لباس

/lebAs/

مترادف لباس: پوشاک، پوشش، تن پوش، جامه، حله، دثار، رخت، زی، کسوت، ملبوس، ناری

برابر پارسی: پوشاک، تن پوش، جامه، رخت

معنی انگلیسی:
clothing, clothes, dress, garment, garb, appearance, wear, clobber, duds, togs, accouterments, accoutrements, apparel, attire, costume, get-up, guise, raiment, rig, suit, toilet, toilette, outfit

لغت نامه دهخدا

لباس. [ ل ِ ] ( ع اِ ) هرچه درپوشند. پوشیدنی. پوشاک. پوشش. بالاپوش. جامه. کِسوَت. ( منتهی الارب ). کَسوَة. بزّه. زی . قِشر. قبول. مِلبَس. لبس. لبوس. مَلبِس. ملبوس. گندگال. جفاجف. شور. شورة. شوار. شیار. شارة. مشرة. طحریة. طحرة. جامه ستبر و درشت. ( منتهی الارب ). ج ، البسه : قومی دیگرند از خرخیز سخن ایشان به خلّخ نزدیکتر است و لباسشان چون لباس کیماک است. ( حدود العالم ).
کوهسار خشینه را به بهار
که فرستد لباس حورالعین ؟
کسائی.
به مادر بفرمود تا همچنان
برون کرد از تن لباس زنان.
فردوسی.
بخور و لباس عدوی ترا
زمانه چه خواند حنوط و کفن.
فرخی.
گلستان بهرمان دارد همانا شیرخوارستی
لباس کودکان شیرخواره بهرمانستی.
فرخی.
و لباس شرم می پوشید که لباس ابرار است. ( تاریخ بیهقی ص 339 ). منتظریم جواب این نامه را... تا بتازه گشتن اخبار سلامتی خان و رفتن کارها بر قضیّت مراد لباس شادی پوشیم. ( تاریخ بیهقی ).
لباس جاه تو دارد همیشه
ز دولت پود و از اقبال تاره.
؟ ( از لغت نامه اسدی ).
پوشد لباس خاکی ما را ردای نور
خاکی لباس کوته و نوری رداش تام.
خاقانی.
از لباس نفی عریان مانده چون ایمان و صبح
هم بصبح از کعبه جان روی ایمان دیده اند.
خاقانی.
یکدم از دود آه خاقانی
نیلگون کن لباس ماتم را.
خاقانی.
چون شب آخر ماهم بسیاهی لباس
کی قبائی ز سپیدی قمر درگیرم.
خاقانی.
دیده می باید که باشد شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس.
مولوی.
لباس طریقت بتقوی بود
نه در جبه دلق خضرا بود.
سعدی.
مراد اهل طریقت لباس ظاهر نیست
کمر بخدمت سلطان ببند و صوفی باش.
سعدی.
تزهنع؛ لباس پوشیدن. تمشیر؛ لباس پوشیدن کسی را. ( منتهی الارب ). صاحب آنندراج گوید:... و با لفظ بافتن و ساختن و دادن و بر دوش آمدن و داشتن و گرفتن و چسبیدن مستعمل و با لفظ نهادن و از تن افکندن و کندن :
بی تن خاکی چو نام نیکمردان زنده ام
سالها شد این لباس عاریت را کنده ام.
صائب.
دست جنون چو کند لباس از تنم کلیم
چون غنچه غیر زخم به زیر قبا نداشت.
کلیم.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

جامه، پوشاک، تن پوش، البسه جمع
( اسم ) آنچه که برتن پوشند پوشاک پوشش جامه جمع : البسه : ... حق همسای. دل آنست که ... پاک داری و بلباس سنت و پیرای. حکمت آراسته کنی . یا لباس تقوی . ۱- جام. ستبر و درشت . ۲- ستر عورت . ۳- حیا شرم . ۴- ایمان . یا لباس جوع . گرسنگی . یا لباس راهب . جام. سیاه ( چه راهبان جام. سیاه می پوشیدند ) : لباس راهبان پوشیده روزم چو راهب زان بر آرم هر شب آوا . ( خاقانی . عبد .۲۴ ) یا لباس رسمی . جامه ا ی مخصوص که در مراسم شرفیابی بحضور روسا ی کشور و اعیاد پوشند . یا لباس شمعی . نوعی رنگ سبز . یالباس عباسی . جام. سیاه ( زیرا شعار عباسیان سیاه بود ) . یا لباس عزا . جام. سیاه که در سوگواری پوشند .یا لباس عنبرسا . ۱- لباس رهبانان . ۲ - جام. سیاه . یا لباس فقر . فقر سلوک : روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم در لباس فقر کار اهل دولت میکنم . ( حافظ . ۲۴۲ )
مرد نیک نهان دارنده مکر و عیب . یا آ میزنده .

فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (اِ. ) پوشاک ، رخت ، جامه . ،~ بعد از عید کنایه از: چیز خوبی که چون دیرتر از وقت مناسب به دست آید دیگر به درد نخورد.

فرهنگ عمید

پوشاک، تن پوش، جامه.

واژه نامه بختیاریکا

پوشن

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] چیز پوشیدنی ، پوشاک ، پوشش ، جامه ، کِسوة، را گویند و جمع آن البسةاست .
وهو الذی سخّر البحر لتأکلوا منه لحما طریّا و تستخرجوا منه حلیة تلبسونها؛ . وعلّمناه صنعة لبوس لکم لتحصنکم من باسکم؛ یا بنی آدم قد انزلنا علیکم لباسا یواری سوآتکم وریشا و لباس التقوی ذلک خیر ذلک من آیات الله لعلّهم یذّکّرون ؛ ای فرزندان آدم ما لباسی را که زشتیهاتان را بپوشاند وجامه های زیبا و نرم برای شما فرستادیم (نیاز به پوشاک را در نهاد شما قرار دادیم) و پوشش تقوی بهترین پوشش است این امر (احساس نیاز به پوشش و وجود امکانات آن در زندگی بشر) خود آیتی است از آیات خداوند ، باشد که مردم به خود آیند .
امیرالمؤمنین (ع) فرمود : آن طرز لباس بهتر است که ترا با مردم بیامیزد و از میان مردم آراسته ات سازد و زبان بد آنها را از تو باز دارد .
و فرمود : لباسی بپوش که نه موجب شهرت تو گردد ونه ترا مایه ننگ و عار بود .
نیز از آن حضرت رسیده که چون کسی را خداوند لباسی نو روزی کند وضو بسازد و دو رکعت نماز بخواند در هر رکعت پس از حمد آیة الکرسی وقل هو الله احد و انا انزلناه بخواند وسپس خدای را سپاس گوید که عورت او را پوشانیده و او را در میان مردم زینت داده است و این ذکر را بسیار بگوید : «لا حول ولا قوة الاّ بالله العلیّ العظیم» . نیز از دستورات آن حضرت است که لباس پنبه ای بپوشید که آن لباس پیغمبر(ص) بوده و نیز لباس ما می باشد وپیغمبر هرگز لباس پشمین وموئین نپوشید جز به علتی .
نیز از آن بزرگوار رسیده که شستن لباس غم واندوه را میزداید ونماز را طهارت ونظافت می بخشد .
از حضرت رضا (ع) نقل شده که امام سجاد (ع) در زمستان قبا وعبای خز می پوشید وکلاه خز به سر می نهاد وچون تابستان می شد قبای خز را می فروخت وبهای آن را صدقه میداد ومی گفت: (قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده) .

[ویکی الکتاب] معنی لِبَاسُ: لباس - پوشاک
معنی لِبَاسَهُمَا: لباس آن دو
معنی ﭐکْسُوهُمْ: به آنان لباس بپوشانید
معنی کِسْوَتُهُمْ: پوشاکشان - لباس آنها
معنی ثِیَابٌ: لباس ها - جامه ها(جمع ثوب)
معنی حَرِیرٌ: لباس نازک - ابریشم خالص
معنی بِطَانَةً: همراز-دوست صمیمی-محرم راز- خویشاوند نزدیک (در اصل به معنی آستر است و وجه تشبیهش این است که آستر از خود لباس به بدن نزدیک تر است.چون آستر لباس بر باطن انسان اشراف و اطلاع دارد و میداند که آدمی در زیر لباس چه پنهان کرده ، خویشاوند آدمی هم همینطور است ،...
معنی حَسْرَةً: حسرت(حسر دراصل عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزی که ملبس به آن است و کنایه از برملا شدن ناتوانیهاست همچنین اندوه ندامت از فرصتی که از دست رفته از آن جهت که جهالتی که مسبب آن بوده بر ملا شده است)
معنی حَسِیرٌ: خسته(حسر دراصل عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزی که ملبس به آن است و کنایه از برملا شدن ناتوانیهاست استفاده از آن در معنی خستگی از آن جهت است که نا توانی قوا آشکار می شود)
معنی لَا یَسْتَحْسِرُونَ: خسته نمی شوند(حسر دراصل عبارت است از کنار زدن لباس از هر چیزی که ملبس به آن است و کنایه از برملا شدن ناتوانیهاست استفاده از آن در معنی خستگی از آن جهت است که نا توانی قوا آشکار می شود)
معنی نَصَحْتُ: خیرخواهی کردم - نصیحت کردم (از کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز م...
معنی نَصَحُواْ: خیرخواهی کردند - نصیحت کردند (از کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز...
ریشه کلمه:
لبس (۲۳ بار)

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:پوشاک، تاریخ

جدول کلمات

تنپوش

مترادف ها

thing (اسم)
شیی ء، کار، اسباب، جامه، متاع، چیز، دارایی، لباس، شیء

attire (اسم)
ارایش، لباس

rig (اسم)
لوازم، اسباب، جامه، لباس، تجهیزات، وضع حاضر، دگل ارایی

clothing (اسم)
لباس، ملبوس، پوشاک

dress (اسم)
لباس

dressing (اسم)
ارایش، لباس، مرهم، مخلفات، چاشنی، سس، مرهم گذاری وزخم بندی

costume (اسم)
جامه، لباس، لباس محلی

garb (اسم)
لباس، طرز، کسوت، پوشاک ویژه

vest (اسم)
لباس، جلیقه، زیرپوش کشباف

clobber (اسم)
جامه، لباس، دنده

gaberdine (اسم)
پوشش، لباس، جبه، ردای بلند، گاباردین

vestment (اسم)
لباس، لباس رسمی، لباس رسمی اسقف

فارسی به عربی

اضرب , بدلة , ثوب , شیء , صدریة , ضمادة , لباس , ملابس

پیشنهاد کاربران

پارسی آن می شود رخت پوشاک تن پوش
لباس به چیزی می گویند که می پوشند، پس پوشاک یا پوشیدنی را می توان برابر آن گرفت.
تاکنون شنیده اید "رخت و لباس"؟ این رخت برابر همین لباس است.
لباس
گویش:lebas
پارسی یا عربی یا انگلیسی:عربی
برابر پارسی:پوشاک، پوشیدنی، رخت
لباس به زبان سنگسری
لوِلو loe lo
رِخت rekhet
شلوار. . . . شوالsheval
پیراهن. . . . شِوی shevy
جوراب. . . جروب jerob
کلاه. . . . کلاف klafe
کلاه آفتابگیر. . . . چوکدار کلاف chokrdar kelaf
...
[مشاهده متن کامل]

کلاه کابویی. . . . دوری کلاف dory klaf
کلاه لمدی. . . لّمِ کلاف leme klaf
روسری. . . . دستمال desetemal
چادر با مو بز رنگارنگ. . . . سر گیرا series
چادر. . . چاور chaver
چادر سیاه. . . . . سو چاور so chaver
چادر گل گلی. . . . گل گل چاور gol gol chaver
ژاکد. . . . کِش Kesh
کفش پلاستیکی. . . . گالوش Galashiels
کفش جرمی سبک . . . دووندیdovendy
کفش جرمی کفی لاستیک کلفت. . . چّمش chemash
زیر پیراهن. . . . ته پیرنی te pireny
زیر شلواری. . . . زیر شلواری zir shevaly
جوراب پشمی. . . . . جروب پشمیcherob peshemy
شلوار با مو بز. . . . . پشیوال pesheval
شلوار با پشم بره. . . . . کارتی karty
پا پیچ با پشم گوسفند. . . په پیچ peh pich
مچ بند با پشم بره دارای نقش ونگار. . . . . پِتووه pet over
ز لباس به سنگسری به تولید خویش
هنر دست بودبا مواد اولیه خویش
پارسی ز هنر دست چه زیبا وکیل در وقت خویش
ز استحکام و زیبا بی نظیر در جای خویش

همتای پارسی واژه ی عربی لباس، اینهاست: اَبژین abžin ( پارتی ) ، تنزیب tanzib ( زیبنده ی تن ) ، بَرَک barak، درلیک derlik، جامه j�me ، رخت raxt ( دری ) ، جولاه julAh ( پهلوی ) ، تَسی tasi، یامک yAmak ( پهلوی ) ، توکر tukar ( پشتو ) ، واسس vAsas ( سنسکریت ) .
آیا به فکر خریدن لباس گرم در قبر سردت، تلاش کردی!
"یا بَنی‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوی‏ ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ"
واژه لباس ایرانی است چون در عربی می شودفستان این به واژه به احتمال زیاد ازقوم های آریایی ایرانی تبار فلات ایران بزرگ مثل سکایی سغدی تخارها کوشانی باشد این واژه یعنی لباس صد درصد ایرانی است.
togs
برای لباس در زبان مازندرانی از دو واژه ژمه یا جمه ( ژامه یا همون جامه ) و جل ( که دوستمون در زبان کردی کرمانجی ) گفتن به جای لباس بهره برده می شود.
لباس
رَخت
به کُردی زازایی👈قولیک
به کُردی کرمانجی👈جیل
به کُردی سورانی👈پُوشاک
به کُردی کلهری👈دِلِنگ، پِرتال
کسا . . . جامه . . . . رخت . . . .
بنیچ=رخت
بلند پوش= پالتو
گرم پوش= کاپشن
بالاپوش= کُت
بنیچنو= نام، فرنام و داغ نشان
رسته ی پوشاک
در
جهان شماره ای ( ( چیلو ) )
پوشاک ماه عمده وتک
لِباس
واژه ای ایرانی که دَر اَسل " کَلباس " بوده که به گونه ای پارچه گُفته میشُده که واتِ " کاف " آن اُفتاده اَست . دَر زَبانِ اَرَبی اَز آن ریشه یِ سه تاییِ لَبَسَ بَرساخته وَ واژه هایِ دیگَری اَز آن بَرگِرِفته اَند مانَندِ : مُلَبَس ، اَلبَسه ، . . . . هَمریشه با :
...
[مشاهده متن کامل]

اِنگِلیسی : cloth , clithes
آلمانی : Kleid
پارسی : کَلباس = kalbaas

با یاد او
و با درود
پوشیدن لباس سنتی مهمترین و اساسی ترین گام در پاسداشت فرهنگ ملی، جلوگیری از هجوم فرهنگ بیگانه و حفاظت از فرزندانمان در برابر هجمه فرهنگی و تحقیر فرهنگی بیگانگان میباشد.
لباس / lebAs /
مترادف لباس: پوشاک، پوشش، تن پوش، جامه، حله، دثار، رخت، زی، کسوت، ملبوس، ناری
برابر پارسی: پوشاک، تن پوش، جامه، رخت
دشت / daSt /
مترادف دشت: بیابان، جلگه، صحرا، فلات، هامون، اولین فروش، دستلاف
رختش یا لباسش کوک بودن ؛ یعنی به قدر کافی جامه بر تن داشتن و سرما نخوردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
لباسهاشان به تنشان زار می زد
لغت آریایی لباس از واژه پیشاهندواروپایی lep - یاleup - یا lōp - به معنای پوست، نوار پوسته، چرم تکه، پارچه ستانده شده که در عیلامی به شکل lipte ( لیپ=لباس/ت=پسوند جمع ) به معنای لباسها ثبت شده است. از همین ریشه در روسیه lewaš به معنای پوشش و در لیتوانی lōpas به معنای تکه پارچه و در انگلیسی lōf به معنای پارچه پیشانی بند به دست آمده است. بدینسان روشن میشود واژگان عربی البسه ملبوس تلبس ملبس جعلی هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/
لباس در عربی از ماده ی لبس می باشد و معنای آن ستر و پوشاندن است . همچنانکه راغب هم در مفردات خود گفته که : ( اصل ماده ( لبس ) - به فتح لام - به معنای ستر است .

پوشاک، جامه، رخت، کسا، کسوه، کسوت
لباس به ترکی: پالتار
انواع لباس به فارسی و انگلیسی:
بلوز blouse ، پاپیون bow ، پالتو overcoat
پالتوcoat ، پیراهن ( زنانه ) dress ، پیراهن ( مردانه ) shirt ، پیراهن خواب nightgown ، پیژامه pajamas ، پیش بند apron ، جلیقه vest ، جوراب sock ، دامن skirt ، روسری scarf ، زیر پیراهن undershirt ، شلوار جین jeans ، شلوار pants ، شنل cape ، کت jacket ، کراوات necktie ، کیمونو kimono
...
[مشاهده متن کامل]

لباس زیر underwear ، لباس فرم uniform ،
لباس کار overalls ، لباس نمایش costume

رخت
تن ارا
کسا
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: ژامَک ( پهلوی: جامَک ) ژولاه ( پهلوی: جولاه ) پاپیا، تَسی، یامَک ( پهلوی ) کانژوک ( سنسکریت: کانچوکین ) آمسو ãmsu ( سنسکریت: آمسوکَ ) واسَس ( سنسکریت ) پاموگ ( پهلوی: پَتموگ ) آربیرلا Arbirla ( پهلوى:پیراهن، لباس ) اِئوجِرتEojert ( پهلوى:
...
[مشاهده متن کامل]

رخت ، جامه، لباس ) برهمک - براهم Brahmak - Brahm ( پهلوى: لباس ، جامه ، رخت ) پپا Pepa ( پهلوى: پیراهن، جامه، لباس ) پیموزنPaymuzan ( پهلوى:جامه، لباس ) تُپا Topa ( پهلوى: جامه ، لباس ) تسى Tesi ( پهلوى: لباس ، پیراهن ) تشکوک Tashkuk ( لباس، پیراهن مقدس ) کَپاه Kapah ( قبا ،
لباس )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس