود.
|
[ترجمه گوگل] مقاله او مطمئناً شایسته ستایش بود
[ترجمه ترگمان] مقاله او واقعا شایسته تحسین و تمجید بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: worthies
مشتقات: worthily (adv.), worthiness (n.)
• : تعریف: a person of great importance, renown, or worth.
متضاد: nobody
مشابه: figure

- Of all the worthies to have received the award, she is the first woman.
[ترجمه گوگل] از بین تمام افرادی که این جایزه را دریافت کرده اند، او اولین زن است
[ترجمه ترگمان] از همه کسانی که این جایزه را دریافت کرده اند، زن اول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. worthy of mark
در خور توجه

2. worthy of praise
سزاوار تحسین

3. a worthy manager
یک مدیر لایق

4. a worthy tradition
یک سنت ارزشمند

5. the worthy citizens of tabriz
شهروندان ارجمند تبریز

6. credit worthy
معتبر،خوش معامله،درخور اعتبار

7. a crime worthy of the gallows
جنایتی که سزای آن چوبه ی دار است

8. a man worthy of remark
مردی که شایان توجه است

9. he is not worthy of promotion
او استحقاق ترفیع را ندارد.

10. his book is worthy of praise
کتاب او در خور ستایش است.

11. his bravery is worthy of being recorded in history books
شجاعت او شایان ذکر در کتاب های تاریخ است.

12. this laborer is worthy of his hire
این کارگر استحقاق مزد خود را دارد.

13. they lost their lives for a worthy cause
آنان جان خود را در راه هدف والایی فدا کردند.

14. humanity has judged these books and found them worthy of eternal fame
بشریت این کتاب ها را مورد قضاوت قرار داده و آنها را شایسته ی شهرت ابدی شناخته است.

15. He is worthy of our praise.
[ترجمه گوگل]او شایسته ستایش ماست
[ترجمه ترگمان]او شایسته ستایش ما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. A number of the report's findings are worthy of note.
[ترجمه گوگل]تعدادی از یافته های گزارش قابل توجه است
[ترجمه ترگمان]تعدادی از یافته های این گزارش ارزش توجه را دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The bank might think you're worthy of a loan.
[ترجمه گوگل]ممکن است بانک فکر کند که شما شایسته وام هستید
[ترجمه ترگمان]بانک ممکن است فکر کند که شما لایق وام هستید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Leeds United were worthy winners of the competition.
[ترجمه گوگل]لیدز یونایتد برندگان شایسته این رقابت ها بود
[ترجمه ترگمان]لیدز یونایتد برنده جایزه رقابت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The team emerged as worthy victors.
[ترجمه گوگل]این تیم به عنوان پیروزهای شایسته ظاهر شد
[ترجمه ترگمان]این تیم به عنوان برندگان شایسته ظاهر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لایق (صفت)
able, capable, worthy, competent, adequate

شایسته (صفت)
able, good, qualified, apt, fit, worthy, competent, proper, sufficient, suitable, meet, apropos, befitting, intrinsic, seemly, becoming, deserving, meritorious

خلیق (صفت)
able, worthy, humane, polite, suitable

فراخور (صفت)
fit, worthy, suitable, proportionate, befitting, condign, idoneous

سزاوار سرزنش (صفت)
worthy, blamable, blameful, blameworthy, reprehensible, culpable

سزاوار (صفت)
worthy, condign, deserving

شایان (صفت)
worthy, gigantesque, considerable

مستحق (صفت)
worthy, just, deserving, meritorious

انگلیسی به انگلیسی

• respected person, personage; "somebody"
eligible; worthwhile; valuable; important; just; respected; honorable
someone or something that is worthy of respect, support, or admiration deserves it because of their qualities or abilities; a literary word.

پیشنهاد کاربران

این کلمه در نقش اسم و صفت استفاده میشود.
wothy ( adj ) : شایسته،
worthy of sth: در خورِ، شایسته یِ
wothy:افراد برجست leghT he front row of chairs was reserved for local worthies.
به اندازه
❌غلط: متهم شایسته چنین حُکمی بود.
✅درست: حُکم متهم به اندازه بود.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : worth / worthiness / worthlessness / worthy
✅️ صفت ( adjective ) : worth / worthy / worthless / worthwhile
✅️ قید ( adverb ) : worthily
شایسته ، لایق
لایق سزاوار شایسته
لایق ارزشمند
شایسته، ارزشمند
پسوند =
- - - شایسته = worthy - - -
ارزش
می تواند معنی مثبت نداشته باشد. در خور یا مناسب باشد، اما نه لزوماً قابل تحسین یا احترام
قابل تحسین
قابل احترام
با ارزش
لایق
باارزش
شایسته ارزشمند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس