رام

/rAm/

مترادف رام: آمخته، اهل، تابع، دست آموز، فرمانبردار، مانوس، مطیع، منقاد، نرم شانه، آرام

متضاد رام: وحشی، سرکش

معنی انگلیسی:
amenable, docile, domestic, ductile, gentle, meek, tame, pliant, tractable, familiar

فرهنگ اسم ها

اسم: رام (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: rām) (فارسی: رام) (انگلیسی: ram)
معنی: مأنوس، موافق، سازگار، شاد و خوشحال، نام روز بیست و یکم از هر ماه خورشیدی در ایران قدیم، خوگیر، الفت گرفته، رامی، رامین، ( در قدیم ) ( در گاه شماری ) روز بیست و یکم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین
برچسب ها: اسم، اسم با ر، اسم پسر، اسم فارسی، اسم تاریخی و کهن

لغت نامه دهخدا

رام. ( ص ) مقابل توسن. ( از آنندراج ) ( انجمن آراء ) ( رشیدی ) ( سروری ). مقابل بدلگام. مقابل چموش. مقابل سرکش و بدرام. ذلول. ذلولی. ضارع. ضرع. ضرعة. ضروع. ( منتهی الارب ). نرم :
من با تو رام باشم همواره
تو چون ستاغ کره جهی از من .
خفاف.
بمنزلت ستوری داند که بر آن نشیند و چنانکه خواهد میراند ومیگرداند و اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم میکند. ( تاریخ بیهقی ).
چون داد بخواهم از تو بس تندی
لیکن چو ستم کنی خوش و رامی.
ناصرخسرو.
ملک چون دید کاو در کار خام است
زبانش توسن است و طبع رام است.
نظامی.
زیر بار امانت غم تو
توسنان زمانه رام تواند.
عطار.
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرینکار
که توسنی چو فلک رام تازیانه تست.
حافظ.
دلارامی که با من رام بود از من رمید آخر
نمیدانم که آن بیهوده رنج از من چه دید آخر.
جعفر فراهانی ( از ارمغان آصفی ).
دروب ؛ ستور رام. ذلول ؛ ستور رام شده. ( منتهی الارب ). سهوة؛ شتر رام. مخنع؛ شتر رام ریاضت یافته. مدیث ؛ رام از هر چیزی. مصاحب ؛ رام بعد صعوبت و سرکشی. ناقة دلاس ؛ شتر ماده رام و نرم. ناقة، سُرُح ؛ شتر ماده رام. ناقة متهفة؛ ناقه رام. ناقة مذعان ؛ شتر ماده رام. ( منتهی الارب ). هزم ؛ اسب منقاد و رام. ( منتهی الارب ). هلواع ؛ شتر ماده تیز و نیک شتاب و چست و رام. ( منتهی الارب ). || بطریق مجاز بر آدمی که سرکش نباشد و فرمانبردار و رام پیشه بود اطلاق کنند. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( رشیدی ) ( انجمن آراء ). فرمانبردار و نرم باشد. ( لغت فرس اسدی ) ( از فرهنگ اوبهی ).فرمان برنده بود و مطیع. ( حاشیه فرس اسدی ). مطیع و فرمانبردار. ( منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). فرمانبردار. ( برهان ). مقابل سرکش. ( از شرفنامه منیری ). منقاد. ( زوزنی ). مطیع و منقاد و فرمانبر. ( شعوری ج 2 ورق 10 ). مطیع و محکوم. ( ارمغان آصفی ) :
تو رامی و با تو جهان رام نیست
چو نان خورده آید به از جام نیست.
فردوسی.
تو دانی چنان کن که کام تو است
چو گردون گردنده رام تو است.
فردوسی.
جهان با کسی جاودان رام نیست
بیک خو برش هرگز آرام نیست.
اسدی.
سپهرروان با کسی رام نیست بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یا رامین عاشق (( ویس ) ) در داستان ویس و رامین که در نواختن چنگی خاص مهارت داشت .
آرام، خوگرفته، الفت گرفته، فرمانبردار، نام یکی ازایزدان در آیین زرتشتی
( صفت ) ۱ - مطیع فرمانبردار . ۲ - الفت گرفته آموخته دست آموز انسی مقابل وحشی . ۳ - خوشحال شاد . ۴ - ( اسم ) آرام . ۵ - نام ایزدیست . ۶ - بیست و یکم از هر ماه شمسی ( بنام ایزد مزبور ) .
موضعی است . کوهی است در یمامه که سنگهای آسیاب را از آن می برند در مشرق یمامه واقع است و همچون حایلی میان این شهر و برین و بحرین و دهنا می باشند .

فرهنگ معین

[ په . ] (ص . ) ۱ - مطیع ، فرمانبردار. ۲ - خو گرفته ، آموخته . ۳ - در آیین زردشتی ، یکی از ایزدان و نام بیست ویکم از هر ماه شمسی .

فرهنگ عمید

۱. آرام.
۲. خوگرفته، الفت گرفته.
۳. [مقابلِ توسن و سرکش] فرمانبردار: براین گونه خواهد گذشتن سپهر / نخواهد شدن رام با من به مهر (فردوسی: ۲/۳۴۶ ).
۴. (اسم ) [قدیمی] در آیین زردشتی، از ایزدان.
۵. (اسم ) [قدیمی] روز بیست ویکم از هر ماه خورشیدی: «رام روز» است و بخت و دولت رام / ای دلارام خیز و درده جام (مسعودسعد: ۵۴۹ ).

گویش مازنی

/raam/ مطیع - اهلی

دانشنامه عمومی

رام (نوشیدنی). رُم ( به فرانسوی: Rhum ) یا عرق نیشکر یک نوع نوشیدنی تقطیری است که از تقطیر نیشکر به دست می آید. این نوع عرق می تواند از محصولات نیشکر مانند ملاس یا به صورت مستقیم از شیره نیشکر گرفته می شود.
عکس رام (نوشیدنی)

رام (ولیکو گرادیشته). رام ( به صربی: Ram Fortress ) یک منطقهٔ مسکونی در صربستان است که در ولیکو گردیشت واقع شده است. [ ۱]
عکس رام (ولیکو گرادیشته)عکس رام (ولیکو گرادیشته)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

ایزد هوا در آیین زَردُشتی. در اَوِستا: رامَ و رامَن، و در پَهلَوی: رامِش، به معنای آرامش است. در اوستا رام جدا از وَیو است؛ اما در ادبیات پَهلَوی با وَیو یا وای یکی است. در اوستا با صفت دارندۀ چراگاه خوب و اغلب با نام ایزد مِهر می آید. بنابه بُندهش، وایِ نیکو دست گیرِ روان پرهیزگاران در گذر از پل چینوَد است. نیز در تقویم اوستایی روز بیست ویکم از هر ماه را گویند.

جدول کلمات

اهل

مترادف ها

domestic (صفت)
بومی، اهلی، رام، خانگی، خانوادگی

tame (صفت)
اهلی، خو گرفته، رام، بی روح، بی مزه، سست مهار

amenable (صفت)
تابع، متمایل، رام، رام شدنی، قابل جوابگویی

docile (صفت)
رام، رام شدنی، سر براه، مطیع، سربزیر، تعلیم بردار

meek (صفت)
مهربان، رام، بی روح، فروتن، خاضع، ملایم، نجیب، حلیم، افتاده، بردبار، با حوصله

manageable (صفت)
رام، قابل اداره، کنترل پذیر

obedient (صفت)
رام، رام شدنی، سر براه، خاضع، فرمانبردار، مطیع، سربزیر، خاشع، حرف شنو

biddable (صفت)
رام، فرمانبردار، مطیع، پیشنهاد شدنی

treatable (صفت)
رام، نرم، تعلیم بردار، قابل درمان، قابل بحث

governable (صفت)
رام

فارسی به عربی

الیف , داخلی , سلس , سهل الانقیاد , محلی , مطیع , ودیع

پیشنهاد کاربران

واژه رام
معادل ابجد 241
تعداد حروف 3
تلفظ rām
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: rām]
مختصات ( ص . )
آواشناسی rAm
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد
سست گوش. [ س ُ ] ( ص مرکب ) مطیع و رام و فرمانبردار. ( ناظم الاطباء ) .
رام به نظر می سد صفت ابگیر وتالاب باشد چه رامیان احتمالا به معنای ابگیرهای ارام می باشد
رام یعنی اهلی
بچه ی خوب! موجود خوب مقابل بد کسی که فرمانبردار کسی باشد و نشوز او نباشد
اهلی
( رامَ ) در زبان اوستایی به چمِ ( آسانی، آرامی، خوشی ) بوده است و واژه ( رامنَ ) در زبان اوستایی به چمِ ( رامش، خوشی، شادی ) و واژه ( رامَ شَیَنَ ) به چمِ ( شادی، رامش ) و واژه ( راما دا ) به چمِ ( بخشنده یِ شادی ) و. . . آمده است:
...
[مشاهده متن کامل]

چنانکه در رویه هایِ 1225، 1226 و 1227 از نبیگِ ( فرهنگ واژه های اوستا ) آمده است:

رامرامرام
سست مهار. [ س ُ م َ ] ( ص مرکب ) کنایه از رام و مطیع بودن . ( برهان ) ( آنندراج ) . مطیع و رام و فرمانبردار. ( ناظم الاطباء ) :
با مرادت سپهر سست مهار
با حسودت زمانه سخت لگام .
انوری .

...
[مشاهده متن کامل]

|| کنایه از مردم بی استعداد و ناقابل . ( برهان ) ( آنندراج ) . ناقابل و بی استعداد. || ابله و احمق . ( ناظم الاطباء ) . || بیهوده گو. ( غیاث اللغات ) . || بیهوده گر. ( غیاث اللغات ) . || بی قید و بند :
خواجگان بوده اند پیش از ما
در عطا سست مهر و سست مهار.
سنایی .

رام نام 21مین روز از هر ماه است. این نام امروزه در زبان پارسی به چم رامش، آرامش، آسایش و شادمانی برجای مانده است. در اوستا، با فروزۀ ( = صفت ) خواسترَ که به چم بخشندۀ چراگاه و خوراک نیک می توان بود، آمده
...
[مشاهده متن کامل]
است. از این روست که امروزه در چمار چوپان نیز درک می شود. وی رامش دهنده نیز می باشد. نام رام یار می تواند به چم دوست و یاور رام باشد، می چمد یار شادمانی و خوشی. نام رامین نیز منسوب به رام ( شادمانی ) می باشد. در زبان سَنسکریت واژه های رامَیَتی ( رام ) و رامَ به چم شادمان و خوشحال است.

روز بیست و یکم هر ماه در گاهشمار یا گاهنامه پارسی و به معنای آرام، خوشحال، مطیع آمده است. این روز رام روز می باشد. )
رام یا ایزد رام، که در اوستا به صورت رامه یا رامن آمده و در زبان پهلوی به صورت رامشن یا همان رام خوانده شده است، در آئین زردشت یکی از ایزدان یا باشنده گان در خور نیایش است. این ایزد که آن را وای وه نیز گفته اند، بر روز بیست و یکم هر ماه که آن را رام روز می نامند، موکّل است
رام ساید یعنی خلاف رفتن در رانندگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس