بیع

/bay~/

مترادف بیع: ابتیاع، خرید، دادوستد، صفعه

متضاد بیع: فروش، شرا

برابر پارسی: خرید، فروش

معنی انگلیسی:
selling, sale

لغت نامه دهخدا

بیع. [ ب َ ] ( ع مص ) بیعة. مبیع.خریدن و فروختن ( از اضداد ). ( از منتهی الارب ). پرداخت ثمن و دریافت مثمن یا بعکس ( از اضدادست ). ( از اقرب الموارد ). خریدن و فروختن. ( ترجمان القرآن ). خرید وفروخت. ( مهذب الاسماء ). بیع از لغات اضداد و بمعنی مبیع باشد و غالباً بر اخراج مبیع از تملک در مقابل ثمن اطلاق گردد و این کلمه بوسیله حرف جر یا بدون آن به مفعول دوم متعدی شود چون باعه الشی و باعه منه. و بیع بر شراء یعنی اخراج ثمن از تملک در مقابل مثمن نیز اطلاق شود. و کلمه شراء نیز از اضداد است زیرا در آیه شریفه بمعنی بیع نیز آمده است : قوله تعالی «و شروه بثمن » ( قرآن 20/12 )؛ ای باعوه. و بیع و شرا بنابر قولی بر معاملات پایاپای نیز اطلاق گردد و بنا برقول الامام التقی بیع و شراء غالباً بر ایجاب و ابتیاع و اشتراء بر قبول اطلاق گردد زیرا مصدر ثلاثی اصل ومصدر مزید فرع بر آن است و ایجاب اصل و قبول مبتنی بر آن میگردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). در لغت بمعنی مطلق مبادله است. ( از تعریفات ). سلب ملکیت از خودو دادن ملکیت بدیگری در ازاء مالی. ( یادداشت مؤلف ). اما اکثر استعمال کلمه بیع در فروختن است چنانکه شراء در معنی خریدن. || باعه من السلطان ؛ سعایت کرد علیه کسی نزد سلطان. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || باع علیه القاضی ؛ فروخت قاضی چیزی را با کراهت کسی. ( از اقرب الموارد ). || باع فلان علی بیع فلان ؛ جایگزین شد در مقام و منزلت کسی ، نظیر: شق فلان غبار فلان ، مثلی است قدیم نزد عرب و آن وقتی است که میان دو تن رقابت برقرار گردد و یکی قصد غلبه بر دیگری را داشته باشد و چون بمنظور خود دست یابد گویند: باع فلان علی بیعک ، یعنی فلان جایگزین تو شد در مقام و منزلت. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). باع علی بیعه ؛ مرتبت و رفعت کسی را پیدا کرد؛ ظفر یافت بر کسی. ( از منتهی الارب ). || ( اِمص ) مأخوذ از تازی ، خرید. ( ناظم الاطباء ). فروش. معامله. داد و ستد. ستد و داد :
از تو بجان و دلی مشتریم وصل را
راضیم ار زینقدر بیع بسر میرود.
خاقانی.
بر سر بازار عشق آزاد نتوان آمدن
بنده بد بودن و در بیع جانان آمدن.
خاقانی.
هیچ کس عمر گرامی نفروشد به عدم
سر این بیع مرا هست اگر کس را نی.
خاقانی.
خانه اجرت گرفتی و کری بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

خریدن، فروختن، خریدوفروش
۱ - ( مصدر ) فروختن . ۲ - خریدن ۳ - ( اسم ) خرید.یا بیع سلف خرید و فروش محصولی که هنوز نرسیده برسم پیشکی یا بیع سلف
فروشنده و خرنده و بها کننده . جمع بیعائ و ابیعائ . خریدار . خرنده .

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - فروختن . ۲ - خریدن .

فرهنگ عمید

خریدوفروش.
* بیع سَلَف (سَلَم ): (فقه، حقوق ) پیش فروش و پیش خرید.
* بیع قطعی: (فقه، حقوق ) معامله که فسخ و برگشت در آن نباشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بِیْع، اصطلاحی فقهی و حقوقی، ناظر به گونه ای از معامله که در آن کالایی با عوضی معلوم، اعم از کالا یا وجه نقد مبادله می شود. بیع از عقود لازم است. در منابع فقهی، بیع فرد اجلای معاملات مالی محسوب می شود و با توجه به پیشینه و گسترۀ دیرینۀ آن، بسط یافته ترین مبحث در مباحث معاملات است. به همین سبب، در بسیاری از موارد مربوط به معاملات دیگر، احکام بیع الگوی بسط احکام قرار گرفته است. بیع، مبادله مال در برابر مال است. معنای یاد شده، معنای لغوی بیع است و در باب تجارت یا بیع (بنابر اختلاف تعبیر در کلمات فقها) به تفصیل از احکام، اقسام و شرایط آن سخن رفته است.
واژۀ بیع در ریشۀ سامی، ظاهراً از ریشۀ ثلاثی «بعا» گرفته شده که فروع آن به صورت ریشه های ثلاثی «بیع»، «بعا» و «بغا» در عربی به کار رفته است. معنای اصلی این ریشۀ سامی، «جُستن» است و فروع آن در زبان های مختلف سامی، افزون بر معنای اصلی، در معانی ستاندن و خواستن نیز گسترش یافته است. بیعت به معنای پیمان وفاداری به فرمانروا، بر این پایه که ناظر به اطاعتی است که وی از همراهان خود می خواهد، از همین معنای اصلی گرفته شده است. واژۀ دیگری که عموماً همراه با بیع به کار می رود، واژۀ «شراء» است. مادۀ «شرا» نیز از ریشه های کهن سامی است که معنای اصلی آن «واگذاردن» است. در زبان عربی صدر اسلام که شاخص آن کاربردهای قرآنی است، دو ریشۀ بیع و شراء نه به عنوان دو واژۀ متقابل، که همچون دو واژه با الگوهای متفاوت به کار رفته اند. واژۀ بیع در قرآن کریم در دو قالب به کار رفته است: در قالب افعال دو سویۀ «مبایعه» و «تبایع»، و در قالب اسمی «بیع» گویی در تمامی کاربردها اصراری وجود دارد تا بیع، عملی دوطرفه تلقی گردد و طرفین در آن تمایزی نیابند. دربارۀ شراء، دو سوی فعل، یکی به عنوان دهنده و دیگری به عنوان گیرنده از یکدیگر متمایز شده اند؛ بدین سان، ثلاثی مجرد شراء در معنای فروختن، ثلاثی مزید اشتراء در معنای خریدن به کار رفته است.در کاربرد قرآنی، واژۀ «ابتغاء»، به صورت مطاوعه از ریشۀ «بغا» (ریشۀ سامی: بعا) در تقابل با شراء به کار رفته است. همچنین در سوره جمعه، تعبیر «ذَروا الْبَیْع» (بیع را واگذارید) در گونه ای تقابل با تعبیر «وَ ابْتَغوا مِنْ فَضْلِ اللّه» (فضل خداوند را از طریق کسب درآمد بجویید) قرار گرفته است. بر پایۀ آنچه یاد شد، باید گفت که واژۀ بیع، با معنای کهن جستن و خواستن، در زبان عربی عصر نزول قرآن، به عنوان مهم ترین معاملۀ مالی، تخصیص معنایی یافته بوده است. قرار گرفتن بیع در کنار «تجارة» به عنوان دو «امر مالی» که ممکن است، موجب فراموشی یاد خداوند برای انسان گردد، به خوبی حاکی از آن است که بیع دامنۀ وسیعی از معاملۀ مالی را در برمی گرفته است. در سوره بقره، به این باور عرب پیش از اسلام اشاره شده است که بیع را امری همسان و «مثل» ربا می دانسته اند، و سپس در بیان حکم اسلام، اشاره می شود که خداوند بیع را حلال، و ربا را حرام شمرده است. به هرحال، این همسان شماری، نشان از آن دارد که ربا همچون گونه ای خاص از عملیات مالی، می توانسته، با بیع که دربرگیرندۀ طیف وسیعی از عملیات مالی بوده است. هم سنخ و همسان تلقی گردد.
پیشینه بیع قبل از اسلام
بیع در نظام های حقوقی پیش از اسلام: دادوستد، از کهن ترین ارکان تمدن بشری است و بیع تنها ناظر به بخشی از دامنۀ دادوستد است. اگر بیع در تعریف حقوقی آن به معنای مبادلۀ کالایی در برابر عوض معینی موردنظر باشد، باید توجه داشت که بخش مهمی از جا به جایی اموال، به خصوص در جوامع بدوی، جابه جایی هایی بیرون از دامنۀ بیع، و بیش تر در چارچوب هبه بوده است. حتی در مواردی که جامعه بیش تر به سوی جابه جایی در قالب دادوستد سوق یافته است، بسیاری از جوامع متقدم، معامله ای از نوع صلح را بر بیع ترجیح نهاده اند. پای گیری بیع به عنوان گونه ای از مبادله و تبدیل به رایج ترین آن در معاملات مالی، نیازمند وضع قوانینی در این باره نیز بوده است. تا زمان رواج هبه و صلح کمتر نیازی به چنین قوانینی احساس می شده است و با افزوده شده اهمیت بیع، به اقتضای ماهیت غیرتبرعی آن، وضع قوانین ضروری گردیده است. باید توجه داشت که افزایش اهمیت بیع، در ارتباط مستقیم با پیدایی و اهمیت یافتن تجارت همچون یک حرفه بودده است. ، به عنوان نمونه، می توان چنین تلازمی را در جامعۀ سومر، در دورۀ ایسین ولارسا۱ مشاهده کرد. کهن ترین نمونه های قوانین وضع شده دربارۀ بیع، عملاً قدیم ترین قوانین مکتوب شناخته شده در تاریخ جوامع بشری است. برای نمونه، در «قانون نامۀ» حمورابی که در بابل در سدۀ ۱۸ق م وضع شده، هرچند بسیار بسیط و مجمل کوشش گردیده است که در مورد تنازع، مرافعات مریوط به بیع را فصل نماید. در ایران باستان نیز قوانین مربوط به بیع فروع نسبتاً گسترده ای یافته بود. تفکیک پیمان های شفاهی (پَدگورِشْن) از پیمان های دستْ مُشتی (دست مشت) و تقسیم بیع براساس ارزش کالای موضوع معامله، ریشه در عصری کهن و تعالیم اوستایی دارد. موضوعاتی ریزتر چون قائل شدن حق فسخ برای فروشنده و خریدار تا ۳روز پس از معامله، لازم الاجرا شدن بیع اموال منقول با پرداخت ثمن و نه قبض مبیع، و ممنوعیت بیع با خارجیان در موارد ضرورت، از نمونه ای این فروع اند. در «قانون نامۀ» یوسنی نیانوس، امپراتور بیزانس (۵۳۷-۵۶۵م)، بیع ذیل عقود مبتنی بر تراضی جای گرفته است، بدین معنا که به صرف تراضی طرفین منعقد گردیده، و نیازمند حضور متعاقدین، کتابت و تسلیم چیزی نبوده است. از جمله، این «قانون نامه» مقرر می دارد که هیچ بیعی نمی تواند بدون تعیین قیمت تحقق پیدا کند و بیعی را که در آن، ثمن معین نشده باشد، باطل می شمارد. در شریعت یهود، برخی از فروع مربوط به بیع در اسفار خمسه مطرح گردیده است؛ از جمله می توان به محدودیت هایی اشاره کرد که در زمینۀ فروش املاک اعمال شده است. تفریع فروع بیش تر دربارۀ بیع، همچون یادکرد مباحثی در حوزۀ توافق طرفین بیع، مصمم بودن طرفین، بیع کالای غیرموجود و قوانینی دربارۀ شروط بیع، جلوه هایی از بسط قوانین بیع در منابع حقوقی یهود، به ویژه در بخش هایی از تلمود است دربارۀ عقد بیع در دادوستدهای رایج میان عرب پیش از اسلام، باید گفت که قدیم ترین نمونه های قوانین مربوط به بیع، در برخی نوشته های برجای مانده از ملوک سلا و مارب در حدود ۳۰۰سال پیش از ظهور اسلام به چشم می خورد. نظر در موضوعات جزئی و دقیق مورد بحث در این فرمان، همچون وظایف خریدار و فروشنده، حکم حیوان تلف شده پیش از قبض، خیارات و مانند آن، به خوبی گویاست که چه اندازه موضوع احکام بیع در معاملات آن عصر شایان اهمیت بوده است. به هر روی، گسترش تجارت در میان عرب جاهلی، به خصوص از زمان خسرو انوشیروان (سل ۵۳۱-۵۷۹م)، اقتضا داشت تا قوانین شکل یافته دربارۀ بیع و فروع آن پدید آید. چنین قوانینی، فارغ از قوانین پیشین شناخته شده در سرزمین های مجاور نمی توانست باشد، هرچند لازم بود تا اقتضائات تجارت رایج در شبه جزیرۀ عربستان در بومی سازی آن ها منظور گردد.در دورانی نزدیک تر به صدر اسلام، شاید بهترین منبع برای آگاهی از احکام بیع نزد عرب، احادیث نبوی باشد که خبر از نهی برخی انواع بیع یا تایید برخی انواع دیگر می دهد. در این روایات، از حدود ۲۰ گونۀ متفاوت بیع سخن رفته که در آن دوران رایج بوده است و این خود نشان از گستردگی روابط اقتصادی آن عصر و ضرورت وجود مقرراتی برای تنظیم این روابط دارد.
پیشینه بیع در صدر اسلام
با تکیه بر آنچه دربارۀ پیشینۀ بیع گفته شد، قوانین مربوط به آن در صدر اسلام به گونه ای روشن تر درک می شود. نخست باید به تاکید قرآن بر حرمت نهادن به عقود و عهود اشاره کرد، که در گزارشی از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم)، بیع مصداقی از آن معرفی شده است. در مقام تحدید و ابطال گونه هایی از بیع، به خصوص باید به اصل حلیت بیع در برابر حرمت ربا اشاره کرد که تحریمی را در کنار اصل حلیت بیع مطرح ساخته است. لزوم گواه گرفتن هنگام داد و ستد (تبایع)، مگر دربارۀ تجارت دستادست (نقدی)، مورد دیگری است که در آیۀ «دِین» بیان گشته است. دربارۀ رابطۀ بیع با امور عبادی، باید به پرهیز از بیعا و تجارت هنگام حج در جاهلیت و صدر اسلام اشاره کرد که خود سبب نزول آیه ای مبنی بر جواز گردید. همچنین در قرآن کریم تصریح گردیده است که هنگام ندا کردن برای نماز جمعه، بیع را کنار گذارده، به ذکر خدا بشتابید. با ظهور اسلام، برخی از انواع بیع که در جاهلیت رواج داشت، ممنوع شد. از جمله باید به گونه هایی از بیع اشاره کرد که روش اعلام خرید در آن ها از سوی شارع نقد شده است؛ همچون بیع ملامسه که در آن دست زدن به کالا توسط مشتری موجب لزوم بیع بود. بیشتر انواع بیعی که با ظهور اسلام از آن ها نهی شد، دربردارندۀ گونه ای غرر برای طرفین معامله، شبهۀ ربا، یا مستلزم گونه ای رفتار غیراخلاقی در هنگام معامله بود. بدین سان، در دستورهایی که در این باره وارد آمد، در کنار تاکید بر عنصر تراضی، از فسادهای یاد شده برحذر داشته شد، افزون بر این همه، به برخی موارد دیگر نیز در احادیث نبوی مربوط به بیع توجه شده است؛ از جمله: روشن ساختن اقسام گوناگون بیع ربوی، نهی از بیع های رایج در دورۀ جاهلیت که مبتنی بر غرور و جهالت، و مصداقی از اکل مال به باطل بود، بیان انواع گوناگون اشیائی چون میته و خمر که نمی توانست مبیع واقع شود و تا ۳۷ مورد در سنت نبوی شمارش شده است. تبیین برخی انواع «خیار» و «ضمان»، و سرانجام آداب خرید و فروش و وظایف هر کدام از بایع و مشتری به شمارش ابن عربی، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) بیع ها را در ۵۶ حدیث به تفصیل بیان کرده است. مهم ترین آن ها که در فقه اهل سنت به عنوان «اصول بیوع» معرفی گشته، اینهاست: حدیث ربا، روایت ابن عباس دربارۀ سَلَم، نهی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلّم) از بیع میوه پیش از «بدو صلاح» آن، نهی از بیع طعام پیش از قبض آن، و از دید برخی، نهی از بیع غرر. در دوره های بعد، با گسترش سرزمین های اسلامی در محیط های فرهنگی متفاوتی چون ایران و روم، و فزونی یافتن نیازهای اجتماعی و اقتصادی، بحث از احکام بیع، هم از حیث میزان احتیاج عمومی و هم از حیث ریزبینی در احکام و فروع جزئی مربوط بدان، توسعه یافت. برای نمونه، روش های تجارتی چون بیع بارنامه که در سدۀ ۲ق به عنوان نمونه ای از تقابل فقهی عراق با مدینه مطرح بود، بیع ده (دوازده و ده) یازده که در میان تجار مشرق رواج داشت و به عنوان بیع اعاجم شناخته می گردید، موضوعاتی چون خرید و فروش نوشته ای (صَک) که به موجب آن ارزاق عمومی از سوی حکومت به مردم داده می شد، سفته، خرید و فروش و اجارۀ مغازه های بازار، تضمین کالا تا مدت مشخص در برابر بهای معین، و مقرراتی چون تعیین ضمان در موارد تلف مبیع، به محافل فقهی راه یافت.
← اختلاف در مفهوم احادیث نبوی
...

[ویکی الکتاب] معنی بَیْعٌ: دادن کالا و گرفتن بهای آن است
معنی بِیَعٌ: معابد یهود ونصاری- جمع بیعة
معنی یُبَایِعْنَکَ: آن زنان با تو بیعت کنند (وقتی میگویند با کسی بیعت کرد یعنی عهد کرد که تا حد توانش از او اطاعت کند و این کلمه از ماده بیع (به معنی دادن کالا و گرفتن بهای آن است) و چون رسم عرب و همچنین در ایران این بود که وقتی میخواستند معامله را قطعی کنند ، به یکدیگ...
معنی یُبَایِعُونَ: بیعت می کنند (وقتی میگویند با کسی بیعت کرد یعنی عهد کرد که تا حد توانش از او اطاعت کند و این کلمه از ماده بیع (به معنی دادن کالا و گرفتن بهای آن است) و چون رسم عرب و همچنین در ایران این بود که وقتی میخواستند معامله را قطعی کنند ، به یکدیگر دست میداد...
معنی یُبَایِعُونَکَ: با تو بیعت می کنند (وقتی میگویند با کسی بیعت کرد یعنی عهد کرد که تا حد توانش از او اطاعت کند و این کلمه از ماده بیع (به معنی دادن کالا و گرفتن بهای آن است) و چون رسم عرب و همچنین در ایران این بود که وقتی میخواستند معامله را قطعی کنند ، به یکدیگر دست...
تکرار در قرآن: ۱۵(بار)
فروختن. راغب در مفردات گوید: بیع دادن جنس و اخذ قیمت و شراء دادن قیمت و گرفتن جنس است. ، مجمع البیان نیز در ذیل آیه 254 بقره، مثل راغب گفته است و هر دو تصریح می‏کنند که گاهی به فروختن، شراء و به خریدن، بیع به معنی یک طرف معامله است فروختن یا خریدن. ولی از بعضی آیات ظاهر می‏شود که گاهی در مطلق خرید و فروش به کار می‏رود نظیر ، چنانکه طبرسی آن را تجارت معنی کرده .ولی می‏شود گفت که بیع در آیه به معنای مشهور (فروختن) است یعنی شخص مجرم چیزی ندارد که بفروشد و خلاصی خود را در مقابل آن بگیرد. جنس در اینجا این است که مجرم می‏دهد و قیمت همان نجات است که دریافت می‏کند. ولی این در آن روز نیست . در المیزان هست: تجارت چون با بیع مقابل افتد، مراد از تجارت استمرار آن است، و اینکه در آیه پس از نفی تجارت، بیع نفی شده برای افهام این است که نه تجارت دائمی آنها را از یار خدا باز می‏دارد و نه یک بیع که در مدّت تجارت واقع می‏کنند. و گفته شده: نفع تجارت بسیار و نفع یک بیع نا چیز است، آیه چون باز داشتن تجارت را نفی کرد این مستلزم باز نداشتن یک بیع نیست لذا بار دیگر بیع نفی شده است یعنی: مراد اینکه نه بهره بسیار و نه کم آنها را از یاد خدا باز نمی‏دارد. (خلاصه سخن المیزان). ، شاد شوید به معامله خود که انجام داده‏اید. مبایعه واقع کردن بیع است و بین الاثنین بودن آن به واسطه بایع و مشتری است مانند تبایع‏ . ، آنان که با تو بیعت می‏کنند جز این نیست که با خدا بیعت می‏کنند. بیعت: متولّی کردن و عقد تولیت است (اقرب الموارد) طبرسی ذیل آیه :254 بقره گوید، بیع دست به هم دادن برای فروختن و بیعت دست به هم دادن برای ایجاب طاعت است. علی هذا بیعت آن است که شخصی بدهد یعنی ترا بر خود متولّی کردم و طاعتت بر من واجب است. .

[ویکی فقه] بیع (فقه). بِیْع، اصطلاحی فقهی و حقوقی، ناظر به گونه ای از معامله که در آن کالایی با عوضی معلوم، اعم از کالا یا وجه نقد مبادله می شود. بیع از عقود لازم است. در منابع فقهی، بیع فرد اجلای معاملات مالی محسوب می شود و با توجه به پیشینه و گسترۀ دیرینۀ آن، بسط یافته ترین مبحث در مباحث معاملات است. به همین سبب، در بسیاری از موارد مربوط به معاملات دیگر، احکام بیع الگوی بسط احکام قرار گرفته است. بیع، مبادله مال در برابر مال است. معنای یاد شده، معنای لغوی بیع است و در باب تجارت یا بیع (بنابر اختلاف تعبیر در کلمات فقها) به تفصیل از احکام، اقسام و شرایط آن سخن رفته است.
واژۀ بیع در ریشۀ سامی، ظاهراً از ریشۀ ثلاثی «بعا» گرفته شده که فروع آن به صورت ریشه های ثلاثی «بیع»، «بعا» و «بغا» در عربی به کار رفته است.
ابن منظور، محمد، لسان العرب، ذیل ۳ ریشه، انصاری، مرتضی، المکاسب، قم، ۱۴۱۹ق.
بیع در نظام های حقوقی پیش از اسلام: دادوستد، از کهن ترین ارکان تمدن بشری است و بیع تنها ناظر به بخشی از دامنۀ دادوستد است. اگر بیع در تعریف حقوقی آن به معنای مبادلۀ کالایی در برابر عوض معینی موردنظر باشد، باید توجه داشت که بخش مهمی از جا به جایی اموال، به خصوص در جوامع بدوی، جابه جایی هایی بیرون از دامنۀ بیع، و بیش تر در چارچوب هبه بوده است. حتی در مواردی که جامعه بیش تر به سوی جابه جایی در قالب دادوستد سوق یافته است، بسیاری از جوامع متقدم، معامله ای از نوع صلح را بر بیع ترجیح نهاده اند.
مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، دانشنامه بزرگ اسلامی، مقاله داد و ستد.
با تکیه بر آنچه دربارۀ پیشینۀ بیع گفته شد، قوانین مربوط به آن در صدر اسلام به گونه ای روشن تر درک می شود. نخست باید به تاکید قرآن بر حرمت نهادن به عقود و عهود اشاره کرد،
مائده/سوره۵، آیه۱.
...

دانشنامه آزاد فارسی

بِیع
در اصطلاح فقهی و حقوقی، تملیک عین در برابر عوض. بیع از اموری است که در عرف رایج بوده و شارع صحت آن را امضا کرده و با تصرف در آن، شرایط و قیودی بر آن افزوده است. جامع ترین بحث ها دربارۀ بیع را شیخ انصاری ارائه کرده است. در بیع از مباحثی چون شروط متعاقدین، شروط عوضین، خیارات، مباحث قبض و تسلیم، انواع بیع و اقالۀ آن بحث می شود. بیع معاطاتی: تحویل کالا است به دیگری، به قصد تملیک آن در برابر عوض، بدون تلفظ صیغۀ بیع. برخی معتقدند که بیع به شیوۀ معاطات محقق نمی شود و باید در عقد بیع، صیغۀ ایجاب و قبول جاری شود. به نظر برخی دیگر، فقط در معاملات کوچک معاطات کافی است. عقد بیع، عقدی لازم است؛ یعنی طرفین نمی توانند آن را به هم بزنند، مگر آن که برای همدیگر یا یکی از خودشان، اختیار فسخ قرار داده باشند یا آن که با رضایت هم آن را به هم بزنند که آن را «اقاله» گویند. پاره ای از شروط دو طرف عقد این است که بالغ، عاقل، جدّی (نه به شوخی)، مختار و مالک باشند. به چیزی که فروشنده آن را می فروشد، «مَبیع» گویند. به نظر بیشتر فقیهان، مبیع باید عین باشد، نه منفعت. از شروط مبیع و عوض آن، این است که مقدار آن ها باید معلوم باشد و جنس و اوصافی از آن ها که در قیمت اثر می گذارد، مشخص شود. بیع فضولی: بیعی است که در آن یکی از دو طرف، مالک نباشد و نیز وکیل یا مأذون از سوی او نباشد. صحت بیع فضولی، منوط به اجازۀ مالک است. بعضی از انواع بیع را شارع اسلامی باطل اعلام کرده است، مانند بیع غرری (بیعی که در آن کالا معلوم نباشد).

جدول کلمات

خرید و فروش

مترادف ها

selling (اسم)
بیع

پیشنهاد کاربران

بیع : انتقال مالکیت
بیع از باج ( باژ ) پارسی میاد که هم ریشه با buy انگلیسی هست
بیع:_ مبادله ( کالابه پول )
و
معاوضه:_مبادله ( کالا به کالا )
عقودمعین ج۱دکترکاتوزیان
بیع در زبان حقوق یعنی عقدی که به موجب آن مالکیت از دست فردی به طور کامل خارج شود و به دیگری انتقال یابد خواه ثمن آن پرداخت شود یا نشود
احل الله البیع و حرم الرباء
خداوند خرید و فروش را آزاد کرد و ربا را حرام
بیع=فروش
فروش ، خرید - هم به معنی خریدن و هم به معنی فروختن. تملیک عین است به عوض معلوم.
بیع عبارت از آن است که شخصی کالایی را به دیگری تسلیم نموده و بلافاصله وجوهی را دریافت کند
فروختن. . . دادن. . .

بپرس