wait

/ˈweɪt//weɪt/

معنی: منتظر شدن، انتظار کشیدن، پیشخدمتی کردن، صبر کردن، چشم براه بودن
معانی دیگر: منتظر شدن یا بودن، گوش به در بودن، شکیبیدن، چشم به راه بودن، بیوسیدن، آماده بودن، در انتظار بودن، مهیا بودن، (به عنوان پیشخدمت رستوران و غیره) خدمت کردن، میزبانی کردن، میزداری کردن، رسما به ملاقات رفتن، به دیدار رفتن، انتظار، معطلی، چشم به راهی، گوش به دری، پرمو، پژمر، مدت انتظار یا معطلی، (مهجور) مشایعت کردن، همراهی کردن، (مهجور) پیامد (چیزی) بودن، به بار آوردن، (انگلیس) عضو دسته ی خوانندگان یا نوازندگان (که در ایام کریسمس در خیابان ها به راه می افتند)، (مهجور) دیده بان، معطل شدن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: waits, waiting, waited
عبارات: wait up
(1) تعریف: to keep oneself inactive or in one place until an anticipated event occurs (often fol. by "for" or "until").
مترادف: await, bide
مشابه: bide one's time, expect, hang on, hold one's horses, sit tight

- We're waiting for the mail to come.
[ترجمه گوگل] ما منتظریم تا نامه بیاید
[ترجمه ترگمان] منتظریم که نامه ها بیان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She waited for him at the theater, but he never arrived.
[ترجمه گوگل] او در تئاتر منتظر او بود، اما او هرگز نرسید
[ترجمه ترگمان] او در تئاتر منتظر او بود، اما هرگز نیامده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I waited at the bus stop for at least an hour.
[ترجمه گوگل] حداقل یک ساعت در ایستگاه اتوبوس منتظر ماندم
[ترجمه ترگمان] حداقل یک ساعت در ایستگاه اتوبوس منتظر ماندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They waited to tell her the awful news until after the party.
[ترجمه گوگل] تا بعد از مهمانی منتظر بودند تا این خبر وحشتناک را به او بگویند
[ترجمه ترگمان] آن ها منتظر بودند تا اخبار وحشتناک را تا بعد از جشن به او بگویند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to slow down or linger until another person catches up.
مترادف: linger, pause
مشابه: bide, dally, dawdle, delay, dilly-dally, hang on, hesitate, loiter, tarry

- He was slow, so we waited for him.
[ترجمه گوگل] او کند بود، بنابراین ما منتظر او بودیم
[ترجمه ترگمان] آرام بود، بنابراین ما منتظر او بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to remain ready for or in expectation of something.
مترادف: abide, await
مشابه: bide, hang on, sit tight, watch

- We're all waiting for spring.
[ترجمه گوگل] همه ما منتظر بهار هستیم
[ترجمه ترگمان] ما همه منتظر بهار هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was waiting for his chance to move up in the company.
[ترجمه گوگل] او منتظر فرصتی بود که در شرکت به سمت بالا حرکت کند
[ترجمه ترگمان] منتظر فرصت بود تا در شرکت حرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to be temporarily delayed or neglected.
مترادف: pause
مشابه: delay, filibuster, hesitate, procrastinate, recess, suspend

- The new house will have to wait until we have more money.
[ترجمه گوگل] خانه جدید باید صبر کند تا پول بیشتری داشته باشیم
[ترجمه ترگمان] خانه جدید باید صبر کند تا ما پول بیشتری داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to work as a waitress or waiter.
مترادف: serve

- I've worked as a host in restaurants, but I've never waited before.
[ترجمه Re] من در رستوران به عنوان میزبان کار کرده ام اما قبلا هرگز پیشخدمت نکرده ام
|
[ترجمه گوگل] من به عنوان میزبان در رستوران ها کار کرده ام، اما قبلاً هرگز منتظر نبودم
[ترجمه ترگمان] من به عنوان یک میزبان در رستوران کار کرده ام، اما تا به حال منتظر ماندم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
عبارات: wait upon, wait on
(1) تعریف: to stay in one place, position, or situation in expectation of; await.
مترادف: abide, anticipate, await
مشابه: count on, expect

- Please wait your turn to be served.
[ترجمه گوگل] لطفاً منتظر باشید تا نوبت شما ارائه شود
[ترجمه ترگمان] لطفا صبر کنید تا نوبت شما برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to be delayed; postpone.
مترادف: defer, delay, postpone
مشابه: hold, procrastinate, prorogue, shelve, stall, stay, suspend, table

- I will be late so don't wait dinner for me.
[ترجمه گوگل] من دیر میرسم پس منتظر شام نباشید
[ترجمه ترگمان] دیر می رسم، پس منتظر من نباش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: lie in wait, can't wait
• : تعریف: the act, instance, or period of waiting.
مترادف: delay, holdup
مشابه: deferment, halt, holding pattern, intermission, interval, moratorium, pause, stay, stop, stopover, suspension

- There was a long wait to see the doctor.
[ترجمه گوگل] برای دیدن دکتر مدت زیادی منتظر ماند
[ترجمه ترگمان] خیلی وقت بود که دکتر را می دیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. wait a bit
قدری صبر کن

2. wait a minute!
لحظه ای صبر کن !

3. wait a moment!
یک لحظه صبر کن !

4. wait another week
یک هفته دیگر صبر کنید.

5. wait until all the guests are assembled
صبرکن تا همه ی مهمانان جمع شوند (بیایند).

6. wait until lunch is ready
صبر کن تا ناهار آماده شود.

7. wait until this emergency is over, because then the prices will fall
صبر کن تا این وضع فوق العاده تمام شود چون در آن موقع قیمت ها خواهد افتاد.

8. wait until your boil maturates, then you can press it
صبر کن تا کورک برسد،آنوقت می توانی آن را فشار بدهی.

9. wait and see
صبر کردن و در انتظار حوادث بودن

10. wait around
پرسه زدن،در اطراف محل منتظرماندن،منتظر فرصت بودن

11. wait in
(انگلیس - درانتظار کسی) در خانه ماندن

12. wait in the wings
آماده ی ادامه ی کار،آماده ی تحویل گرفتن کار از کسی دیگر

13. wait on (or upon)
(امریکا) 1- انتظار کسی یا چیزی را کشیدن،به امید کسی یا چیزی بودن 2- (سر میز رستوران و غیره) پیشخدمتی کردن 3- به دیدار(مافوق و غیره) رفتن 4- منتج شدن،ناشی شدن

14. wait out
(به انتظار پایان چیزی) صبرکردن

15. wait table
(سرمیز خوراک) خدمت کردن،پیشخدمتی کردن

16. wait up
(به انتظار کسی یا چیزی ) بیدار ماندن،به بستر نرفتن

17. i'll wait for you in the hotel lounge
در سالن انتظار هتل منتظرت خواهم شد.

18. i'll wait until you call
صبر می کنیم تا تلفن بزنی.

19. to wait in line for hours
ساعت ها در صف (انتظار) ماندن

20. to wait on someone hand and foot
با از خودگذشتگی خدمتکاری کسی را کردن

21. a four-hour wait in the airport
یک انتظار چهار ساعته در فرودگاه

22. a long wait for the train
معطلی زیاد برای ترن

23. could you wait a little longer?
لطفا کمی بیشتر صبر کنید،آیا می توانید کمی بیشتر صبر کنید؟

24. don't go, wait for me, too!
نرو،صبر کن من هم بیایم !

25. having to wait for a taxi is an inconvenience
منتظر تاکسی شدن مایه ی عذاب است.

26. he couldn't wait to retire and be rid of his many responsibilities
او صبر نداشت که بازنشسته شود و از شر مسئولیت های فراوانش راحت گردد.

27. we'd better wait till dark
بهتر است تا شب صبر کنیم.

28. lie in wait ( for)
کمین کردن،خف کردن

29. lie in wait (for)
کمین کردن (برای)،در انتظار نشستن

30. go downstairs and wait for me
برو طبقه ی پایین و منتظرم بمان.

31. let that job wait for now
بگذار آن کار فعلا بماند.

32. tell her to wait
به او بگو صبر کند.

33. we decided to wait out the storm
تصمیم گرفتیم تا پایان توفان صبر کنیم.

34. time and tide wait for no man
فرصت را از دست نده

35. i can't afford to wait any longer
به صلاحم نیست (نمی توانم) دیگر صبر کنم.

36. maids were trained to wait upon the queen
به مستخدمه ها آموزش داده بودند که پیش خدمتی ملکه را بکنند.

37. they recommend that we wait more
آنها صلاح می دانند که ما بیشتر صبر کنیم.

38. thieves were lying in wait for the caravan
دزدان سرراه کاروان کمین کرده بودند.

39. thieves were lying in wait for the caravan
دزدان در انتظار کاروان کمین کرده بودند.

40. i find it belittling to wait behind the door of his room
برای من تحقیر کننده است که پشت در اتاقش انتظار بکشم.

41. if anyone comes they must wait until i wake up
اگر کسی آمد باید صبر کند تا بیدار شوم.

42. he is in a huff now, wait until he calms down
او حالا آتشی است،صبر کن تا آرام شود.

43. he had only a little month to wait
فقط یک ماه معطل شد.

44. it is a bother to have to wait so long
این همه انتظار کشیدن ناراحت کننده است.

45. all good things come to those who wait
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند،در اثر صبر نوبت ظفر آید

مترادف ها

منتظر شدن (فعل)
abide, wait, await, hover

انتظار کشیدن (فعل)
wait, attend

پیشخدمتی کردن (فعل)
wait, serve, valet, page, wait on, wait upon

صبر کردن (فعل)
wait

چشم براه بودن (فعل)
wait

انگلیسی به انگلیسی

• staying where one is; expectation; ambush; member of a choir that sings on christmas
remain in a location until a specific occurrence; be ready or available; work as a waiter; work as an attendant; postpone
if you wait, you spend some time, usually doing very little, before something happens.
a wait is a period of time in which you do very little, before something happens.
if something is waiting for you, it is ready for you to use or do.
if you say that something can wait, you mean that can be dealt with later.
if you can't wait to do something, you are very excited about it and eager to do it.
you say `you wait' to someone to threaten or warn them.
if you wait on someone hand and foot, you are always doing things for them, even if they could do the things themselves.
if you wait around or wait about, you spend a lot of time, usually doing very little, before something happens.
if you wait on people in a restaurant, you serve them food.
if you wait up, you do not go to bed, because you are expecting someone to return home late at night.

پیشنهاد کاربران

صبر کردن، منتظر بودن
مثال: They had to wait in line for over an hour to get tickets.
آن ها باید بیش از یک ساعت در صف برای خرید بلیت منتظر بمانند.
wait: منتظر ماندن
Wait for=stay for این میشه من خودم تیچرم ولی اینو ب بچه هام گفتم
Let, s wait until the weather gets a little warmer بذار بماند تا موقعی که هوا کمی گرمتر شد، به معنی مانده
به معنی ( انتظار ) ، به عنوان اسم
We had a three - hour wait before we could see the doctor
The long wait for the doctor/to see the doctor made me anxious.
اسم wait به معنای انتظار [صبر] یا معطلی
معادل اسم wait در فارسی انتظار [صبر] یا معطلی است. بطور کلی به عمل صبر کردن برای کسی یا چیزی برای مدت زمان مشخص، انتظار یا صبر گفت می شود. مثال:
a long wait ( انتظار طولانی )
...
[مشاهده متن کامل]

این اسم به معنای معطلی نیز است ولی بیشتر در مفهوم منفی استفاده می شود. مثال:
. a three - hour wait for her to come, was very boring ( یک معطلی سه ساعته برای آمدن او، بسیار خسته کننده بود. )
فعل wait به معنای صبر کردن یا منتظر بودن
فعل wait در فارسی به معنای صبر کردن یا منتظر بودن است. فعل wait بطور کلی به معنای انجام کاری را برای چیزی یا کسی به تعویق انداختن اشاره دارد.
. i wanted to go but i’ve been waiting for you ( for ) twenty minutes ( می خواستم بروم اما ( برای ) بیست دقیقه است که منتظر تو هستم. )
- در انتظار زمان بخصوصی بودن، زیرا آن زمان از ارزش بخصوصی برخوردار است. مثال:
. i am waiting for her birthday to come ( من منتظر آمدن روز تولد او هستم. )
- برای کسی یا چیزی صبر کردن. مثال:
. i waited for her in the corridor while she went in to see the doctor ( وقتی او به مطب دکتر رفت من در راهرو برای او صبر کردم. )
. she rang the doorbell and waited ( او زنگ در را زد و صبر کرد. )
منبع: سایت بیاموز

موافق
صبر
انتظار
صبر کن
منتظر باش
مدتی را به انتظار سپری کردن
صبر کردن، منتظر ماندن، وایسا
I am waiting for you until the end of the love day
Every day is a day of love
But you must come so that I will not be sad and crying that day
These drops are worth more than a lifetime of regret
واایستادن - معنی این واژه اَست به دلیل هم ریشه بودن هر 2 زبان . درگذشته - واژه - راپا - در فارسی به چم - منتظر بودن - بود که شوربختانه فراموش شده اکنون در گیلانی البته کاربرد دارد
منتظر باش
وایسا
Where is he going to wait
تحمل
معطل
The huge parents you like have died to like my daughter vertiginous or wait here
پدر و مادر عظیمی که تو لایک کرده فوت شده که اینجا علافی یا منتظری دختر من تو را لایک کنم ؟
در انتظار بودن، منتظر/معطل ماندن
I also have some anxiety
How long will I wait for you
من هم نگرانی دلشوره دارم
تا کی منتظرت بمونم
واژه ی waitیعنی صبر کردن وهمینطور wait a miantیعنی چند لحظه صبر کن
صبر کردن، اما وقتی با حرف اضافه on بیاد به معنای خدمت کردن هستش،
Wait on somebody
صبر کردن
منتظر بودن
انتظار کشیدن
آماده بودن
پیش خدمت یا منتظر بودن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس