عکس

/~aks/

    photograph
    picture
    image
    reverse
    contrary
    antithesis
    converse
    illustration
    inverse
    inversion
    likeness
    photo-
    portrait
    reflection
    representation
    semblance
    shot

فارسی به انگلیسی

عکس العمل
reaction, rebound, reflex, response

عکس العمل افراط امیز نشان دادن
overreact

عکس العمل داشتن
react

عکس العمل نشان دادن
react, respond

عکس انداختن
picture, to take a photograph, to have ones photograph taken

عکس با اشعه ایکس
radiograph, x-ray

عکس با دوربین کوچک
snapshot

عکس بردار
portraitist, photographer

عکس برداران
paparazzi

عکس برداری
photography, film-taking, shot

عکس برداری از پستان
mammography

عکس برداشتن
photograph

عکس برگردان
decal, transfer

عکس بزرگ شده
blowup

عکس پر و پاچه
cheesecake

عکس پردازی
photofinishing

عکس پستان با اشعه ایکس
mammogram

عکس جانی
mug

عکس چاپی
phtoengraving, print

عکس دار
illustrated, pictorial

مترادف ها

shot (اسم)
تیر، گلوله، پرتابه، گیلاس، عکس، جرعه، تزریق، منظره فیلمبرداری شده، یک گیلاس مشروب، ضربت توپ بازی

picture (اسم)
وصف، صورت، رسم، سینما، تصور، تصویر، عکس، تمثال، منظره، نگار

echo (اسم)
طنین صدا، طنین، پژواک، انعکاس صدا، عکس، توف

photo (اسم)
عکس، عکس برداشتن از

photograph (اسم)
عکس، عکس برداشتن از

vignette (اسم)
شکل، تصویر، عکس

picto- (پیشوند)
تصویر، عکس

پیشنهاد کاربران

ناگفته نماند که زبان عربی ا ز زبان های پیرامونی خود از جمله از زبان های ایرانی ، پدید آمده است و حتا واژه های سوره و الله و قرآن از زبان های دیگر گرفته شده اند ، ما حتا یک واژه عربی هم نداریم و هر چه هست ، ایرانی ، عبری ، سریانی ، هندی و لاتین و . . . است .
نما ، نماورد، نمایه ، عکاس : نماگرا ،
سلیم
عکس: واژه ای اربی ست به معنای نمایه، این نمایه می نواند چشم انداز ی از دیده های یک نمایه گر باشد یا نمایه آدمیزادی در هر اندازه دلخاه؛ عکاسی یعنی فروشگاه نمایه انداز و خود عکاس هم نمایه گر یا نمایه انداز ست.
سلیم
عکس: واژه ای اربی ست به معنای نمایه
پیشنهادِ واژه به روشِ گام به گام:
گامِ 1:
ما در زبانِ پارسی پیشوندهایی داریم که عملگری برای " انعکاس" هستند، برایِ نمونه:
بَر، وا، باز، پَژ، واژ، باژ و. . . .
نمونه:
بَر در " بَرگردان"
...
[مشاهده متن کامل]

وا در "وارو"
باز در " بازتاب"
پَژ در " پژواک و پژمردن"
واژ/پاژ/باژ در " پاژگون، باژگون، واژگون"
یا . . . .
گامِ 2:
از میانِ پیشوندهایِ نامبرده در نکته 1، تنها پیشوندهایِ " پَژ، پاژ، واژ، باژ" ویژه یِ عملگرهایِ بازتابی/انعکاسی هستند ؛ پس ما آنها را بکار می گیریم ؛ چراکه ما پذیرایِ افزایشِ پیشوندها در راستایِ کارکردهایِ جداگانه هستیم.
نکته 1: پیشوندهایی همچون " بَر، باز و. . . " کارکردهایِ دیگری نیز دارند، پس ما از آنها درمی گذریم.
نکته 2: ما در اینجا با ریشه یِ پیشوندها سر و کار نداریم و نباید هم داشته باشیم؛ برخی پیشوندها که دارایِ ریختِ آواییِ جداگانه ای هستند، شاید از یک ریشه باشند ولی در گذرِ زمان کارکردِ ویژه یِ خود را پیدا کرده اند و این فرآیند به ما در زایِشِ واژگان یاری می رساند.
گامِ 3:
ما باید همه یِ پیشوندهایی که یک کارکرد را بازنمایی می کنند، به یک ریخت درآوریم، تا افزون بر کاهشِ افسارگسیختگیِ زبانی، بیگانگان نیز هنگامِ آموزش به زبانِ پارسی اندریافتِ ساده تر و روالمَندتری داشته باشند. پس ما پیشوندِ " پژ، پاژ، باژ، واژ" را به یک ریخت درمی آوریم؛ چراکه همه یِ آنها به یک کارکرد بازمی گردند و از میانِ آنها، آنی یا آنهایی را برمی گزینیم که در "واژگانِ" ناهمسانِ بیشتری بکار می روند و چنانچه دارایِ شمارِ یکسانی از واژگانِ ناهمسان باشند، آنی یا آنهایی را برمی گزینیم که در "کارواژه"هایِ بیشتری به عنوانِ پیشوند بکار می روند وسرانجام چنانچه از این نظر هم شمارِ برابری داشتند، آنی را برمی گزینیم که دارایِ "نوایِ خوش ساخت تری" باشد. از آنجایی که پیشوندِ " پَژ" را در واژگانِ " پژواک، پژمردن و. . . " داریم، پس، از میانِ آنها پیشوندِ " پَژ" را برمی گزینیم. ( نیاز به یادآوری است واژه " واک" ریختِ اوستاییِ کارواژه یِ " واختن" است، از همین رو ما می توانیم کارواژه یِ " پَژواختن" با بُن کنونیِ " پَژواز" را بکار بگیریم.
گامِ 4:
اکنون که پیشوندِ " پژ" برگزیده شد، آیا این پیشوند باید دارایِ ویژگیِ جدایی پذیری یا ناپذیری باشد؟
همگان می دانیم که تاکنون پیشوندِ " پَژ" پیشوندِ جدایی ناپذیر بوده است؛چنانکه می گوییم:
می پَژمُرَد / بپَژمُرد /. . . .
به دیده دریافته شده است که پیشوندهایِ جدایی پذیر به ویژه سه آوایی به بالا، بازخوردِ بهتری در میان مُردم دارند و مردم کارکردِ پیشوندهایِ جدایی پذیر را به درستی درمی یابند ( نمونه: پیشوندِ " بَر" ) . هر چند که گفته ها در این زمینه بسیار است، برای اینکه از جُستارِ خود دور نشویم، دیدگاهم را در پیوند با جدایی پذیری/ناپذیریِ پیشوندِ " پَژ" بازمی گویم که جدایی پذیر باشد، بهتر است.
گامِ 5:
اکنون چه واژگانی را می توانیم از این پیشوند بیرون بکشیم:
برای نمونه:
1 - " پَژداختن" با بُن کنونیِ " پَژداز" به چمِ " معکوس کردن"
( داختن را در " پَرداختن" داریم که " دا" در " داختن" با "do" ( زبانهایِ رُمنیک ) و " tun" ( زبانِ آلمانی ) همریشه است و در اینجا به چمِ " کَردن، انجام دادن" می باشد.
2 - "پَژواختن" با بُن کنونیِ " پَژواز" به چمِ " انعکاس دادنِ صدا".
3 - " پژ نِشاندن/پَژ نِشیدن ( پَژ نشستَن ) با بُن کنونیِ " پَژنِشان/ پَژنِشین" به چمِ " به طور معکوس قرار دادن/ قرار گرفتن"
4 - " پَژتاباندن/پژتابیدن" با بُن کنونیِ " پَژتابان/پَژتاب" به چمِ " انعکاس دادن/یافتنِ نور"
( برای نمونه " پَژتابی یا پَژتابِش" به چمِ " انعکاسِ نور" می شود. )
5 - " پَژماره" به چمِ " عددِ معکوس" از کارواژه یِ " پَژماردن" به چمِ " معکوس کردنِ شمارگان" برگرفته شده است.
6 - " پژگذاشتن" به چمِ " برعکس گذاشتن"
.
.
.
ما می توانیم واژگانِ بسیارِ دیگری همچون " پژنهادن، پژساختن و. . . " را نیز بکار آوریم.
در دانشهایی همچون ریاضی هنگامیکه با "تابع معکوس" سر و کار داریم، می توانیم از این پیشوند به همراه کارواژه ای درخور بهره ببریم .
نکته پایانی 3:
شاید شما با دیدگاهِ من در پیوند با گُزینِشِ پیشوندِ " پَژ" ، ناهمسو باشید ولی شما نباید در برابرِ شیوه یِ ساختِ واژگان، چنانکه در بالا آمد، با من به ستیز برآیید؛ چرا که من واژگانی را بدین شیوه می توانم پیش نَهَم که در زبانِ ناسره یا در دیگر زبانها، به شمارِ واژگانِ بیشتری نیاز هست تا خواسته یِ سخن برآورده شود. این روش سراسر خردورزانه است و همین روند را می توانید با پیشوندهایِ دیگر نیز انجام دهید.

به زبان عَسَلیِ کوردی: وینه
در زمان قدیم در زبان ترکی هم همین واژه به معنای عکس استفاده میشد
این واژه سراسر پارسی است. مانایی کهیک تازی از عکس برداشت می کند با مانایی که یک ایرانی برداشت می کند ناهمگون است. تازی واژه معکوس را برداشت می کند و ایرانی مانای تصویر در تازی را می گیرد.
همانگونه که دوستان گفتند این بدین چم است که ایرانی آن مانایی که بلد بوده و اکس بوده را با عکس عربی یکی پنداشته و اینگونه نوشته است.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه عکس یک واژه کاملا پارسی است. چون عربی آن می شود صورة این یعنی عکس صد درصد پارسی است.
#اکس یا عکس
عکس واژه تازی است که از عَ کَ س گرفته شده است به چم ( معنی ) فرتور ( تصویر )

ولی واژه اکس یک واژه ایرانی است که به اشتباه به ریخت تازی نگارش می شود:
آریایی و ایران باستان : *H�kṣat یا *kā́ćati به چم ( معنی ) دیدن و فرتور ( تصویر )
...
[مشاهده متن کامل]

اوستایی: ākasat̰ به چم دیدن و نمایش دادن و فرتور
اوستایی: aši. چشم ها
سانسکریت ( هندی کهن که از اریایی و اریایی ریشه شده است ) : Sanskrit�अक्षि� ( �kṣi ) .
پهلوی ( زبان اشکانیان ) خراسانی کهن: aš اش به چم ( معنی ) چشم اهریمن ( شیطان )
پارسی نو: اشک و اکس ( فرتور یا نگاره یا تصویر )
واژه aši اوستایی به زبان اروپاییان راه یافته و. اژگان زیر به چم ( معنی ) چشم را آفریده است:
انگلیسی: eye چشم
فرانسه: œil اویی
ایتالیایی: occhio. اوّکیو
آلمانی: Auge اوگئو
اسپانیایی: ojo اوخّو
پس اکس به چم ( معنی ) نگاره و تصویر را با الف و نه با ع. بنویسیم
و افتخار کنیم که واژه چشم در کشورهای اروپایی و هند از ریشه. اکس و اشک پارسی است
@iranaryan مارا در ایتا دنبال کنید
References
Monier Williams� ( 1899 ) , “अक्षि”, in�A Sanskrit–English Dictionary, �[…], new edition, Oxford: At the�Clarendon Press, �OCLC�458052227, page�0003.

Photo که واژه ای انگلیسی است از واژه فرتور گرفته شده
عکس: صورت شخص یاشیئ یامنظرهای که بادستگاه مخصوص عکاسی گرفته شود.
عکس: یک واژه که مربوط به باور باستانیان میباشد که امروزه به این شکل گفته میشود.
عکس از سه واژه ( عین کا واسا ) میباشد که عین یعنی چشم کا گویشی از گاو واسا در اصل همان سان یا همسان میباشد یعنی همانند. ( عین کا واسا ) یعنی ( همانند چشم گاو ) که این اسم بخاطز این بوده است که انسانها چون به گاو باور اسمانی داشتند و همه چیز را در وجو گاو میدیدند وقتی عکس و تصویر خودشان را در چشم بزرگ گاو میدیدند اینگونه معنی کرده اند.
...
[مشاهده متن کامل]

Aks: عکس
PIE: h₃�kʷs "eye", from�*h₃ekʷ - �“to see”� ‎�* - s
Proto - Indo - Iranian:�*H�kš
Proto - Iranian: *H�xši
Avestan: 𐬀𐬱
Middle Persian: aš "devil eye"
Persian: اش in غاوش
Sanskrit: अक्षि "eye"
...
[مشاهده متن کامل]

Urdu: آنکھ "eye, sight, look"
Armenian: ակն "eye"
Proto - Slavik: oko "eye"
Latin: oclus "eye, sight, vision
Ancient greek: ὄσσε "eye"
Old English: eage "eye"
English: eye
این واژه برساخته از ریشه نیاهندواروپایی *h₃�kʷs به معنی چشم است که آن خود از ریشه *h₃ekʷ - به معنی دیدن و چشم می آید. این الگوی معنایی را میتوان در واژه کردی "وینه" یعنی تصویر دید که از ریشه هندواروپایی *weyd - به معنی دیدن آمده و با ستاک بین در فارسی هم ریشه است.

نگاره
برگردان پارسی "عکس" یا "تصویر" که واژگانی عربی می باشند، � نگاره � است.
Ex – Ekiz - Əkiz - ikiz - اِکس یا اِکیز یا اِگیزEgiz - эгиз - Егіз=عکس، مشابه، مثل هم، دوقلو، هم جنس، هم پای هم، توامان، همایند، همزاد، همانند، شبیه، مانند، مثل، هم تراز، هم وزن، هم اندازه، هم ارز، هم ارزش و. . . - اِکیز قوزادی=دوقلو زائید - بیربیرینه ایکیز یالی= خیلی به هم شبیه هستند، مثل دوقلو می مانند، - اِکس =عکس=یعنی مشابه و مثل و دوقلوی آنچه که از روی آن عکس یا تصویر می گیریم - برعکس= غیر مشابه، غیر شبیه آن چیزی که قبلاً تصویرش را دیدیم یا متصور بودیم ( آن روی سکه )
...
[مشاهده متن کامل]

Ekiz �agalar، ikiz �ocuklar، Əkiz uşaqlar=بچه های دوقلو، بچه های شبیه به هم
ارتباط کلمات فارسی ، انگلیسی با زبان ترکی: poladabady@blogfa. com

رخش ( roxƨ )
ن. ک. به واژ ه یاب پرتو
عکس ایرنایی ( عربی ) فارسی نگار عرب ایرنا عربی ایرنایی معرب ایرنایی شده اگه به فرهنگ واژه برید میبینید که معرب و عرب و عربی عربی هستند فارسی شون رو بالا نوشتم همون جور که اَبَر نوشتم☝ ابر به چم بالا هست به چم فارسیه یعنی ایرناییه نگار فارسیه به جای عکس بگیم نگار
فتو
( = تصویر ) واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ناتیا
آلیگ
رخسار، رخساره
چهره
رخ
نیم رخ
نما

عکس : ریشه ی واژه ی عکس به اخش بر می گردد . اخش را لغت اوستایی پتخش pitaxš می بینیم . لغت پتخش از دو بخش: پیتا=شاه / اخش=چشم تشکیل شده که امروزه آنرا بیدخش - بدخش میخوانند ( همریشه با نام سرزمین بدخشان تاجیکستان ) به معنای صدراعظم بنا بر این اخش همانستکه که امروزه به شکل عکس=تصویر به کار میرود.
پرتور
بهین واژه است در جای عکس.
با سپاس از مهربان فرکیانی که به درستی نوشته اند. و بسیار واژگان داریم این گونه.
آن گه بهتر است واژه ای به کار بندیم که هیچ نشان از تازیان ( ارب ها ) در آن نباشد.
لغت پهلویک ākasī که در اوستایی ā - kas ( ā=به - بر - سوی - بیش kas=نور ) در پارتی میانه *آگس ‘gs خوانده میشده به مانای جلوه، ظهور و بیناب apparent visible است که امروز اکس aks خوانده میشود و ارب آنرا عکس نوشته و لغت عکاس ( =اکسکار - اکسگر ) را از آن جعل کرده است. دانستنی است لغت اربیشده ی معکوس از این ریشه نیست بلکه از لغت اسک به مانای وارونه ساخته شده و همچنین واژگان اکش akSi अक्षि در سنسکریت و **اَخش axš در اوستایی به مانای چشم هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

عکاسی= اکس گری
عکاس=اکس کار
کارگاه عکاسی=اکس خانه
پیرسها ( منابع ) :
Nyberg Pahlavi Dictionary*
**فرهنگ واژگان اوستایی: شادروان احسان بهرامی - فریدون جُنیدی
همتای دیگر اکس نیز واژه ی فرتور می باشد!

رخ نما
پَرتوره. از پرتو و بازتاب می آید.
تصویر
تصویری است که روی مواد مات به وسیله ترسیم، نقاشی، عکسبرداری یا دیگر فنون هنر گرافیک به وجود می آید.
( = تصویر ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
ناتیا ( سنسکریت: ناتیَ )
آلیگ ( سنسکریت: آلیکْه )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس