wretched

/ˈret͡ʃəd//ˈret͡ʃɪd/

معنی: خوار، پست، بی چاره، بد بخت، رنجور، ضعیف الحال، رنجه، تاسف اور
معانی دیگر: فلک زده، مفلوک، زبون، ذلیل، مسکین، مصیبت بار، فلاکت بار، بسیار بد، (آدم) منفور، لهاش، گجستک، لئیم

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: wretchedly (adv.), wretchedness (n.)
(1) تعریف: miserable, unhappy, or unfortunate.
مترادف: forlorn, miserable, unfortunate, unhappy
متضاد: blessed, cheerful, fortunate, well
مشابه: broken-hearted, careworn, dejected, deplorable, depressed, desolate, despairing, despondent, disconsolate, down, downhearted, hapless, heartbroken, heartsick, lousy, low, poor, woebegone, woeful

- He felt wretched after failing the exam the second time.
[ترجمه B] او پس از اینکه امتحان دوم را قبول نشد احساس تاسف کرد
|
[ترجمه گوگل] او پس از رد شدن در امتحان برای بار دوم احساس بدبختی کرد
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه بار دوم را شکست، احساس تاسف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When she realized the consequences, she felt wretched about what she'd done.
[ترجمه Rahil] او احساس شرمندگی کرد بعد ازقبول نشدن در امتحان برای دومین بار
|
[ترجمه محسن] وقتی که نتایج کار را فهمید، از آنچه که انجام داده بود احساس تاسف کرد.
|
[ترجمه گوگل] وقتی متوجه عواقب آن شد، از کاری که انجام داده بود احساس بدبختی کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی عواقبش را درک می کرد احساس بدی نسبت به کاری که کرده بود احساس تاسف می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: characterized by or causing misery and suffering.
مترادف: miserable, sorry
متضاد: delightful, luxurious
مشابه: abject, adverse, awful, bad, bitter, cheerless, deplorable, desolate, dismal, gloomy, poor, rotten, sordid, vile, woeful

- The future king was appalled at the wretched living conditions of the poor.
[ترجمه گوگل] پادشاه آینده از وضعیت اسفبار زندگی فقرا وحشت زده بود
[ترجمه ترگمان] شاه آینده از وضع موجود بدبخت فقرا وحشت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'll never go back to that wretched factory!
[ترجمه گوگل] من هرگز به آن کارخانه بدبخت برنمی گردم!
[ترجمه ترگمان] من هیچ وقت به اون کارخونه لعنتی بر نمی گردم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: vile or contemptible.
مترادف: contemptible, deplorable, miserable, pitiable, sorry, vile
مشابه: base, despicable, detestable, ignoble, ignominious, lousy, low, lowdown, mean, no-good, rotten, shabby, sleazy, worthless

- That wretched scoundrel cheated me out of everything I had.
[ترجمه گوگل] آن رذل بدبخت من را از هرچه داشتم فریب داد
[ترجمه ترگمان] این مرد رذل من را از هر چیزی که داشتم فریب داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: poor, inferior, or worthless.
مترادف: inferior, paltry, pitiful, poor, sorry, worthless
متضاد: excellent, superb
مشابه: awful, base, deplorable, lousy, mean, miserable, pathetic, rotten, shabby, vile, woeful

- The painters did a wretched job on this house--look at the drips and streaks!
[ترجمه گوگل] نقاشان در این خانه کار بدی کردند - به قطرات و رگه ها نگاه کنید!
[ترجمه ترگمان] نقاشان در این خانه کار بدی کردند، به the و streaks نگاه کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. wretched health
سلامتی بسیار بد

2. the wretched food of the prison
خوراک های بسیار بد زندان

3. the wretched wife of the slain soldier
زن بدبخت سرباز کشته شده

4. he cursed his own wretched fate
او به سرنوشت بد خود لعنت کرد.

5. their living conditions are truly wretched
شرایط زندگی آنان واقعا فلاکت بار است.

6. Comparison, more than reality, makes men happy or wretched. Thomas Fuller
[ترجمه گوگل]مقایسه، بیش از واقعیت، مردان را خوشحال یا بدبخت می کند توماس فولر
[ترجمه ترگمان]مقایسه، بیشتر از واقعیت، مردم را شاد یا بدبخت می کند توماس فولر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Guy felt wretched about it now.
[ترجمه گوگل]پسر اکنون از این بابت احساس بدبختی می کرد
[ترجمه ترگمان]حالا مرد احساس بدی نسبت به این موضوع داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The house was in a wretched state.
[ترجمه گوگل]خانه در وضعیت بدی قرار داشت
[ترجمه ترگمان]خانه در وضعی فلاکت بار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I felt wretched about the way things had turned out.
[ترجمه گوگل]احساس بدبختی کردم از این که اوضاع پیش آمده بود
[ترجمه ترگمان]احساس تاسف می کردم که اوضاع از چه قرار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I was shocked to see their wretched living conditions.
[ترجمه گوگل]با دیدن شرایط اسفبار زندگی آنها شوکه شدم
[ترجمه ترگمان]از دیدن شرایط موجود wretched یکه خوردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He was wretched when he failed the examination.
[ترجمه گوگل]وقتی در امتحان مردود شد، بدبخت بود
[ترجمه ترگمان]وقتی ازمایشات رو رد کرد، خیلی ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Is it that wretched woman again?
[ترجمه گوگل]آیا باز هم آن زن بدبخت؟
[ترجمه ترگمان]آیا این همان زن بدبخت است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. That wretched child I'll swing for him one of these days!
[ترجمه گوگل]اون بچه بدبخت رو یه روز براش تاب میدم!
[ترجمه ترگمان]من یکی از همین روزها برای او تاب می خورم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I feel really confused and wretched.
[ترجمه گوگل]من واقعاً احساس گیجی و بدبختی می کنم
[ترجمه ترگمان]واقعا احساس گیجی و بیچارگی می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Please excuse this wretched apology for a meal.
[ترجمه گوگل]لطفا این عذرخواهی بدبخت را برای یک وعده غذایی ببخشید
[ترجمه ترگمان]لطفا این عذرخواهی لعنتی رو به خاطر یه وعده غذا ببخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. You look wretched—what's wrong?
[ترجمه Shiva] بی حال به نظر میرسی چی شده؟
|
[ترجمه گوگل]بدبخت به نظر میرسی - چه مشکلی داره؟
[ترجمه ترگمان]تو بدبخت به نظر می رسی - چی شده؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She had a wretched time of it at school.
[ترجمه گوگل]او دوران بدی را در مدرسه سپری کرد
[ترجمه ترگمان]دوران سختی را در مدرسه گذرانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. My wretched car's broken down again.
[ترجمه گوگل]ماشین بدبخت من دوباره خراب شد
[ترجمه ترگمان]ماشین خراب شده من دوباره خراب شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. We have sorted out this wretched business at last.
[ترجمه گوگل]ما بالاخره این کار بد را حل کردیم
[ترجمه ترگمان]بالاخره این کار لعنتی را حل و فصل کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خوار (صفت)
abject, contemptible, debased, degraded, despicable, abused, wretched, hangdog

پست (صفت)
humble, abject, base, ignoble, vile, poor, mean, contemptible, despicable, inferior, lowly, slight, small, little, subservient, base-born, brutish, infamous, villainous, vulgar, caddish, shoddy, bathetic, pimping, low, brummagem, cheap, menial, lousy, currish, sordid, dishonorable, runty, servile, footy, wretched, poky, hokey-pokey, lowborn, ungenerous, lowbred, low-level, shabby, picayune, pint-size, pint-sized, scurvy, snippy, third-rate

بی چاره (صفت)
forlorn, poor, shiftless, destitute, desperate, hapless, helpless, incurable, wretched

بد بخت (صفت)
gray, ill-fated, sorry, woeful, unhappy, unblessed, unlucky, infelicitous, wretched, unfortunate, miserable, ill-starred

رنجور (صفت)
painful, ill, sickly, infirm, wretched

ضعیف الحال (صفت)
poor, wretched

رنجه (صفت)
wretched

تاسف اور (صفت)
wretched

انگلیسی به انگلیسی

• sorry, poor, pitiable; miserable; contemptible; base, vile
someone who is wretched is very unhappy, ill, or unfortunate; a formal use.
you use wretched to describe something or someone that you dislike or feel angry with; an informal use.

پیشنهاد کاربران

فلاکت بار، مفلوک، بیچاره، بدبخت
wretched 4 ( adj ) =used to show that you think that sth sb is extremely annoying, e. g. Is it that wretched woman again.
wretched
wretched 3 ( adj ) =making you feel sorry for sth sb, e. g. She finally agreed to have the wretched animal put down.
wretched
wretched 2 ( adj ) =extremely bad or unpleasant, e. g. She had a wretched time at school. The animals are kept in the most wretched conditions.
wretched
wretched 1 ( adj ) ( rɛtʃəd ) =feeling sick or unhappy, e. g. You look wretched, what's wrong. wretchedly ( adv ) e. g. “I'm so sorry, ” she said wretchedly. wretchedness ( n )
wretched
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : wretch / wretchedness
✅️ صفت ( adjective ) : wretched
✅️ قید ( adverb ) : wretchedly
آب زیپو
The men asked if any other woman lived in the house and the sisters replied, "Only our wretched sister, and she wasn't even at the ball!" "Bring her here" exclaimed the men.
بدبخت، بیچاره
bad
unpleasant
خیلی بد ؛ بدبخت , بیچاره ؛ لعنتی
– The house was in a wretched state
– Their living conditions are wretched
– The wretched wife of the slain soldier
– He felt wretched after failing the exam
– My wretched car's broken down again
– I'll never go back to that wretched factory
کور ستاره
بسیار بد
بیحال
1 - ( شرایط ) بد و فلاکت بار، بی کیفیت
2 - ( آدم ) بدبخت و بیچاره
3 - ( وسیله مثل ماشین یا ابزار ) لعنتی
1 - بدبخت ، بیچاره
2 - بد
اسفبار
بسیار نامطلوب
مستمند
فرومانده
بی کیفیت، نامرغوب
بی مایه
بدبخت ، ناراحت ، مصیبت بار ، بسیار بد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس