تخت روان

/taxteravAn/

    cable car
    chairlift
    litter
    stretcher
    palanquin

فارسی به انگلیسی

تخت روان یکنفره
sedan chair

مترادف ها

litter (اسم)
زایمان، تخت روان، اشغال، کجاوه، محمل، ریخته و پاشیده، اشغال پاشیدن

bier (اسم)
مقبره، مزار، تخت روان، جسد، لاشه، جای گذاردن تابوت در قبر

stretcher (اسم)
تخت روان، برانکار، بسط یابنده

palanquin (اسم)
تخت روان، کجاوه، پالکی

palankeen (اسم)
تخت روان، کجاوه، پالکی

ski lift (اسم)
تخت روان، تلسکی

پیشنهاد کاربران

- || کنایه از آسمان باشد. ( برهان ) ( ازانجمن آرا ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) :
بدین تخت روان با جام جمشید
به سلطانی برآمد نام خورشید.
نظامی.
جرعه ٔجام بر این تخت روان افشانم
...
[مشاهده متن کامل]

غلغل چنگ در این گنبد مینا فکنم.
حافظ.
- || تخت حضرت سلیمان را نیز گویند. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( ازفرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) .
- || کنایه از اسب رونده خوشراه هم هست. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ) . مرکب خوشرفتار. ( فرهنگ رشیدی

- || کنایه از آسمان باشد. ( برهان ) ( ازانجمن آرا ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) :
تخت روان ؛ تخت رونده. تختی که در سواری پادشاهان باشد و در هندوستان کهاران بر دوش بردارند و در ولایات بر دو شتر راهوار هموار تعبیه کنند. ( آنندراج ) . تختی محمل مانند و دارای چهار دسته که بر دو قاطر آنرا بار کرده و مسافر در آن نشیند. ( ناظم الاطباء ) . مرکب سرپوشیده ای است مثل هودج که اشخاص را بواسطه آن حمل و نقل می نمودند و فعلاً هم در شام معمول و فیمابین دو اسب یا دو شتر بسته میشود. ( قاموس کتاب مقدس ) : وقت سحر فراش آمدو مرا بخواند. برفتم. آغاجی مرا پیش برد. امیر بر تخت روان بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 165 ) . رقعه بنمودم. . . امیر. . . مرا پیش تخت روان خواند و رقعت به من انداخت. ( تاریخ بیهقی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

شه اقلیم فقرم بیخودی تخت روان من
نه چون فرهاد مزدورم نه چون مجنون زمیندارم.
معز فطرت ( از آنندراج ) .

palanquin
litter
برانکارد . .

بپرس