زک

لغت نامه دهخدا

زک. [ زَ ] ( اِ ) مخفف زاک است و آن جوهری باشد شبیه به نمک. ( برهان ). مخفف زاک یعنی زاج. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). زاک. زاج. ( ناظم الاطباء ). زگ. زاگ. زاج. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زاج شود. || رنگ سیاه. ( ناظم الاطباء ).

زک. [ زُ ] ( اِ ) خود به خود حرف زدن باشد در زیر لب. ( برهان ). خود به خود حرف زدن است. ( انجمن آرا )( آنندراج ). و امر به این معنی هم هست که بزک و عوام گویند بلند بضم لام. ( برهان ). لند و تکلم با خود زیرلب. ( ناظم الاطباء ). سخنی که از روی خشم در زیر لب گویند. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ژک و زکیدن شود.

زک. [ زُ ] ( هزوارش ، ضمیر ) به لغت زند و پازندبمعنی آن باشد که کلمه اشاره باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). هزوارش «ذاک »، پهلوی «آن » ( آن ) قیاس شود با ذاک و ذلک عربی. ( از حاشیه برهان چ معین ).

زک. [ زَک ک ] ( ع ص ) لاغر. نزار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مهزول. لاغر. نزار. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ماده بعد شود.

زک. [ زَک ک ]( ع مص ) تنگاتنگ رفتن یا جهت سستی و ناتوانی کوتاه گام رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دویدن. || شتاب رفتن دجاجة. || پر کردن مشک را. || ریخ زدن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

زک. [ زُک ک ] ( ع اِ ) چوزه فاخته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). جوجه فاخته. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) راگ زاج .
چوزه فاخته جوجه فاخته

فرهنگ معین

(زَ ) (اِ. ) سخنی که از روی خشم در زیر لب گویند.

فرهنگ عمید

= زاج۱
= زکیدن

گویش مازنی

/zek/ آب بینی - کم – اندک ۳چکه

واژه نامه بختیاریکا

( زِک ) پرده؛ حیا؛ عصمت

دانشنامه عمومی

زک ( به آلمانی: Seck ) یک شهر در آلمان است که در وستروالدکرایس واقع شده است. [ ۱] زک ۱٬۲۷۸ نفر جمعیت دارد.
عکس زکعکس زکعکس زک
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

در گویش تاتی زِک به آب بینی و زکل به دماغو میگویند.
در زبان کردی زک یا زاک به معنی شکم است وزکو به کسی گفته می شود که به غذا خوردن حریص باشد
حرفی که از رو عصبانیت،
زیر لب میزنن
Zak
میوه کال و نارس در زبان ملکی گالی بشکرد
زک ( Zek ) :در زبان بلوچی نوعی مشک جهت نگهداری روغن حیوانی
در گویش تاتی زِک به آب بینی گویند و زِکِل به دماغو
واژه زک در زبان بلوجی به میوه نا رسیده گویند
در فارسی به معنای زکریا است.
زک. ( ا، ص ) ، ( زبان مازنی ) ، آب بینی ، میوه نارس، خرد و ریز. `وچه زک بیر"، آب بینی بچه را بگیر. "اغوز زک"، مغز گردوی نارسیده . "زک و زا" نوه و نتیجه یا بچه های خرده و ریزه.

بپرس