willful

/ˈwɪlfəl//ˈwɪlfəl/

معنی: خود رای، خود سر، خیره سر
معانی دیگر: عمدی، ارادی، تعمدی، خودکامه، لجباز، یکدنده، مشتاق، مایل

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: willfully (adv.), willfulness (n.)
(1) تعریف: according to one's will or intentions; intentional; deliberate.
مترادف: conscious, deliberate, intentional, meditated, studied, witting
متضاد: accidental, unintentional
مشابه: aforethought, intended, knowing, planned, purposeful, voluntary

- The explosion was not an accident but a willful act of violence.
[ترجمه گوگل] این انفجار یک تصادف نبود بلکه یک اقدام خشونت آمیز عمدی بود
[ترجمه ترگمان] این انفجار یک تصادف نبود، بلکه یک اقدام عمدی و عمدی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: obstinate; stubborn.
مترادف: bullheaded, contrary, headstrong, inflexible, obstinate, pigheaded, strong-willed, stubborn
متضاد: amenable, biddable, docile
مشابه: adamant, froward, hardheaded, intractable, intransigent, mulish, obdurate, perverse, resistant, unyielding

- He is a willful child whose favorite word is "No!"
[ترجمه گوگل] او کودکی با اراده است که کلمه مورد علاقه اش "نه!"
[ترجمه ترگمان] او یک کودک خودسر است که واژه محبوب او \" نه!\" \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. willful destruction of others' property
تخریب عمدی ملک دیگران

2. a willful young man
یک جوان خودسر

3. A willful fault has no excuse and deserves no pardon.
[ترجمه گوگل]تقصیر عمدی هیچ عذری ندارد و مستحق بخشش نیست
[ترجمه ترگمان]هیچ عیب و ایرادی در کار نیست و سزاوار بخشش نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He's been willful and headstrong from a baby.
[ترجمه گوگل]او از کودکی با اراده و سرسخت بوده است
[ترجمه ترگمان]او از یک بچه خودسر و یک دنده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He displayed a willful ignorance of their plight.
[ترجمه گوگل]او ناآگاهی عمدی از مصیبت آنها را نشان داد
[ترجمه ترگمان]او نادانی عمدی از گرفتاری آن ها را به نمایش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The willful killing of a person is murder.
[ترجمه گوگل]قتل عمدی انسان قتل است
[ترجمه ترگمان]کشتن یه نفر به قتل ربط داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She can have tantrums like a willful child.
[ترجمه گوگل]او می تواند مانند یک کودک عمدی عصبانی شود
[ترجمه ترگمان]او می تواند مثل یک بچه خودرای کج خلقی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. You give in to these willful tempers.
[ترجمه گوگل]تسلیم این خلق و خوی عمدی می شوید
[ترجمه ترگمان]تو به این کوره راه برو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Sparse, willful and distinct, Ladd manages an enviable economy with his music.
[ترجمه گوگل]لاد پراکنده، با اراده و متمایز، اقتصاد رشک برانگیزی را با موسیقی خود مدیریت می کند
[ترجمه ترگمان]Sparse، خودرای و متمایز، اقتصاد enviable را با موسیقی خود مدیریت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It is exactly that willful abuse of discipline that will undermine an otherwise sound principle.
[ترجمه گوگل]این دقیقاً همان سوء استفاده عمدی از انضباط است که یک اصل صحیح را تضعیف می کند
[ترجمه ترگمان]این دقیقا همان سو استفاده عمدی از نظم و انضباط است که یک اصل منطقی دیگر را تضعیف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He dressed like a willful teenager, favoring jeans so tattered you could see his boxer shorts through them.
[ترجمه گوگل]او مانند یک نوجوان عمدی لباس می پوشید و به شلوار جین آنقدر پاره می پسندید که می توانستید شورت باکسرش را از میان آنها ببینید
[ترجمه ترگمان]او مثل یک نوجوان خودسر لباس پوشیده بود و شلوار جینش آن قدر پاره پاره بود که می توانست شورت boxer را در آن ها ببیند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Is such a willful and unreasonable.
[ترجمه گوگل]چنین عمدی و غیر منطقی است
[ترجمه ترگمان]این کار غیر منطقی و نامعقول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Willful stupidity makes him absolutely livid.
[ترجمه گوگل]حماقت عمدی او را کاملاً عصبانی می کند
[ترجمه ترگمان]حماقت willful او را به شدت کبود می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Her laughter and fragrance and willful glances were his tribute.
[ترجمه گوگل]خنده و عطر و نگاه های عمدی او ادای احترام او بود
[ترجمه ترگمان]خنده و عطر او حاکی از قدردانی او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خود رای (صفت)
absolute, opinionated, overconfident, wayward, presumptuous, headstrong, obstinate, arrogant, assuming, presuming, willful, froward, peremptory, overweening, self-assertive, self-opinionated, self-assured, self-confident

خود سر (صفت)
resistant, opinionated, overconfident, wayward, presumptuous, headstrong, intractable, assuming, presuming, willful, intrepid, fearless, froward, untoward, overweening, self-assertive, self-opinionated, self-assured, self-confident

خیره سر (صفت)
wayward, obstinate, brave, bold, stubborn, willful, fearless, stupid, featherheaded, fat-brained, self-willed, overbold, self-assured, self-confident

تخصصی

[حقوق] عمدی، ارادی، تعمدی، اختیاری

انگلیسی به انگلیسی

• strong-willed, stubborn, hard headed; intentional, determined

پیشنهاد کاربران

خودسر، مشتاق، مایل
obstinate, headstrong, intractable, mulish, pertinacious, perverse, pigheaded, self - willed, stiff - necked, wrongheaded, voluntary, deliberate, intentional, unforced, unprescribed, willing, witting
به عمد

بپرس