way

/ˈweɪ//weɪ/

معنی: راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو
معانی دیگر: صراط، ره، (مجازی) راه، راه و رسم، شیوه، شگرد، روال، روند، نحوه، وجه، جور، نمط، ویژگی، خصلت، طبیعت، رفتار، طرز رفتار، روش برخورد، فاصله، دوری، مسافت، طرف، جهت، سو، (در ترکیب)- راهه، - شاخه، - جانبه، - سویه، وضع، وضعیت، حال، میزان، مقدار، مقیاس، لحاظ

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: by way of, give way
(1) تعریف: a road or path leading from one place to another.
مترادف: path, route
مشابه: approach, channel, concourse, course, highway, passage, passageway, regard, road, thoroughfare, track

(2) تعریف: an opening that serves as a means of passage.
مترادف: passage
مشابه: access, approach, domination, egress, entrance, exit, gap, ingress, opening, thoroughfare

- The front window is the only way in.
[ترجمه am] پنجره جلویی بهترین راه است
|
[ترجمه گوگل] جلو پنجره تنها راه ورود است
[ترجمه ترگمان] پنجره جلویی تنها راه ورود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: space clear of people or obstacles.
مشابه: clear, clearance, passageway, room, spare

- Make way for the senator.
[ترجمه Paria Abdoli] یک راه برای سناتور درست کنید
|
[ترجمه رزیتا] راه را برای سناتور باز کن
|
[ترجمه shagu] راه را برای سناتور درست کنید
|
[ترجمه گوگل] راه را برای سناتور باز کنید
[ترجمه ترگمان] راه رو برای سناتور باز کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: movement or progress towards a particular end.
مشابه: advance, course, headway, progress

- I made my way into town.
[ترجمه میترا افزوده] من راهم رو توی شهر پیدا کردم.
|
[ترجمه گوگل] راهم را به شهر رساندم
[ترجمه ترگمان] من راهم رو به شهر باز کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- on her way to becoming an actress
[ترجمه گوگل] در راه بازیگر شدن
[ترجمه ترگمان] در راه تبدیل شدن به بازیگر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a particular direction.
مترادف: direction
مشابه: course

- Look that way to see the parade.
[ترجمه گوگل] برای دیدن رژه به آن سمت نگاه کنید
[ترجمه ترگمان] اون راه رو ببین که رژه رو ببینی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: distance.
مترادف: distance
مشابه: drive, hop, space, trip, walk

- just a short way from here
[ترجمه گوگل] فقط یک راه کوتاه از اینجا
[ترجمه ترگمان] فقط کمی از اینجا فاصله دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: manner; mode.
مترادف: manner
مشابه: approach, fashion, method, mode, modus operandi, style, technique, wise

- He asked in a nice way.
[ترجمه گوگل] به طرز قشنگی پرسید
[ترجمه ترگمان] اون از یه روش خوب درخواست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: a characteristic or habitual mode of conduct; style.
مترادف: manner, style
مشابه: custom, fashion, habit, method, practice, system

- I like their way of doing business.
[ترجمه مهسا] من دوست دارم راه خود را برای انجام کسب و کار
|
[ترجمه گوگل] من روش تجارت آنها را دوست دارم
[ترجمه ترگمان] من طرز کار و کاسبی شون رو دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: a preferred manner of acting or mode of procedure.
مترادف: manner, mode
مشابه: fashion, method, modus operandi, policy, practice, procedure, process, rule, style, system, technique, wont

- We did it his way.
[ترجمه گوگل] ما این کار را به روش او انجام دادیم
[ترجمه ترگمان] به روش خودش انجامش دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: aspect; feature; respect.
مترادف: aspect, feature, respect
مشابه: detail, facet, point, regard

- In some ways, she's right.
[ترجمه گوگل] از بعضی جهات حق با اوست
[ترجمه ترگمان] در بعضی موارد حق با اونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: by or to a large degree or distance; far.
مترادف: far, much
مشابه: deep

- The car was way too expensive.
[ترجمه ابوالفضل 21] ماشینش خیلی گران بود
|
[ترجمه K] ماشین بسیار گران بود
|
[ترجمه سارینا] این ماشین خیلی خیلی گران بود
|
[ترجمه English.realpower] خودرو بیش از اندازه گران بود.
|
[ترجمه گوگل] ماشین خیلی گرون بود
[ترجمه ترگمان] اتومبیل خیلی گران بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. way to go!
احسنت !،بارک الله !،مرحبا!

2. half way to kashan our car ran out of juice
در نیمه راه کاشان بنزین ماشین مان تمام شد.

3. rahim's way of thinking
طرز فکر رحیم

4. sohrab's way of writing
شیوه ی نگارش سهراب

5. the way of all flesh
سرنوشت بشر

6. the way to tochal is quite arduous
راه توچال بسیار صعب الصعود است.

7. this way of doing things was foreign to their thinking
این شیوه ی انجام کار در فکر آنها بیگانه بود.

8. by way of
1- از طریق،از راه 2- به خاطر

9. from way back
از مسافت دور (در عقب)،از مدت ها پیش

10. give way
1- راه دادن به،راه (چیزی را) باز کردن 2- تبدیل شدن به

11. give way
1- عقب نشینی کردن،تسلیم شدن 2- فرو ریختن،از هم گسستن

12. give way to
1- عقب نشینی کردن،خود را کنار کشیدن 2- دستخوش چیزی شدن،به عملی پرداختن

13. make way
1- راه را (برای کسی) باز کردن،کنار رفتن 2- پیشرفت کردن

14. one way or another
به هر طریقی شده،هر جور که شده

15. the way
طبق،آنطور که

16. under way
در حال پیشرفت،در دست عمل

17. a covered way
راه سر پوشیده

18. a neat way of carving up a chicken
راه ماهرانه برای قطعه قطعه کردن مرغ

19. a stagy way of talking
روش حرف زدن به تقلید از بازیگران

20. an economical way of using fuel
روش صرفه جویانه مصرف سوخت

21. an ingenious way of sending messages
روش نوآورانه ی فرستادن پیام ها

22. his acid way of dealing with people
رفتار تندخویانه ی او با مردم

23. in no way can he be called lazy
به هیچ وجه نمی توان او را تنبل خواند.

24. on your way home drop this book at my office
سر راهت به منزل این کتاب را در اداره ی من بگذار.

25. she gave way to tears
نتوانست از گریه خودداری کند.

26. sorrow gave way to joy
اندوه مبدل به شادی شد.

27. the best way to do this task
بهترین طریق انجام این کار

28. the best way to preserve meat in summer
بهترین روش نگهداری گوشت در تابستان

29. the best way to quit anxiety
بهترین راه رهایی از دلواپسی

30. the conventional way of doing things
روش متداول انجام امور

31. the doctor's way with children made him popular
طرز رفتار دکتر با کودکان او را محبوب القلوب کرد.

32. the modern way of life
روش زندگی امروزی

33. the special way of operating this satellite
شگرد مخصوص به کار انداختن این ماهواره

34. the straight way
راه راست،صراط مستقیم

35. the summary way in which he was fired
روش عجولانه ی اخراج او

36. the surest way to prevent aggression is to remain strong
مطمئن ترین راه جلوگیری از تجاوز نیرومند باقی ماندن است.

37. all the way
1- سرتاسر،از اول تا آخر،تا آخرین حد یا محل 2- کاملا،صد در صد

38. blaze a way (or path, etc. ) in
پیشگام بودن یا شدن،ابداع کردن

39. bull one's way
(علیرغم دشواری) پیش رفتن

40. by the way
ضمنا،راستی

41. come one's way
تسلیم شدن،توافق کردن،رضایت دادن

42. every which way
(عامیانه) 1- به هرسوی،از هر سوی 2- با کمال بی نظمی،به طور درهم و برهم،الله بختی

43. feel one's way
1- کورمال کورمال رفتن،دست مالیدن و جلو رفتن 2- با احتیاط رفتن،سنجیده گام برداشتن،احتیاط کردن

44. force one's way (through something)
به زور راه خود را (از میان چیزی) باز کردن

45. force one's way into something
به زور وارد محلی (یا چیزی) شدن

46. go one's way (or come one's way)
بر وفق مراد کسی بودن

47. go the way of (something)
نابود شدن،دچار همان سرنوشت شدن

48. hack one's way through (something)
(با بریدن شاخ و برگ یا کندن معبر و غیره) راه خود را باز کردن

49. in a way
تا اندازه ای

50. lead the way
1- سرمشق بودن،نمونه بودن 2- پیشگام بودن،پیشاپیش حرکت کردن

51. lie one's way into (or out of) something
با دروغگویی به جایی رسیدن (یا از مخمصه ای خلاص شدن)

52. loaf one's way
به تنبلی کاری را انجام دادن،ولگردی کردن

53. make one's way
1- پیشرفت کردن 2- ادامه دادن 3- کامیاب شدن

54. on the way out
1- در شرف موت،در حال مرگ 2- رو به زوال،در حال از مد افتادن

55. out one's way
(عامیانه) در همسایگی،در محله ی خود

56. pave the way (for)
راه را (برای کاری) باز کردن،تسهیل کردن

57. pay one's way
(در مورد هزینه) سهم خود را دادن،نسیه یا قسطی نخریدن،نقدا خریدن

58. pick one's way
(با دقت) پیشروی کردن،راه گزینی کردن،(با احتیاط) رفتن

59. push one's way (through something)
(با هل دادن از میان چیزی) رد شدن

60. see one's way (clear)
1- مایل یا آماده به انجام کاری بودن 2- انجام شدنی پنداشتن

61. snake one's way through (or past or across)
مسیر مارپیچ داشتن،مارپیچ رفتن،پر پیچ و خم بودن

62. storm one's way (across or in or through)
شتابان و خروشان رد شدن،با خشم و سرعت حرکت کردن

63. take one's way
(قدیمی - شاعرانه) به مسافرت رفتن

64. that's the way the cookie crumbles
(انگلیس - عامیانه) زندگی همین است،جز این نمی شود،چاره ای نیست

65. thrust one's way
(با فشار و تلاش) رد شدن،عبور کردن

66. in a big way
به طور موفقیت آمیز،با هیاهو و موفقیت،با جلال و جبروت

67. dress in a way that befits your age
لباس جوری بپوش که به سنت بخورد.

68. he bulled his way homeward through the storm
با وجود طوفان هرطوری بود خود را به منزل رساند.

69. he came by way of a crossroad
او از طریق تقاطع آمد.

70. he crawled his way into fame and fortune
او با منت کشیدن از اهل و نااهل به ثروت و شهرت رسید.

مترادف ها

راه (اسم)
pass, access, way, road, path, route, avenue, entry, manner, method, how, autobahn, highway, track

عنوان (اسم)
way, address, cause, reason, motive, head, excuse, manner, title, superscription, heading, caption, headline, pretext, method, capitulary, fashion, salvo, lemma

سیاق (اسم)
order, style, way, arithmetic, manner, form, method

سمت (اسم)
post, side, direction, way, route, course, azimuth

خط (اسم)
hand, order, groove, way, road, character, bar, mark, letter, row, line, file, feature, writing, track, script, streak, charter, letter missive, stripe, calligraphy, rut, ruler, ruck, message, legend, fascia, stria, handwriting, penmanship, printmaking, tails

سبک (اسم)
style, way, manner, mode, system, method, shape, fashion, casting, melting, molding

جاده (اسم)
way, road, path, route, street, line, turnpike, track, pathway, causeway, pad

رسم (اسم)
order, way, wont, custom, tradition, mode, rule, picture, method, ceremony, drawing

مسیر (اسم)
distance, direction, way, road, path, route, course, line, track, waterway, orbit, itinerary, traverse, riverbed, tideway

روش (اسم)
rate, style, way, growth, manner, procedure, course, march, system, form, method, how, rut, fashion, habitude, demarche

طرز (اسم)
way, sort, manner, mode, kind, form, method, how, shape, garb, genre, fashion, modus

طریقه (اسم)
way, path, manner, mode, method, fashion, modus

طریق (اسم)
way, road, path, manner, mode, method, fashion, modus

سان (اسم)
way, manner, parade, how, inspection, ostentatious show

طور (اسم)
way, manner, mode, method

مسلک (اسم)
way, path, manner, method

نحو (اسم)
way, syntax, method, syntactics

تخصصی

[عمران و معماری] راه - مسیر - معبر
[ریاضیات] راه، طریق

انگلیسی به انگلیسی

• path; lane; road; track; method, procedure, manner; direction; distance; style or manner particular to someone or something; progress
to a great degree; distant, remote (informal)

پیشنهاد کاربران

راه
مثال: Let's find a better way to solve this problem.
بیایید راه بهتری برای حل این مشکل پیدا کنیم.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
یکی از معانی کلمه way به ویژهاگربعد از آن یک صفت بیاید خیلی است.
این نکته در ترجمه بسیار مهم است. مخصوصا در ترجمه فیلم و سریال های آمریکایی
به عنوان مثال
This tea is way hot
این چایی خیلی داغه
این ترجمه informal است و بیشتر در گویش محاورات آمریکایی مورد استفاده قرار می گیرد.
هماهنگی
به این ۵ عبارت که با واژه way همراه هستن خوب دقت کنید :
⚪️ 𝗜𝗻 𝘁𝗵𝗲 𝘄𝗮𝘆
معنا : سرِ راه ، بصورتی که ، به شکلی که
Please move this chair , it is in the way
Do your work in the way I have shown you
...
[مشاهده متن کامل]

⚫️ 𝗢𝗻 𝘁𝗵𝗲 𝘄𝗮𝘆
معنا : در راه
On the way to the station , I bought some cigarettes
🟡 𝗜𝗻 𝘁𝗵𝗶𝘀 𝘄𝗮𝘆
معنا : بدین ترتیب
He saves old envelopes . In this way , he has collected a great many stamps
🔴 𝗕𝘆 𝘁𝗵𝗲 𝘄𝗮𝘆
معنا : راستی
? By the way , have you seen Harry recently
🔵 𝗜𝗻 𝗮 𝘄𝗮𝘆
معنا : یه جورایی ، به نوعی
In a way , it is an important book

1. راه.
2. ( اصطلاح ) بسیار، فوق العاده، زیاد.
way: راه
Noun
✔️رفتار، طرز رفتار، روش برخورد
. . .
He's got a knife. Eddie, I can't think my way out of a knife
Limitless 2011🎥
رویکرد، روش
بیش از حد ، خیلی زیاد ، بی اندازه
These friends keep talking way to much
از آهنگ آریانا گرانده
Side to side
Very much
This way از این طرف در مهمانی ها ی خارجی یا هتل های خارجی می گویند This way
راهکار
یَنگ.
way ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: حرکت
تعریف: جابه جایی شناور در آب
اگر اسم باشد می توان از ���راه��� استفاده نمود
اگر قید باشد می توان���خیلی، بسیار��� استفاده نمود.
قابل توجه دوستانی که معنی قیدش را می خوان.
گونه. طریق
Where there is a wish, there is a way
خواستن توانستن است
زیاد، خیلی
this road is way to dangerous
این جاده خیلی خطرناکه.
سمت، جهت، طرف، سو
واقعاً
دقیقاً
به راستی

very much
خیلی زیاد
وضع، وضعیت bad way در وضعیت بد.
در کانون زبان ایران reach4
درس ۶ به معنی very much
راه مسیر
way to much
بیش از حد/بیش از اندازه/خیلی زیاد
way too much
بیش از حد/بیش از اندازه
way to much
بیش از اندازه، بیش از حد
راه - شیوه
𝐰𝐚𝐲 ☜︎︎︎ خیلی زیاد𑁍
𑁍𝐰𝐚𝐲 ☜︎︎︎ 𝐰𝐞𝐫𝐲 𝐦𝐮𝐜𝐡
بسیار ، زیاد ، بسیار بزرگ
Way = verymuch
راه ، روش، طریقه ، سبک ، عنوان، جاده، رسم
( n ) :راه . مسیر
a road, track, or path for travelling along
( adv. ) : خیلی زیاد
Very much

ترفند
evil finds a way
اهریمن ترفندهای زیادی داره
The tickets were way more expensive than I thought.
بلیط ها خیلی گران تر از اونی بود که فکر می کردم.
راه، مسیر ، جاده
نمط ( به معنای راه و روش )
go a long way: موفق بودن
راه، روش، زیاد، بسیار، سایز ، جاده، خط
روش
Way=راه
It's way too big=خیلی بزرگه
واسه سایز بکاربرده میشه. ( لباس وتیشرت )
have a way of : اغلب این ویژگی را داشتن که
Work . . . . . معنی کاری را میدهد که از ان سرمشار هستید
راه، جاده، زیاد
Way به دو صورت وجود دارد که یکی به معنی راه و دیگری به معنایvery much
اسلوب، روش، قاعده
زیاد ( خیلی )
way=راه، مسیر
way
1 - راه و روش you are going the wrong way
there is no way
2 - طرز، نحو، طور، جور i didnt know you felt that way
look at the way he is dressed
3 - راه
im on my way تو راهم
want a lift thats on my way میخای برسونمت؟! سر راهمه
4 - طرف which way is north?!
walk this way
5 - لحاظ، جهت
she is perfect in every way از هر لحاظ عالیه، از هر جهت
he was great in that way از اون لحاظ عالی بود، ازون جهت
6 - راه طولانی
im not going all that way من اون همه راه نمیرم
7 - you are in my way جلو راهمی
get out of the way از سر راه برو کنار
8 - ( مدل )
dont worry about him thats just his way
نگرانش نباش مدلشه
Go to the main place for a short time
برای مدت کوتاهی به جایگاه اصلی رفتن
به صورت
this way
این طور ، این گونه
راه
manner روش ، طرز ، رفتار
اگر راهش رابدانی ، هر سختی می توان گفت، و گر نه هیچ . ظرافت در دانستن آن راه است.
- Much
- extremely; really ( used for emphasis ) .
خیلی زیاد،
بسیار،
بَسی،
بی نهایت، فوق الاده زیاد
بیش از حد/اندازه
به راستی، واقعا
It's way too dangerous
بیش از اندازه خطرناک است
It's way too soon
بسی زود است!
She is way too cute
فوق العاده زیاد نازه !

از این طرف this way

بسیار بزرگــــــ ؛البته این معنی بیشتر برای سایز ، اندازه و. . . به کار می رود مثال:
👕The shirt's way too big
a road, track, or path for travelling along
زیاد، بسیار
روش
راه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٨)

بپرس