اسم

/~Asm/

مترادف اسم: ( آسم ) عسرالنفس، نفس تنگی | عنوان، کنیه، لقب، نام، آوازه، شهرت، صیت

برابر پارسی: ( آسم ) تنگدم، تَنگ دم، رَبُو | نام، برنام، آوازه

معنی انگلیسی:
asthma, name, noun, cognomen, title, [gram.] noun

لغت نامه دهخدا

اسم. [ اِ / اُ ] ( ع اِ ) اسم نزد بصریان معتل اللام مشتق از سمو بمعنی علو [ است ] بدلیل امثله اشتقاق او چون سمی یسمی تسمیة. و سمی در تصغیر و اسماء در جمع تکسیر که اسم از جهت تضمن اجلال وتشریف مناسبت با معنی سمو دارد و نام نهنده بتعین نام نیک اعلای مسمی پندارد ( ؟ ) اصل او سمو بود برخلاف قیاس بتغیر پیوست بحذف واو و تسکین سین و زیادت همزه وصل مکسور از جهت تعذر ابتداء بساکن اسم گشت. و نزد کوفیان معتل الفاء است مشتق از وسم بمعنی داغ که علامت معرفت است چه اسم با وسم موافق درین صفت است ، اصل او وسم بوده بحذف واو و زیادت همزه وصل بتغیر پیوست اسم گشت. و نزد بعضی واو مکسور بهمزه مبدل است و کوفیان امثله اشتقاق او را حمل بر قلب کنند و همه را معتل الفاء دانند و شک نیست که قلب خلاف اصل است از این جهت گفته اند که راجح قول اول است. ( غیاث از تفسیربحر مواج ). || علامت. نشان. ( منتهی الارب ). ج ، اسماء، اسماوات. جج ، اسامی ، آسام. || نام. ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( مؤید الفضلاء ). عَلَم.
- امثال :
اسمش را مبر خودش را بیار.
اسمش را بگذار تا من صدا کنم.
|| عنوان. نام : بریدی سیستان... در روزگار پیشین باسم حسنک بود. ( تاریخ بیهقی ). || شهرت. نام.
- اسم و رسم هفتاد و اند تن را ببخارا آوردند که اسمی و رسمی و خاندانی داشتند :. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 102 ).
|| یک قسم از سه قسم کلمه. هر کلمه که دلالت کند بر معنایی مستقل بی اقتران به یکی از ازمنه ثلاثه ماضی و حال و مستقبل ، مانند: علی و قلم و درخت و جز آن. هر لفظ مفردی که دلالت بر معنایی کند و دلالت بر زمان محدود آن معنا نداشته باشد، چون هوشنگ و گل. ( منطق ) ( مفاتیح ). ما دل علی معنی فی نفسه غیرمقترن بأحد الازمنة الثلاثة و هو ینقسم الی اسم عین و هو الدال علی معنی یقوم بذاته کزید و عمرو و الی اسم معنی و هو ما لایقوم بذاته سواء کان معناه وجودیاً کالعلم او عدمیاً کالجهل. ( تعریفات جرجانی ). لفظ موضوع برای جوهر یا عرض جهت تعیین و تمییزآن. ( منتهی الارب ). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اسم بکسر و ضم ، در لغت لفظی باشد که دلالت کند بر چیزی چنانکه درین آیت است : و علم آدم الاسماء کلها . کذا ذکر المولوی عصام الدین فی حاشیة الفوائدالضیائیه و حاصل آن است که اسم در لغت مقابل کلمه مهمل است چنانکه درباب منع صرف بدین مطلب تصریح کرده است. و در شرح مقاصد گفته است که اسم لفظ مفردیست که وضع شده باشد برای معنیی و شامل جمیعاقسام کلمه است. و مسمی معنیی است که در ازاء لفظ اسم وضع شده است و تسمیه وضع اسم است برای معنی و گاه تسمیه گویند و بدان ذکر شی را باسم خود اراده کنند. چنانکه گویند: سمی زیداً و لم یسم عَمْراً. و در تغایر امور سه گانه مذکوره خفائی نیست - انتهی. و در جامعالرموز در جواز سوگند یاد کردن بنام خدای تعالی گوید: اسم در عرف لفظی است که دلالت بر ذات و صفت با هم کند مانند: الرحمن و الرحیم و اﷲ اسمیست که دلالت کند بر ذات واجب پس اﷲ اسم ذات باشد - انتهی. و در کشف اللغات آورده : اسم بکسر و ضم ، نام. و در اصطلاح سالکان اسم نه لفظی است که دلالت کند بر شی بالوضع، بلکه اسم ذات مسمی است باعتبار صفت ، و صفت یا وجودیه است چون علیم و قدیر و یا عدمیه چون قدوس و سلام. بیت :بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آسم ) ( اسم ) مرضی است که بیشتر افراد مسن را عارض شود و علامت مشخص آن تنگی نفس متناوب است عسرالنفس ضیق النفس ربو.
نفس تنگی شدید، ا امراض ریه که ازبرونشیت عارض شود، سختی تنفس یاوقفه آن بعلت انسدادبرونشهاو آلرژی، نام، اسمائ و اسامی جمع
( اسم ) کلمهای که بوسیل. آن چیزی یا کسی را میخوانند نام . ۲ - عنوان . ۳ - شهرت آوازه . ۴ - قسمی از اقسام کلمه که بدان مردم یا جانور یا چیز را نامند و معین نمایند : مرد زن اسب شتر خانه سنگ . توضیح در صرف عربی اسم قسمی از سه قسم کلمه است که بر معنایی مستقل دلالت کند و بزمانی خاص باز بسته نباشد . ۵ - اسم ذات است مسمی باعتبار صفت و صفت یا با وجود است چون عالم و قدیم و یا با عدم است چون قدوس . جمع : اسامی اسما . یا اسم آلت . اسمی است که بر ابزار کار دلالت کند . در فارسی اسم آلت معمولا با افزودن ( ه ) غیر ملفوظ باخر برخی از فعلهای امر ساخته میشود مانند : استره تابه رنده کوبه ماله . یا اسم اشاره . ( این ) و ( آن ) هر گاه مسبوق باسمی باشد اسم اشاره نامیده شود . نخستین برای اشاره به نزدیک و دومین برای اشاره بدور : این خانه ن میز این درخت آن مرد آن خیابان آن نامه . یا اسم بی مسمی . نامی که معنی آن با چیز یا کسی که برای آن وضع شده است مطابق نباشد. یا اسم جمع . اسم عام چون در صورت مفرد و در معنی جمع باشد آنرااسم جمع نامند : دسته رمه گله طایفه . یا اسم جنس . اسمی است که بر افراد یک جنس دلالت کند و آن نه معرفه است و نه نکره مانند : درخت کوه اسب و چون خواهند نکره شود ( ی ) بدان افزایند : درختی کوهی اسبی . یا اسم خاص . آنست که بر فردی مخصوص و معین دلالت کند مقابل اسم عام اسم جنس : حسن اسفندیار البرز همدان رخش شبدیز . یا اسم ذات . اسم چون قایم بذات باشد و وجودش وابسته بدیگری نباشد آنرا اسم ذات نامند مقابل اسم معنی : جامه نامه مرد پسر باغ بلبل . یا اسم زمان . اسمی است که دلالت بر زمان کند و علامات آن از این قرار است : ۱ - ( گاه ) ( گه ): پگاه دیرگاه شامگاه صبحگاه شامگه صبحگه . ۲ - ( گاهان ) ( گهان ) : بامگاهان شامگاهان شامگهان صبحگهان . ۳ - ( آن ) : بامدادان بهاران برگ ریزان . ۴ - ( ستان ) : تابستان زمستان . یا اسم شب . نامی که در شب برای عبور از محلهای ممنوع بقراولها و نگاهبانان گویند و آن یکی از اسمهای شهرها دیه ها جانوران و گیاهان بود . یا اسم عام . اسم جنس مقابل اسم خاص علم . یا اسم فاعل . اسمی است مشتق از فعل که بر کنند. کاری یا دارند. حالتی دلالت کند صفت فاعلی. اسم فاعل از فعل امر با پسوند( نده ) ساخته میشود مانند : زننده رونده کننده نشیننده . یا اسم مشتق . اسمی که از مصدر یا ریشه ای جدا شده باشد مانند اسم فاعل که از امر یا ریشه و اسم مفعول که از مصدرساخته میشود. یا اسم مصدر. کلمه ایست مشتق از فعل که بر معنی مصدر دلالت کند ( و آن جز مصدرو ریش. فعل است ) دانش گفتار خنده . نشانه های اسم مصدر در فارسی عبارتست از : ۱ - ( ش ) و ( شن ) و ( شت ) : روش بوشن منشت . ۲ - ( تار ) و ( دار ) : کشتار دیدار . ۳ - ( ه ) : خنده گریه ناله . یا اسم مفعول . اسمی است که دلالت میکند بر چیزی یا کسی که فعل بر او واقع شده است صفت مفعولی. و آن از افزودن ( ه ) بپایان صیغ. سوم شخص ماضی از فعل تام و متعدی ساخته میشود: برده زده . یا اسم معنی . اسمی است که وجود مسماوی آن بغیرش وابسته باشد مقابل اسم ذات : رنجش دانش سفیدی هوش . یا اسم مکان اسمی است که دلالت بر مکان کند و علامتهای آن از این قرار است : ۱ - ( گاه ) ( گه ) : کمینگاه رزمگاه جایگه پایگه . ۲ - ( ستان ) : گلستان بوستان . ۳ - ( کده ) : آتشکده بتکده . ۴ - ( لاخ ) : دیولاخ سنگلاخ . ۵ - ( لان ) : شیرلان نمک لان . ۶ - ( سرا ) : بستان سرا کاروانسرا. ۷ - ( زار ) : مرغزار لاله زار . ۸ - ( بار ) : جویبار رودبار ۹ - ( سار ) ( سر ) : چاهسار چشمه سار کوهسر. ۱٠ - ( دان ) : آبدان نمکدان . ۱۱ - ( سیر ) : سردسیر گرم سیر ۱۲ - ( آن ) : دیلمان گیلان . یا اسم و مسمی .
بینی تنگ سوارخ .

فرهنگ معین

( آسم ) [ فر. ] (اِ. ) نفس تنگی ، اختلال در تنفس به علت انسداد برونش ها و آلرژی .
( اِ ) [ ع . ] ( اِ. ) ۱ - کلمه ای که به وسیلة آن چیزی یا کسی را می خوانند، نام . ۲ - عنوان . ۳ - شهرت ، آوازه . ۴ - در دستور زبان فارسی قسمی از اقسام کلمه که بدان مردم یا جانور یا چیزی را نامند و معین کنند: مرد، زن ، خانه ، میز، کوه و دشت . ضح - در صر

فرهنگ عمید

( آسم ) بیماری مزمن تنفسی ناشی از آلرژی که باعث تنگی نفس و سرفه های شدید می شود.
کلمه ای که برای نامیدن انسان، حیوان، یا چیزی به کار می رود، مانندِ پدر، اسب، و شمشیر، نام.
* اسم اشاره: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که برای اشاره به شخصی یا چیزی به کار برود، مانندِ این و آن، صفت اشاره.
* اسم اعظم: بر ترین نام خداوند که تنها بندگان شایستۀ او آن را می دانند. &delta، بعضی گفته اند اسم اعظم در غایت خفا است و اطلاع بر آن موقوف بر صفا است. بعضی دیگر گفته اند تمام اسمای الهی اسم اعظم اند. بعضی اللّه، بعضی صمد، بعضی الحی القیوم، بعضی الرحمن الرحیم، و بعضی دیگر هو را اسم اعظم گفته اند.
* اسم جامد: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که فاقد بن ماضی و مضارع باشد، مانندِ مداد و گل.
* اسم جمع: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که در صورت مفرد و در معنی جمع باشد، مانندِ رمه، لشکر، گروه، دسته، و طایفه.
* اسم خاص: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که بر یک شخص یا چیز معیّن دلالت می کند، مانندِ کوروش، انوشیروان، شبدیز، رخش، و تهران.
* اسم ذات: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که مدلول آن در خارج وجود داشته، قائم به ذات باشد، و دیده شود، مانندِ کتاب، کاغذ، و اسب.
* اسم ساده: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که از یک جزء تشکیل شده باشد، مانندِ خِرد و هوش.
* اسم صوت: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر صوت می کند، مانندِ قارقار و جیک جیک.
* اسم عام (جنس ): (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که شامل اشخاص یا اشیای هم جنس می شود و بر یکایک آن ها دلالت می کند، مانندِ مرد و اسب.
* اسم مرکب: اسمی که از دو یا چند جزء ساخته شده است، مانندِ چهارسو، سراپرده، و کاروانسرا.
* اسم مشتق: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که یکی از اجزای آن، بن فعل باشد، مانندِ دانش و پوشاک.
* اسم مصدر: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که بدون علامت مصدر، معنی مصدر را می رساند، مانندِ آموزش، پرورش، کردار، گفتار، خراش، خرام.
* اسم مصغر: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که بر خُردی و کوچکی کسی یا چیزی دلالت می کند، مانندِ پسرک، مردک، و مرغک.
* اسم معنی: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که وجود مدلول آن بسته به دیگری و قائم به غیر باشد، مانندِ خرد، هوش، دانش، علم، و جهل.

فرهنگستان زبان و ادب

آسم
{asthma} [پزشکی] حمله های عودکنندۀ تنگی نفس گاهگیر، همراه با التهاب راه های هوایی و خِس خِس ناشی از انقباض تنجه ای نایژه ها
{noun} [زبان شناسی] یکی از انواع کلمه دال بر فرد یا شیء یا عمل و وضعیت، با قابلیت هایی مانند جمع بسته شدن و توصیف شدن با صفت و قرار گرفتن در جایگاه فاعل یا مفعول

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] نام و عنوان را اِسْم گویند و یکی از اقسام سه گانه کلمه (اسم ، فعل و حرف ) در دستور زبان عربی می باشد.در احکام در باب های طهارت، نکاح، طلاق و یمین از آن سخن رفته است.
اسم لفظی است که بر چیزی که اسم بر او نهاده شده (مسمّی) دلالت کند مانند لفظ دیوار که بر معنای معروف دلالت دارد.عالمان صرف و نحو بیش از دو قسم دیگر کلمه به بررسی و تعریف اسم پرداخته اند.نخستین اشاره ای که به اسم شده ، همان است که در روایت ابوالاسود ه م در قرن ق /م آمده است ه د، /۸۸. چند دهه پس از ابوالاسود، ابن ابی اسحاق د ۱۷ق /۳۵م و شاگردش عیسی بن عمر ۴۹ق /۶۶م با عنایت به «علت و قیاس »، اشاره خام منسوب به ابوالاسود را اندکی گسترش دادند.

[ویکی الکتاب] معنی أَثُمَّ: آیا بعد از
معنی أَصَمِّ: کر- ناشنوا
معنی عِصَمِ: عقد و ازدواجهای دائمی (عصم جمع عصمت است که به معنای عقد و ازدواج دائمی است ، و بدین جهت آن را عصمت نامیدهاند که زن را حفظ و ناموسش را نگهداری میکند )
معنی بِسْمِ: به نامِ - با یاری جستن از اسمِ
معنی سُلَالَةٍ: اسم برای هر چیزی است که از چیزی کشیده و بیرون آورده شود -عصاره - چکیده
معنی مَنَامِهَا: خوابش (اسم زمان)
معنی مَعَادٍ: بازگشت گاه - محل بازگشتن - زمان بازگشتن (کلمه معاد اسم محل عود ، یا اسم زمان عود است)
معنی هَلُمَّ: بیا ("هَلُمَّ" اسم فعلی است که معنای" بیا " میدهد ، و چون اسم فعل است تثنیه و جمع ندارد )
معنی مَعْزِلٍ: کنار (کلمه معزل اسم مکان از عزل است )
معنی کُبَّاراً: بسیار بزرگ (کبّار اسم مبالغه از کبر است )
معنی زَّیْتُونَ: زیتون (اسم جنس جمعی است ، و مفرد آن را زیتونه میگویند )
معنی دَاخِرُونَ: ذلیلان (اسم فاعل از مصدر دخور به معنی ذلت )
معنی مُّمَرَّدٌ: صاف شده ( اسم مفعول از تمرید به معنای صاف کردن است)
معنی مُنِیرِ: روشن کننده - روشنگر (اسم فاعل از أنارَ)
ریشه کلمه:
سمو (۴۹۳ بار)
وسم (۱۸۱ بار)

نام. گویند: اصل آن سمو است همزه اول عوض از واو است و گویند: اصل آن وسم به معنی علامت است واو به همزه قلب شده. و آن لفظی است که بر چیزی گذاشته شود تا از دیگر چیزها متمایز گردد. احتمال نزدیک به یقین گردد. احتمال نزدیک به یقین آن است که اصل آن وسم به معنی علامت باشد که اسم هر چیز علامت و نشانه آن است. طبرسی اصل آن سمو به معنی رفعت است همچنین است قول راغب. . تسمیه: نا گذاشتن . . مسمّی: نام گذاری شده. معنای تعیین نیز می‏دهد که نام گذاری تعیین به خصوصی است. . سپس مدتی مقرر داشت و مدّت تعیین شده نزد اوست. سمّی: هم نام و همتا که مراد هم نام است . به خدا عبادت کن و در بندگیش بردبار باش آیا برای او همتائی می‏دانی؟. * . ظاهراً مراد از «سَمّوهُمْ» چنانکه در المیزان فرموده توصیف است یعنی برای خدا شریکانی قائل شدند بگو آنها رب، خالق، رازق، رحیم، و رحمن، و غیره گفت؟ چون توصیف واقعیت هر چیز را روشن می‏کند در این صورت خواهند دانست که آنها شریک خدا نیستند. * . به نظر می‏آید الانثی بیان تسمیه است: آنانکه به قیامت ایمان ندارند ملائکه را مؤنث توصیف می‏کنند و می‏گویند ملائکه دختران خدایند چنانکه فرموده . * به قولی ضمیر جمع «عَرَضَهُمْ» و «هؤلاءِ» راجع به آدم است و آن اسم نوع می‏باشد. نه علم شخص و مراد از اسماء ظاهراً استعداد و قابلیت هائی است که در بشر گذاشته است و منظور از تعلیم اسماء بودن آنها در نهاد آدم است. و شاید مراد از اسماء، اسماء حسنس باشد که مشروح آن در «خلف» ذیل عنوان بشر خلیفه خداست گذشت. معنی آیه چنین است: خداست گذشت. معنی آیه چنین است: خداوند همه اسماء را به آدم (که خلیفه خداست) آموخت، سپس آدمها را به ملائکه نشان داد و فرمود از نامهای اینان «از قابلیّت و کارهایشان) به من خبر دهید اگر (در خلیفه خدا بودن) راستگواید؟ * . اسماء حسنی خداوند مشروحاً در «حسن» گذشت. * . به قولی مراد از اسم ذکر است یعنی: القاب بد را به یکدیگر نبندید. بد یاد کردنی است که مردم را پس از ایمان با فسق یاد کنید بهتر است بگوئیم: فسوق مخصوص به ذمّ بئس است و مراد از آن خطاب کننده یا خطاب شده است که به کسی بعد از ایمانش آن بد نامی است که به کسی بعد از ایمانش نسبت داده شود و یا خود شخص در اثر تلقیب بد فاسق گردد. * ، ، در این گونه آیات مراد ذکر خداوند است و قید اسم ظاهراً برای آن است که خدا را فقط با قلب یاد نکنید بلکه با زبان و ذکر نامهای حسنای او هم یاد نمتئید. بِسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ‏ مخفی نماند مجموع سوره‏های قرآن صدو چهارده است در اوائل همه آنها به جز سوره توبه بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ آمده است و یک بار نیز در سوره نمل در نامه سلیمان به قوم سباء ذکر شده علی هذا مجموعاً صد و چهارده بار در قرآن مجید تکرار شده است. طبرسی در مجمع البیان فرموده: به اتفاق امامیه، آن یک آیه است از سوره حمد و از هر سوره دیگر و هر که آن را در نماز نخواند نمازش باطل است خواه واجبی باشد یا ندبی. و در نمازهای جهریّه بلند گفتن آن واجب و در نمازهای اخفاتی بلند خواندن مستحب است. در این که گفته شد میان فقهاء امّت «اهل سنت» اختلاف هست ولی در اینکه آن جزء آیه سوره نمل است اختلافی نیست. آیة اللّه یزدی در عروة الوثقی فرموده: بسمله جزء هر سوره است. واجب است قرائت عروة ذیل این مسئله فرموده: این مطلب اجماعی است چنانکه در خلاف شیخ، مجمع البیان، نهایه الاحکام، ذکری، جامع المقاصد و... نقل است. حرّ هاملی رحمة اللّه در وسائل کتاب الصلوة ابواب قرائت باب 11 روایات آن را نقل کرده و در باب 12 نیز روایات محمول بر تقیه را آورده است. زمخشری در کشّاف گوید: همه قراء مکه و کوفه و فقهاء آن دو شهر گفته‏اند: بسمله آیه ای است از فاتحه و از هر سوره. شافعیو اصحاب نیز در همین عقیده‏اند و لذا آن را با جهر می‏خوانند و گویند: اهل سلف آن را در قرآن ثابت کرده‏اند با آنکه توصیه می‏نمودند قرآن را از هر زاید پاک دارند. بدین جهت آمین را ننوشته‏اند اگر بسمله از قرآن نمی‏بود آن را در قرآن محفوظ نمی‏دانستندو از ابن عباس منقول است: هر که آن را ترک کند صد و چهارده آیه از کناب خدا را ترک کرده است. ولی ابوحنیفه و تابعنش و دیگران گفته‏اند: آن آیه نیست نه از حمد و نه از سوره‏های دیگر فقط برای تبرک و جدا کردن میان سوره‏ها نوشته شده چنانکه در هر کار با آن شروع می‏شود و در رأی آنها در نماز با جهر خوانده نمی‏شود. المنار در ذیل سوره حمد گوید: مسلمین اتفاق دارند در اینکه بِسْمِ اللّه ارَّحْمنِ الرَّحیمِ از قرآن است و جزء آیه از سوره نمل می‏باشد ولی درباره آن در سوره های دیگر اختلاف دارند سپس مثل کشّاف اقوال را نقل نموده است. ولی در مکتب اهل بیت علیهم السلام «اَهْلُ الْبَیْتَ اَدْری بِما فی الْبَیْتِ» چنانکه نقل شد بسمله جزء تمام سوره‏ها و آیه مستقلی است و غیر آن مردود و باطل است در المیزان از خصال صدوق از امام صادق علیه السلام نقل شده فرمود: چه شده بر آنها خدا آنها را بکشد بزرگنرین آیه را در کتاب خدا قصد کرده و پنداشته‏اند که چون اظهارش کنند بدعت است و از امام باقر علیه السلام منقول است: گرامی‏ترین آیه را از کتاب خدا که بَسْمِ اللّهِ الَّرَحْمنِ الرَّحیمِ است دزدیدند. سزاوار است در شروع هر کار بزرگ و کوچک آن را بیاورند تا مبارک باشد و نیز فرموده: در روایات فریقین از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم نقل شده: «کُلُّ اَمْرٍ ذی بالٍ لَمْ یُبْدَءْ فیهِ بِاِسْمِ اللّهِ فَهُوَ اَبْتَرٌ...». نا گفته نماند: ابن اثیر در نهایه بدین صورت نقل کرده «کُلُّ اَمْرٍ ذی بالٍ لَمْ یُبْدَءُ فیهِ بِحَمْدِ اللّهِ فَهُوَ اَبْتَرٌ» رسول خدا صلی اللّه علیه و اله و سلم جدا شدن و در روایتی تمام شدن سوره را نمی‏داشت مگر با نزول بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم. و از صحیح مسلم از حدیث انس نقل کرده است مه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم فرمود: اکنون بر من سوره‏ای نازل شد پس خواند: بَسْمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. این دو حدیث در المیزان نیز آمده است.

[ویکی فقه] اسم (ابهام زدایی). واژه اسم ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • اسم (ادبیات عرب)، یکی از اقسام سه گانه کلمه (اسم ، فعل و حرف ) بوده و از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق و ادبیات عرب• اسم (فقه)، به معنای نام و عنوان و دارای کاربرد در علم فقه، در ابواب طهارت، نکاح، طلاق و یمین
...

[ویکی فقه] اسم (ادبیات عرب). اسم یکی از اقسام سه گانه کلمه (اسم ، فعل و حرف ) بوده و از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق و ادبیات عرب می باشد.
اصطلاح اسم در علم منطق به معنای لفظ مفرد دارای معنای مستقل غیر مقترن به زمان است. اسم از اقسام لفظ مفرد تام است که بدون انضمام لفظ دیگر معنای مستقلی را می رساند و بر زمان دلالت ندارد. اسم در جمله هم می تواند محکومٌ علیه واقع شود و هم محکومٌ به، مانند: زید آمد و زید عالم است.بهمنیار در این باره می گوید: اسم، لفظ مفرد است که معنایی را نشان می دهد بدون اینکه زمان وجود آن معنا (از زمان های سه گانه) را نشان بدهد.
کاربرد ادبیاتی اسم
اسم لفظی است که بر چیزی که اسم بر او نهاده شده (مسمّی) دلالت کند مانند لفظ دیوار که بر معنای معروف دلالت دارد. عالمان صرف و نحو بیش از دو قسم دیگر کلمه به بررسی و تعریف اسم پرداخته اند. نخستین اشاره ای که به اسم شده ، همان است که در روایت ابوالاسود در قرن آمده است . چند دهه پس از ابوالاسود، ابن ابی اسحاق و شاگردش عیسی بن عمر با عنایت به «علت و قیاس »، اشاره خام منسوب به ابوالاسود را اندکی گسترش دادند.
← توضیح اصطلاح
(۱) ابن ابی الربیع ، عبیدالله ، البسیط فی شرح جمل الزجاجی ، به کوشش عیاد بن عیدالبثیتی ، بیروت ، ۴۰۷ق /۹۸۶م .(۲) ابن انباری ، عبدالرحمان ، الانصاف فی مسائل الخلاف ، قاهره ، ۹۶۱م .(۳) ابن جنی ، عثمان ، الخصائص ، به کوشش محمدعلی نجار، قاهره ، ۳۷۱ق /۹۵۲م .(۴) ابن جنی ، عثمان ، اللمع فی العربیة، به کوشش حامد مؤمن ، بیروت ، ۴۰۵ق /۹۸۵م .(۵) ابن حاجب ، عثمان ، الکافیة، شرح رضی الدین استرابادی ، بیروت ، ۴۰۵ق /۹۸۵م .(۶) ابن سراج ، محمد، الاصول فی النحو، به کوشش عبدالحسین فتلی ، بیروت ، ۴۰۱ق /۹۸۸م .(۷) ابن عقیل ، عبدالله ، شرح علی الالفیة، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، قاهره ، ۳۵۰ق .(۸) ابن فارس ، احمد، الصاحبی ، به کوشش احمد صقر، قاهره ، ۹۷۷م .(۹) ابن هشام ، عبدالله ، شرح شذور الذهب ، به کوشش عبدالغنی دقر، دمشق ، ۴۰۴ق /۹۸۴م .(۱۰) ابن یعیش ، شرح المفصل ، بیروت ، عالم الکتب .(۱۱) ابواسحاق شیرازی ، ابراهیم ، شرح اللمع ، به کوشش عبدالمجید ترکی ، بیروت ، ۴۰۸ق /۹۸۸م .(۱۲) ابوالبقاء عکبری ، عبدالله ، التبیین ، به کوشش عبدالرحمان عثیمین ، بیروت ، ۴۰۶ق / ۹۸۶م .(۱۳) ابوحیان توحیدی ، علی ، البصائر و الذخائر، به کوشش ابراهیم کیلانی ، دمشق ، ۹۶۴م .(۱۴) ابوزید انصاری ، سعید، النوادر فی اللغة، بیروت ، ۳۸۷ق /۹۶۷م .(۱۵) ازهری ، محمد، تهذیب اللغة، به کوشش احمد عبدالعلیم بردونی ، قاهره ، ۹۶۶م .(۱۶) جرجانی ، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، به کوشش محمد رشیدرضا، قاهره ، ۳۶۶ق .(۱۷) جرجانی ، علی ، التعریفات ، قاهره ، ۳۰۶ق .(۱۸) خطیب تبریزی ، یحیی ، تهذیب اصلاح المنطق ، به کوشش فوزی عبدالعزیز مسعود، قاهره ، ۹۸۶م .(۱۹) زجاجی ، عبدالرحمان ، الایضاح فی علل النحو، به کوشش مازن مبارک ، بیروت ، ۹۸۶م .(۲۰) زجاجی ، عبدالرحمان ، الجمل فی النحو، به کوشش علی توفیق حمد، بیروت ، ۴۰۷ق /۹۸۶م .(۲۱) زمخشری ، المفصل فی النحو، به کوشش پروسه ، لایپزیگ ، ۹۷۹م .(۲۲) سیبویه ، الکتاب ، بیروت ، ۳۸۷ق / ۹۶۷م .(۲۳) سیوطی ، الاشباه و النظائر، به کوشش ابراهیم محمد عبدالله ، دمشق ، ۴۰۷ق /۹۸۶م .(۲۴) صقر، احمد، تعلیقات بر الصاحبی .(۲۵) عبدالتواب ، رمضان ، مباحثی در فقه اللغة و زبان شناسی عربی ، ترجمه حمیدرضا شیخی ، تهران ، ۳۶۷ش .(۲۶) قرشی کیشی ، محمد، الارشاد الی علم الاعراب ، به کوشش عبدالله علی حسینی برکاتی و محسن سالم عمیری ، مکه ، ۴۱۰ق /۹۸۹م .(۲۷) مبرد، محمد، المقتضب ، به کوشش محمد عبدالخالق عضیمه ، قاهره ، ۳۸۲ق /۹۶۳م .

[ویکی فقه] اسم (فقه). اسم به معنای نام و عنوان است و در علم فقه، در ابواب طهارت، نکاح، طلاق و یمین از از آن سخن به میان آمده است.
اسم لفظی است که بر چیزی که اسم بر او نهاده شده (مسمّی) دلالت کند مانند لفظ دیوار که بر معنای معروف دلالت دارد.
تأثیر اسم در احکام
تمام احکام بر اسم، یعنی عنوان موضوع حکم مترتّب می شوند و با زایل شدن اسم و عنوان، حکم نیز زایل می شود بنابراین سگ- که نجس است- اگر استحاله شده و تبدیل به نمک شود پاک می گردد، زیرا عنوان نمک از عناوین نجس نیست.
تشخّص و تعیّن با اسم
اسم و عنوان هر چیزی موجب تعیّن و تشخّص آن می گردد، بنابراین در مواردی که تعیّن شرط است همچون زوجین در عقد ازدواج یا زوجه در طلاق، باید با اسم بردن یا اشاره یا توصیف، مشخص گردد.
احکام شرعی اسم
...

دانشنامه عمومی

آسم. آسم یا ربو[ ۱۰] یک بیماری التهابی طولانی مدت راه های هوایی ریه است. [ ۵] این بیماری با نشانه های متغیر و عودکننده، انسداد برگشت پذیر جریان هوا، و انقباض نایژه که به راحتی تحریک می شود، مشخص می شود. [ ۱۱] [ ۱۲] نشانه های آن شامل دوره های خس خس سینه، سرفه، احساس تنگی در قفسه سینه و تنگی نفس است. [ ۴] این موارد ممکن است چند بار در روز یا چند بار در هفته رخ دهند. [ ۵] بسته به فرد بیمار، نشانه های آسم ممکن است در طول شب یا با ورزش بدتر شوند. [ ۵]
تصور می شود که آسم در اثر ترکیبی از عوامل ژنتیکی و محیطی ایجاد می شود. [ ۴] عوامل محیطی عبارتند از قرارگرفتن در معرض آلاینده های هوا و آلرژن ها ( مواد حساسیت زا ) . [ ۵] دیگر محرک های بالقوه شامل داروهایی مانند آسپرین و مسدودکننده های بتا هستند. [ ۵] تشخیص معمولاً بر اساس الگوی نشانه ها، پاسخ به درمان در طول زمان و تست اسپیرومتری عملکرد ریه صورت می گیرد. [ ۶] آسم بر اساس فراوانی نشانه ها، حجم بازدم اجباری در یک ثانیه ( FEV۱ ) و حداکثر سرعت بازدم طبقه بندی می شود. [ ۱۳] همچنین ممکن است به عنوان آتوپیک یا غیرآتوپیک طبقه بندی شود، که در آن آتوپی به استعداد ابتلا به واکنش حساسیت نوع آی اشاره دارد. [ ۱۴] [ ۱۵]
هیچ درمان شناخته شده ای برای آسم وجود ندارد، اما می توان آن را کنترل کرد[ ۵] علائم را می توان با اجتناب از مواجهه با محرک ها، مانند آلرژن ها و محرک های تنفسی، و با استفاده از کورتیکواستروئیدهای استنشاقی سرکوب کرد. [ ۷] [ ۱۶] اگر نشانه های آسم کنترل نشده باقی بمانند، آگونیست های بتا طولانی اثر ( LABA ) یا عوامل ضدلوکوترین ممکن است علاوه بر کورتیکواستروئیدهای استنشاقی استفاده شوند. [ ۱۷] [ ۱۸] درمان نشانه هایی که به سرعت در حال بدتر شدن هستند، معمولاً با یک آگونیست بتا - ۲ کوتاه اثر استنشاقی مانند سالبوتامول و کورتیکواستروئیدها صورت می گیرد که از راه خوراکی مصرف می شوند. [ ۸] در موارد بسیار شدید، کورتیکواستروئیدهای داخل وریدی، سولفات منیزیم و بستری شدن در بیمارستان ممکن است مورد نیاز باشند. [ ۱۹]
در سال ۲۰۱۹، آسم تقریباً ۲۶۲ میلیون نفر را تحت تأثیر قرار داد و باعث مرگ حدود ۴۶۱ هزار نفر شد[ ۹] بیشتر مرگ ومیرها در کشورهای در حال توسعه رخ داده است. [ ۵] آسم اغلب در دوران کودکی شروع می شود، [ ۵] و میزان آن از دهه ۱۹۶۰به طور قابل توجهی افزایش یافته است. [ ۲۰] آسم در اوایل مصر باستان شناخته شده بود. [ ۲۱] واژه «آسم» از یونانی ἆσθμα، âsthma به معنای نفس نفس زدن است. [ ۲۲]
عکس آسمعکس آسمعکس آسمعکس آسمعکس آسمعکس آسم
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف
آزاد فارسی'>

دانشنامه آزاد فارسی

آسم. آسْم (asthma)
نوعی بیماری مزمن. وجه مشخصۀ آن سختی تنفس به علت انقباض نایژه هادر شُش هاست. حساسیت، عفونت، و تنشممکن است باعث شروع حملۀ آسم شود. شیوع آسم براثر آلودگی هوا و خطرات شغلی افزایش می یابد. راه درمان آن استفاده از داروهای گشادکنندۀ نایژه هااست. این دسته از داروها با شل کردن عضلات جدار نایژه ها تنفس را تسهیل می کنند. برای درمان نمونه های شدید، از استروئیدهای استنشاقیاستفاده می کنند که التهاب نایژه ها را کاهش می دهند. آسم با منشأ خارجیبر اثر تماس با مواد تحریک کننده ای مثل گردۀ گیاهان و گرد و خاکشروع می شود و در کودکان و نوجوانان شایع تر است. در فوریۀ ۱۹۹۷، محققان برزیلی گزارش دادند که دو گونه هیره (مایت) در گرد و خاک روی پوست سر کودکان زندگی می کنند. این یافته مشخص کرد پاک سازی رختخواب مانع از بروز حملات آسم نمی شود. با استفاده از شامپوهای ضد شوره و کاستن از مقدار منابع غذایی این موجودات، تعداد آن ها کم می شود. آسم با منشأ داخلیدر میانسالی شروع می شود و نسبت به آسم خارجی شیوع کمتری دارد. تقریباً پنج تا ده درصد کودکان آسم دارند. یک سوم این عده پس از بلوغ علایم بیماری را دیگر نشان نمی دهند، در حالی که پنج تا دَه درصد مردم پس از بلوغ این علایم را نشان می دهند. شواهد فزاینده ای دال بر دخالت سیستم ایمنی در بروز آسم در دست است. مطالعه در این زمینه ممکن است به کشف روش های درمانی جدید بیانجامد. آسم قلبینشانه ای از اُفت عملکرد قلب است و باید از آسم ریوی تفکیک شود، اگرچه این بیماری علایمی مشابه آسم نایژه ای دارد. مبتلایان به آسم می توانند با دستگاه اندازه گیری سرعت خروج هوای بازدمیوضعیت خود را مرتباً بررسی کنند. محققان دانشگاه سیدنیِاسترالیا، در پی تحقیقاتی که در نیو ساوت ویلزصورت گرفت، طی مقاله ای نشان دادند که چرا حملات آسم در هنگام طوفانِ همراه با رعد و برق افزایش می یابد (۲۰۰۱). در این شرایط جوّی، جریان های کم ارتفاع هوای سرد باعث تجمع گردۀ گیاهان در نزدیکی سطح زمین می شوند.

اِسم
در اصطلاح دستور زبان، کلمه ای که، از لحاظ معنایی، برای نامیدن موجودات به کار می رود و، از نظر نحوی، نقش های نهاد، مفعول، متمم، مسند، منادا و مضاف الیه را می پذیرد و از جنبۀ صرفی نشانۀ جمع می پذیرد. مثلِ حسن، عقل، دیو، گلّه، نگارش. اسم، از جهات گوناگون، تقسیم بندی می شود: ۱. اسم ساده، که از یک تکواژ قاموسی ساخته شده باشد و قابل تقسیم به اجزای کوچک تر معنی دار نباشد، مثلِ پدر، لشکر، تراش؛ ۲. اسم مرکب، که بیش از یک تکواژِ قاموسی داشته باشد، مثلِ کتابخانه، مدادتراش، آبرفت؛ ۳. اسم مشتق، که از یک تکواژ قاموسی و وند تشکیل شود، مثلِ خوابگاه، رخسار، امروز، آویزه؛ ۴. اسم مفرد، که بر یک فرد دلالت کند و علامت جمع نداشته باشد، مثلِ مادر، آب، شرّ؛ ۵. جمع اسمی است که در انتهای آن یکی از نشانه های جمع بیاید و یا بر قاعده جمع مکسر زبان عربی جمع بسته شود و بر بیش از یک فرد دلالت کند، مثلِ درختان، رودها، مهندسین، روحانیون، اثرات، کتب؛ ۶. اسمِ جمع، که نشانۀ جمع ندارد، امّا بر بیش از یکی دلالت می کند و نشانۀ جمع می پذیرد. مثلِ گله، لشکر، کاروان، گروه، ملّت؛ ۷. اسم معرفه، که نزد گوینده و شنونده شناخته شده باشد. اسم به چند روش معرفه می شود. عمده ترین آن ها عبارت اند از الف: با کمک نقش نمای «را» بعد از آن، مثلِ «کتاب را بیاور»؛ ب: صفت اشاره قبل از آن بیاید، مثلِ «آن روز»؛ ج: هرگاه مضاف الیهِ معرفه ای بعد از آن بیاید. مثلِ «روستایِ ابیانه»؛ د: هرگاه اسم خاص باشد، مثلِ دماوند، فردوسی؛ ۸. اسم نکره، که برای گوینده و شنونده ناشناس باشد و در ساخت آن از تکواژ «یک» در آغاز آن و یا تکواژ «ی» در پایان آن و یا هر دو استفاده شود، مثلِ «کتابی خریدم»، «یک ماشین توقف کرد»، «یک فکری به سر دارم»؛ ۹. اسم عام، که در خارج از جمله، شامل کلیۀ افراد هم جنس خود شود، مثلِ کتاب، سنگ، درخت؛۱۰. اسم جنس، که همۀ افراد جنس خود را شامل شود، مثلِ «کتاب بهترین دوست است»؛ ۱۱. اسم خاص، که از نظر شنونده و گوینده شناخته شده باشد و جمع بسته نشود. مثلِ «رستم قهرمان شاهنامه است»، «حسن دیگر به ما سر نمی زند»؛ ۱۲. اسم مبهم، که بر افراد نامعیّن دلالت می کند و از نظر معنی مبهم است. مثلِ همه، برخی، دیگری، این و آن، بعضی. اسم مبهم را «ضمیر مبهم» نیز می نامند؛ ۱۳. اسم آلت اسم ابزار و وسیلۀ کار است که طبق قاعده ساخته می شود و جزو اسم های مشتق است، غالب آن ها طبق دو قاعدۀ زیر ساخته می شود: الف: «بن ماضی + ه». مثلِ رنده، ماله، کوبه، تابه، آویزه. ب: «اسم یا صفت + بن مضارع». مثلِ برف روب، ناخن گیر، دوربین؛ ۱۴. اسم مصغّر، که مفهوم کوچکی را دربر دارد و جزو اسم های مشتق است. ساختِ آن تشکیل شده است از اسم مورد نظر همراه پسوند «ک» یا «چه». مثلِ دخترک، باغچه؛ ۱۵. اسم صوت: ← نام_آوا؛ ۱۶. اسم مصدر اسم مشتقی است که مفهوم مصدر را دربر دارد. معروف ترین ساخت های اسم مصدر عبارت است از الف) «بن مضارع + ش»؛ مثلِ روش، نگرش، ستایش. ب) «بن مضارع + ه»؛ مثلِ خاله، اندیشه، گریه. ج) «بن مضارع»؛ مثلِ خیز، دو، تاب. د) «بن مضارع + و + بن مضارع»؛ پرس وجو، خوروخواب، گیرودار؛ ۱۷. اسم ذات اسمی است که مصداق آن به خودی خود وجود دارد و قابل دیدن و لمس کردن است؛ همۀ اسم های خاص، ذات هستند. مثلِ ابراهیم، درخت، رخش، فرشته؛ ۱۸. اسم معنی، به خودی خود وجود ندارد بلکه وجودش وابسته به چیزی دیگر است، اسم معنی شامل مفاهیم انتزاعی و مجرد می شود، مثلِ صدا، خطر، گریه، عقل.

اسم (منطق). در اصطلاح منطق، از اقسام سه گانۀ لفظ مفرد. اسم همانند فعل، در نفس خود، به استقلال و بدون پیوند با واژه های دیگر معنی کامل و تمام دارد، مثل مرد، درخت. اسم بر امور گوناگون دلالت می کند: ۱. ذات چیزها: مثل انسان؛ ۲. صفات مجرد: مثل نطق؛ ۳. مجموع ذات و صفت: مثل ناطق؛ ۴. نفس زمان: مثل روز، ماه؛ ۵. مجموع زمان و معنی دیگر: مثل متقدم؛ ۶. معنایی که در زمانی غیر معین واقع است: مثل ضارب. فرق اسم و فعل: اسم برخلاف فعل، که مقرون به مفهوم زمان معین نیز هست، تنها بر معنی دلالت دارد، یعنی معنایی را بدون پیوند آن با زمان معین بیان می دارد. اقسام اسم عبارت اند از اسماء مترادف، اسماء متباین، اسماء مشتق، اسماء متجانس، اسماء متفق، اسماء متشابه، اسماء مشترک، اسماء منقول، اسماء مُتواطی و اسماء مُشکِّک.

جدول کلمات

آسم
تنگی نفس, ضیق النفس
نام

مترادف ها

title (اسم)
لقب، عنوان، کنیه، اسم، نام، سرصفحه، برنامه، مقام، استحقاق، حق، صفحه عنوان کتاب، عنوان قبل از اسم شخص

appellation (اسم)
لقب، وجه تسمیه، اسم، نامگذاری، نام

designation (اسم)
تخصیص، اسم، تعیین، نقش

name (اسم)
اسم، نام، خوشنامی، اب رو، تسمیه، نام و شهرت، نام خودمانی

noun (اسم)
اسم، نام، موصوف

appellative (اسم)
اسم، نام، اسم عام

vocable (اسم)
لفظ، اسم

nomen (اسم)
اسم، نام

فارسی به عربی

اسم , ربو , عنوان , کنیة

پیشنهاد کاربران

دو گونه سرماخوردگی ( آنفولانزا ) در پهلوی هست:
1. هَمریت 2. پَتریت
.
1. هَمریت: واژه فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ )
هم: با، به همراه - پیشوند همراهی و وابستگی
.
ریت: رید، ریدن! - بیرون ریختن کثافت ها، مدفوع کردن، قضا و رفع حاجت کردن -
...
[مشاهده متن کامل]

گَند، بد، زشت، پلشت، نِکوهیده، نازیبا، آلوده
.
معنی: ریمَنی ( ناپاکی، عفونت ) واگیردار، سرایت کردن بیماری، سرماخوردگی، آنفولانزا ( فرانسوی ) ، مالش سَهی ( تماس مستقیم ) آلودگی
.
می توان به جای واژه انگلیسی "infection" و "grippe" از واژه "هَمریت" بهره برد!
.
.
2. پَتریت: واژه فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ )
پَت: پَئیتی ( paiti ) -
بی، بدون - برهنه، عریان، لخت - تهی، خالی، پوچ - برگشت، بازگشت، بازآیی، جلوگیری، واداشتن
مانند: پَتَت، پاپَتی، پَتیاره، پَنام! ( در اوستا: پَئیتی دانَه ) �
ایتیَه: صفت فاعلی - حرکت کردن، روانه شدن، رفتن
.
ریت: رید، ریدن! - بیرون ریختن کثافت ها، مدفوع کردن، قضا و رفع حاجت کردن -
گَند، بد، زشت، پلشت، نِکوهیده، نازیبا، آلوده
.
معنی: ریمَنی ( ناپاکی، عفونت ) تنفسی، بیماری تنفسی، بُرُونشیت یا آسم تنفسی ( تنگی نفس ) ، دُژدَمی ( دُشدَمی ) ، مالش ناسَهی ( تماس غیر مستقیم ) آلودگی
.
می توان به جای واژه انگلیسی "bronchitis" و "asthma" و "dyspnoea" از واژه "پَتریت" بهره برد!
.
.
هَمگَرزه، هَمگَرزِگی: واژه فارسی میانه ( پارسیک، پارسیگ )
هم: با، به همراه - پیشوند همراهی و وابستگی
.
گَرزه ( گَرزِگی ) : گَزیدن، گاز گرفتن، نیش زدن
معنی: در تماس بودن، پیوند داشتن، لمس کردن، هَموندی ( هَماوَندی ) ، برخورد کردن، خوردن به چیزی، به هم رسیدن ( وصل شدن ) ، دیدار کردن ( ارتباط گرفتن ) ، بَرماس ( پَرماس )
می توان به جای واژه انگلیسی "contact" از واژه "هَمگَرزه، هَمگَرزِگی" بهره برد!
.
شایست ناشایست، فَرگرد ( فصل ) 2، بند60:
hamrīt ān bawēd ka tan abāg nasā ham - garzag bawēd, ud petrīt ān kē abāg ān kē pad nasā pahikōft ham - garzag bawēd, ud az ham - garzagīh ī abāg ōy ī yāzdahom ham - gōnag petrīt ōh kunēd
معنی: هَمریت ( سرایت بیماری ) آن باشد که تن با نَسا ( لاشه، مُردار ) ، هَمگرزه ( در تماس ) شود و پَتریت ( تنگی نفس ) آن [باشد] که با آن کس که با نسا ( جَسَد ) برخورد کرد، همگرزه شود ( به آن بیماری بِرِسَد ) ؛
و از هَمگرزگی ( لمس ) با آن ( پَتریت ) ،
کس ( شخص ) یازدهم، همان گونه[شخص] پَتریت شود ( تا یازدهمین کس هم، از آلودگی هوا یا تنفسی آن، بیماری می گیرد! )

منابع• https://www.parsigdatabase.com/• https://www.parsigdatabase.com/surf?lang=Fa• https://www.parsigdatabase.com/search?lang=Fa
اسم برابر نام در پارسی است.
هم میهنان گرامی، بیاید پارسی را پاس بداریم و به کارگیریِ واژگانِ بیگانه را گام به گام کمتر و کمتر کنیم تا زبان مون رفته رفته آسیب نبینه و نابود نشه و بتوانیم بازگردیم به ریشه ی خود. اِسْمْ، عربی است. انقدر نگیم اسم. به جاش از واژه ی پارسی نام استفاده کنیم که از همین ریشه ی پارسی بر زبان های هندواروپایی ازجمله ژرمنیک، فرانسوی، اسپانیایی و انگلیسی هم تأثیر به سزایی گذاشته و اونها هم میگن میگن نام. باورتون نمیشه ببینید:
...
[مشاهده متن کامل]

نام🇮🇷 ( پارسی )
Name🇬🇧 ( انگلیسی )
nombre🇪🇸 ( اسپانیایی )
nome🇮🇹 ( ایتالیایی )
nome🇵🇹 ( پرتغالی )
nom🇫🇷 ( فرانسوی )
Name🇩🇪 ( آلمانی )
naam🇳🇱 ( هلندی )
navn🇩🇰 ( دانمارکی )
nomo ( زبان اسپرانتو )
nimi🇪🇪 ( استونیایی )
namn🇸🇪 ( سوئدی )
nimi🇫🇮 ( فنلاند )
Navn🇳🇴 ( نروژ )
n�zev🇨🇿 ( چک )
nomen ( زبان لاتین )
n�zov🇸🇰 ( اسلواکی )

دو قلو ها بخاطر این سرنوشت مختلفی دارند چون اسم هاشون فرق میکنه
پس اسم خیلی تاثیر میذاره روی سرنوشت
پس بخاطر همین اسمت رو عوض کنی سرنوشتت عوض میشه
دو قلو ها بخاطر این سرنوشت مخالفی دارند چون اسم هاشون فرق میکنه
پس اسم خیلی تاثیر میذاره روی سرنوشت
پس بخاطر همین اسمت رو عوض کنی سرنوشتت عوض میشه
نام
نامواژه ( زبان شناسی )
اسمتون رو عوض نکنید چون اسمتون رو کائنات میفرستن از طریق پدر و مادرتون با اسمتون میشه فهمید ویژگی و رایزینگ و چارت تولدتون رو
راستی اسم کسی که فوت کرده یا شهید شده یا کشته شده رو روی بچه تون نذارید چون بچه تون در آینده به همون سرنوشت اون فرد دچار میشه
واژه اسم
معادل ابجد 101
تعداد حروف 3
تلفظ 'esm
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: اسما و اسامیّ]
مختصات ( تصوف )
آواشناسی 'esm
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع واژگان مترادف و متضاد
آسم: شُشتنگی، تنگیِ شُش، دَمتنگی
آسم asthma

آسم عبارت است از یک بیماری مزمن همراه با حملات مکرر خس خس و تنگی نفس . این بیماری در تمام سنین میتواند وجود داشته باشد اما 50% از موارد، کودکان زیر 10 سال هستند. آسم بیشتر در پسران رخ میدهد تا دختران ، اما در آسمی که در سنین بزرگسالی آغاز میشود زنان سهم بیشتری را به خود اختصاص میدهند.
...
[مشاهده متن کامل]

صدران
اسم از سمو ( بر وزن غلو ) گرفته شده که به معنی بلندی و ارتفاع است ، و اینکه به هر نامی اسم گفته می شود به خاطر آنست که مفهوم آن بعد از نامگذاری از مرحله خفا و پنهانی به مرحله بروز و ظهور و ارتفاع می رسد ، و یا به خاطر آنست که لفظ با نامگذاری ، معنی پیدا می کند و از مهمل و بی معنی بودن در می آید و علو و ارتفاع می یابد .
...
[مشاهده متن کامل]

در قران منظور از اسم و اسما چهارده معصوم هستند گاهی خداوند آنها را کلمات نامیده . وقتی خداوند به فرشتگان و اجنه دستور داد در مقابل آدم به سجده بیفتند آنها در مقابل دستور خداوند تعجب کردند خداوند فرمود من یک چیزی می دانم که شما نمی دانید آنچه خداوند آن را می دانست و فرشتگان نمی دانستند این بود که در میان ذریه ی آدم اشخاصی وجود داشتند که مقامشان خیلی بالاتر از آنان بود . و اسامی آنها را به آدم ( ع ) هم گفته بود ولی فرشتگان بی خبر بودند . لذا به آدم فرمود : آدم اسامی آنها را به اینها بگو.
وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلَائِکَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ
سپس به فرشتگان فرمود : اگر واقعیت را می دانید اسامی آنها را بگویید . توجه کنید هولاء ضمیر شخصی است و برای انسان بکار می رود . وقتی آنها را آشکار کرد همه در برابر عظمت آن چند نفر تعظیم کردند . در حدیثی از معصوم آمده آن اسم هم در بسم الله الرحمن الرحیم ما هستیم . و الا شیطان خود آدم را هم به زمین زد . خداوند می دانست افراد زیادی به وجود خواهند امد که مقام آنها را با وجود عهدی که از اجنه و انسانها گرفته به خاطر حسادت و کینه نخواهند پذیرفت . در روز الست خداوند تمام انسان ها و اجنه را در عالم ذر در یک جا جمع نمود و فرمود من می خواهم شما را هستی ببخشم و به عالم وجود وارد کنم ولی در مقابل آن، عهدی دارم و آن این است که من انسان های خاصی را در روی زمین خواهم آورد که آنها جانشین من در زمین خواهند بود راه آنها همان راه من است اگر از از آنها اطاعت کنید سعادتمند خواهید شد اگر از فرمان آنها سر پیجی نمایید گمراه خواهید شد . اگر عهد مرا قبول می کنید بیافرینم . چون عالم وجود شیرین بود و هر کسی به عالم وجود تمایل دارد اگر می خواستند یا نمی خواستند گفتند بلا یعنی این عهد را می پذیریم ولی عده ای با کراهت گفتند ولی از خداوند پنهان کردند. یعنی با ریا و تظاهر خگفتند نه با اخلاص . . وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَی أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ ۖ قَالُوا بَلَی ۛ شَهِدْنَا ۛ أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَٰذَا غَافِلِینَ . خداوند که از اسرار درون آنها آگاه شد فرمود شما را امتحان خوام نمود . تا ثابت کنم خیلی ها از عظمت من نترسیدند و در پیشگاه من دروغ گفتند . لذا با خلق آدم ( ع ) این امتحان آغاز شد . اولین نفر که مورد آزمایش قرار گرفت ابلیس بود . که توسط امتحان تعظیم به آدم رازش آشکار شد . با توجه به اینکه سال ها خداوند را عبادت کرده بود و نامش در کنار نام فرشتگان می آمد ولی از جنیان بود . خداوند در موردش فرمود او از کافران بود . یعنی من می دانستم و تازه کفرش آشکار شد. و الا شیطان کافر به آن معنا نبود. دوم اینکه کافران زیادی هم هستند بعدا رازشان برملا خواهد شد . در چندین جای قرآن خداوند از این اسما به عنوان کلمات یاد می کند . وقتی آدم توسط شیطان فریب خورد . سال ها گریه کرد ولی بخشیده نشد خداوند به آدم فرمود فقط یک راه بیشتر نداری و آن هم این است به اسامی آن چند نفر باید متوسل شوی . آدم دوباره برای بخشیده شدن به اسامی آن چند نفر متوسل شد و بخشیده شد . خداوند می فرماید ما دوباره این اسم ها را به یاد آدم انداختیم تا با توسل به آنها بخشیده شود . فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ ۚ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ( بقره 37 ) خداوند با همین اسامی و کلمات ابراهیم ( ع ) را هم مورد آزمایش قرار داد . روش آزمایش ابراهیم با این اسامی اینگونه بود . ابراهیم از خداوند خواسته بود که ملک عظیم را به فرزندان او دهد و نسلش را بارور کند خداوند این در خواست او را پذیرفته بود و فرموده بود من این برکت را به تو خواهم داد و برکت در حروف ابجد عدد 5 می باشد . ابراهیم ( ع ) در 85 سالگی دارای یک فرزند شد و آن اسماعیل ( ع ) بود و هنوز اسحق به دنیا نیامده بود. ابراهیم ( ع ) که فرزند و زنش هاجر را در مکه به دستور خداوند قرار داده بود روزی به دیدن فرزندش آمد خداوند دستور ذبح اسماعیل ( ع ) را به او داد . ابراهیم اینجا بود دچار آزمایش سخت قرار گرفت که فرزندی دیگری ندارد از طرفی وعده ی کثرت فرزندانش را از خداوند دریافت کرده و مردی در آخر ازمان از نسلش خواسته که نمونه ی کامل از زبان صدق باشد خداوند آن را هم پذیرفته و ملک عظیم را هم خواسته به فرزندان او برسد برکت هم به او داده شده این چه دستوری هست نکند من دچار توهم شده ام و گرنه ذبح فرزند سخت بود ولی نه این قدر و خداوند در توصیف این بلا از آن به بلای مبین یاد کرده . و وقتی خواست اسماعیل را سر ببرد . وقتی فرمان پذیری او آشکار شد فرمود فدیناه به ذبح عظیم . فرمود پاشو ابراهیم این قربانی را با ذبح عظیم دیگر جابه جا کردم . ذبح عظیم گوسفند نبود بلکه آن ذبیح عظیم فرزند فاطمه ( س ) بود . وقتی از امتحان سربلند بیرون آمد خداوند فرمود ابراهیم تورا بر همه عالم امام قراردادم مبارکت باشد .
وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ ۖ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ۖ قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَّتِی ۖ قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ. خداوند هنگامی که بآن کلمات ( اسامی ) ابراهیم را امتحان کرد و او سر بلند بیرون آمد فرمود من تو را برای همه مردم امام قرار دادم ( با تاکید می فرماید کار تعیین امام با من است کسی نمی تواند غیر از من امام تعیین کند ) ابراهیم فرمود از فرزندان من هم امام خواهد بود ؟ فرمود عهد من به ظالمان نمی رسد ( یعنی امامت عهد من هست که در روز الست آن را از شما گرفتم و به هر کسی نمی رسد طرف باید معصوم باشد یعنی اگر ظالم ( گنهکار ) باشد مقام امامت به او داده نخواهد شد . خداوند از حضرت عیسی هم با عنوان کلمه یاد می کند . ولی کلمه را برای او مفرد به کار می برد . ولی منظور از اسما و کلمات همان 14 معصوم هستند . برکتی که خداوند به ابراهیم داده شده به شکل پنجه دست است که وسط آن یک چشم وجود دارد و دور آن ۱۲ برگ گل وجود دارد و اسمش هم فاطمیا هست و یهودیان آن را به عنوان نماد برکت دانسته و در هر خانه نگه می دارند فاطمیا همان فاطمه است که یازده امام از فرزندان او هستند.

آسم نام یه بیماری هست. اختلال در تنفس که من هم دارمش
آسم: نام این بیماری از نام خدای تاریکی مصر باستان etmo گرفته شده است
کلمه یا عبارتی است برای نامیدن اشیا ٬ افراد و مفاهیم ذهنی .
اسم چیزی برای مشخص کردن نوع زندگی فرد معمولا بیشتر اسم ها درست در میان برای احساس حالا من مشاوره میدم زیاد در مورد هرچیزی کی درکش براتون سخته یا مشکل دارید بیاین آیدی @Moshavere07این
به معنی قند و نبات و شیرینی جات
[ اسم ]به معنی نام 2تا ریشه داره، اول از ( وسم ) به معنای نشانه یعنی نشانه ای برای شناخت و جدا کردن ، یعنی تمامی اسم هایی که نام گذاری میشه برای شناخت و جدا کردن است، همینطور [وَسِیم و وِسام به معمای زیبا
...
[مشاهده متن کامل]
چهره هم همان ریشه را دارد، یعنی چهره ای متمایز از صورت دیگران دارد و این تماییز همان زیبایی صورتش است بهبه نسبت چهره عادی دیگران][وسالة هم به معنی اثر زیبایی ، همان ریشه]، دوم از ( سُمو ) به معنای بلندی، یعنی به تعبیری اسم هر کس به نسبت او را بلند می کند تا او شناخته شود، سماء به معنی آسمان هم همان ریشه بلندی را دارد. و ریشه اول برتری داره بر ریشه دوم ، چون:در قرآن خداوند می فرمایید:و عَلّمَ ءادم الأسماء ، یعنی خداوند نام اشیا و . . . به حضرت آدم یاد داد.

در ایران باستان ، ناما بودهاست.
به فتح الف و تشدید س. کفگیر است در گویش کازرونی ( ع. ش )
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان ( اربان ) از واژه پهلوىِ شیم Shim به معناى نام و عنوان برداشته و معرب نموده و گفته اند : الأسم !!! و سپس ساخته اند : أسامى ، اسماء ، موسوم ، مسمّاء و . . . !!!!! همتایان دیگر آن در پارسى اینهاست: نام Nam ( آریایى -
...
[مشاهده متن کامل]

پهلوى - همریشه واژه Name در انگلیسى و واژه Name در آلمانى و واژه Nome در ایتالیایى و واژه Nombre در اسپانیایى و واژه Nom در فرانسوى و واژه Onoma در یونانى و واژه Namn در سوئدى و واژه ى Nimi در فنلاندى و . . . است. ناماNama در اوستا سابْد Sabd ( سنسکریت: سابدَ
Sabda ) سَمج Samj ( سنسکریت: سَمجنا Samjana ) ناما، نامان ( سانسکریت: نامَ Nama، نامَن Naman )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس