without

/ˌwɪˈθaʊt//wɪðˈaʊt/

معنی: برون، بطرف خارج، انطرف، بیرون، بیرون از، از بیرون، بدون، بی
معانی دیگر: (در) خارج، در بیرون، لا، بی آنکه، بدون اینکه، فاقد

بررسی کلمه

حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: having none of or no; lacking.
متضاد: with

- without money
[ترجمه امیرعلی] بدون پول
|
[ترجمه مانیا] بی پولی
|
[ترجمه T.N] بی پول
|
[ترجمه Joker] فاقد پول
|
[ترجمه اشکان] خالی از پول
|
[ترجمه ‌‌‌ 𝗜𝗧 𝗕𝗘𝗖𝗢𝗠𝗘𝗦 𝗪𝗜𝗧𝗛𝗢𝗨𝗧 𝗠𝗘 ...! �𓂀] بی منم میشه
|
[ترجمه گوگل] بی پول
[ترجمه ترگمان] بدون پول
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- without her concern
[ترجمه گوگل] بدون نگرانی او
[ترجمه ترگمان] بدون نگرانی او،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: free of.

- a person without any worries
[ترجمه یگانه] شخصی بدون استرس یا نگرانی
|
[ترجمه الهام] بک شخص بدون نگرانی
|
[ترجمه پریسا پورجعفری] یک شخص بدون هیچ نگرانی
|
[ترجمه طاها] شخصی به دور از هیچ گونه نگرانی
|
[ترجمه یوصف] شخصی بدون حیچ نگرانی و امید بزندگی دارد
|
[ترجمه گوگل] فردی بدون هیچ نگرانی
[ترجمه ترگمان] شخصی بدون هیچ نگرانی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: at, toward, or on the exterior of; outside of.
متضاد: within

- silence within and without the room
[ترجمه گلی افجه ] سکوت در داخل و بیرون از اتاق
|
[ترجمه گوگل] سکوت درون و بیرون اتاق
[ترجمه ترگمان] پس از آن سکوت و بدون اتاق،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
(1) تعریف: in or into an outer place; outside.
متضاد: within

(2) تعریف: with something (understood or implied) lacking.

- We'll have to go without this year.
[ترجمه T.N] - امسال مجبوریم بدون این بریم.
|
[ترجمه گوگل] ما باید بدون امسال برویم
[ترجمه ترگمان] باید بدون امسال بریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. without a moment's pause
بدون لحظه ای درنگ

2. without a shred of truth
بدون ذره ای حقیقت

3. without a single word he parted from the world
بدون یک کلمه حرف از دنیا رفت.

4. without air, breathing is impossible
بدون هوا تنفس غیرممکن است.

5. without any assist from her brother
بدون هرگونه کمک از برادرش

6. without any hindrance
بدون هیچگونه بازداری

7. without any purpose, immediate or ulterior
بدون هیچ هدف فعلی یا بعدی

8. without collaboration this task will not be fulfilled
بدون همکاری این کار انجام پذیر نیست.

9. without delay
بدون تاخیر،بی درنگ

10. without derogation to his high rank
بدون تنزل رتبه ی عالی او

11. without end
بی پایان

12. without fertilizers this soil will not yield
بدون کود این خاک حاصل نخواهد داد.

13. without grass roots support, reform is impossible
بدون پشتیبانی توده ی مردم اصلاحات غیر ممکن است.

14. without her, life is unbearable
زندگی بدون او،تحمل ناپذیر است.

15. without interruption
بی وقفه

16. without just cause
بدون علت منطقی

17. without makeup, her face is a sight
بدون بزک صورتش افتضاح است.

18. without my children, the house seems lonesome, silent, and almost dead
بدون بچه ها،خانه خلوت و بی سر و صدا و تقریبا مرده به نظر می رسد.

19. without prior warning
بدون اخطار قبلی

20. without qualification
بدون قید و شرط

21. without recourse to outside help
بدون دستیازی به کمک خارجی

22. without refrigeration milk spoils soon
شیر را اگر در یخچال نگذارند در مدت کوتاهی فاسد می شود.

23. without regard to race or religion
بدون در نظر گرفتن نژاد یا مذهب

24. without remorse
بدون ترحم،بی رحم

25. without robab, life was hellish for him
بدون رباب،زندگی برایش بسیار ناگوار بود.

26. without stint
بی مضایقه

27. without that red feather, your hat will be less obtrusive
بدون آن پر قرمز،کلاه تو کمتر توی چشم می زند.

28. without the parent's concurrence, this marriage will be impossible
بدون موافقت والدین این ازدواج غیرممکن خواهد بود.

29. without the people's support, my government will be impotent
بدون حمایت مردم،دولت اینجانب ناتوان خواهد بود.

30. without the slightest scruple, he ordered their execution
بدون کمترین تردید دستور اعدام آنها را داد.

31. without you, life will be empty indeed
بی تو راستی زندگی بی معنی خواهد بود.

32. without your signature the document is invalid
بدون امضای شما سند ارزش قانونی ندارد.

33. without a hitch
بدون اشکال،بی دردسر،بدون گرفتاری

34. without cease
بدون وقفه،بی مکث،پی در پی

35. without ceremony
بی دنگ و فنگ،بی معطلی،بدون تشریفات

36. without demur
بی چون و چرا

37. without detriment to
بدون آسیب به،بی زیان برای

38. without fail
بدون تردید،حتما،البته،بی ناکامی

39. without further ado
بدون درد سر بیشتر،بدون بگو مگوی دیگر

40. without number
بی شمار،بسیار زیاد،بی حد و حصر

41. without parallel
بی همتا،بی نظیر،بی همانند

42. without prejudice (to)
1- بی آسیب،بدون صدمه 2- (حقوق) بدون نفی کردن (حقی دیگر)

43. without question
بی چون و چرا،بی معطلی،مطیعانه

44. without regard to
بدون در نظر گرفتن

45. without reserve
1- (به طور) نامحدود 2- بی تردید،بدون دودلی 3- (حراج) بدون بهای حداقل

46. without respect to
بدون در نظر گرفتن

47. discipline without love rarely straightens out anyone
انضباط بدون محبت به ندرت کسی را اصلاح می کند.

48. done without muss or fuss
انجام شده بدون هیاهو و سروصدا

49. gifts without end which were showered on the newcomers
هدایای بی حدی که به تازه واردان ارزانی شد.

50. justice without freedom is meaningless
عدالت بدون آزادی بی معنی است.

51. lost without any hope of retrieval
گمشده بدون امید بازیابی

52. marriage without benefit of clergy
ازدواج بدون مراسم مذهبی

53. sit without moving!
بدون حرکت بنشین !

54. work without respite
کار بدون وقفه

55. do without
بی نیاز بودن از،(بدون چیزی) توانستن

56. escape without a scratch
اصلا صدمه نخوردن،بی آسیب جان به در بردن

57. go without
(بدون چیزی) گذران کردن

58. go without saying
اظهر من الشمس بودن،واضح بودن،نیاز به گفتن نداشتن

59. reckon without something
حساب چیزی را نکردن،متوجه چیزی نبودن

60. world without end
تا ابد،جاودانی،ابدی،برای همیشه

61. a claim without even a modicum of truth in it
ادعایی که حتی یک ذره واقعیت نداشت

62. a disease without remedy
یک بیماری لاعلاج

63. a fire without smoke
آتش بی دود

64. an engine without any flaw
موتوری بدون هیچگونه عیب

65. don't enter without permission!
بدون اجازه تو نیا!

66. he came without his wife and so turned out to be the odd guest at the party
او بدون زنش آمد و لذا در مهمانی وصله ی ناجوری شده بود.

67. he died without a will
او بدون وصیتنامه مرد.

68. he died without issue
او بدون اولاد مرد.

69. he left without telling us
بدون اینکه به ما بگوید رفت.

70. i was without a job and willing to take a fling at anything
بیکار بودم و حاضر بودم به هرکاری دست بزنم.

مترادف ها

برون (قید)
outside, without

بطرف خارج (قید)
without, outward, outwards

انطرف (قید)
without, yonder, there

بیرون (قید)
abroad, out, outside, away, outdoors, without

بیرون از (قید)
out, away, without, forth

از بیرون (قید)
without

بدون (حرف اضافه)
without, but, sans

بی (حرف اضافه)
without

انگلیسی به انگلیسی

• outside, out of doors, outer part or section
outside; to the outside; outside of; lacking; externally
with none; lacking; in the absence of; besides; outside of the framework of
unless
if a person or thing is without something, they do not have it.
if you do one thing without doing another, you do not do the second thing.
if you do something without a particular feeling, you do not have that feeling when you do it.
if one thing happens without another thing happening, the other thing does not happen.
if you do something without someone, you are not in their company or you do not have their help when you do it.

پیشنهاد کاربران

بدون، بی، خالی از
مثال: I can't live without my phone.
نمی توانم بدون تلفن همراه زندگی کنم.
۱. بدونِ، بی ۲. بدونِ این که، بی آن که ۳. [قدیمی] بیرون
Without is the opposite of with
With means not having someone or something beside yourself
Or not have something anymore
بدونِ
مثال: my friend died without any reason
معنی: دوسته من بدون هیچ دلیلی مرد
show no name
بی از
means not having showing or using something
Without ya. . . . hmm just nothing
بدون نیاز نیستش بدونه
عاری از
بدون، بی
Not having somethings
بدون , بی . . .
فاقد
بدون، بیرون، محروم کردن، قطع کردن، بطرف بیرون، خارج از
? Do you work Without speaking
خارج از
Without یعنی without چقدر اصرار داری
We can see planets near to us without a telescope
ما می توانیم سیاره هایی را که نزدیک به ما هستند را بدونه تلسکوپ ببینیم
بدون. . .
E. g. without a lot of decoration: بدون تزئینات زیاد
بدون
در نبودن یا در غیاب
بی آن که
Without a telescope =بدون تلسکوپ
هیچ
بیرون
بدون دارا نبودن
بدون هیچ حسی
I can not breath without you
بدون تو نمیتونم نفس بکشم
بدونِ ( هر چیزی که ممکنه )
بدون، بدون اینکه
بدونِ
he did it without my knowledge
او آن کار را بدون اطلاع من انجام داد🎚
بغیر از
Camels can live without water for a long time.
بدون نیاز
عاری، محروم
بدونِ
یعنی بدون استفاده از یه چیزی.
Without Means not having showing or using something

Means not having , showing , or using somethings
means not having, showing or using something. بزن لایکو.
without means not having, showing or using something
without به معنای نداشتن ( بدون ) ، نشان ندادن یا استفاده نکردن است.
بدون
بیرون
بدون
بدون

بدون نیاز

بدون نیاز پس بزن لایکو

Not having, showing or using somthing
not having
بدون نیاز
بدون - بدون نیاز

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٨)

بپرس