معنی محط به فارسی. محط. ( اسم ) محل فرود آمدن منزل . یا محط رحال . ۱ محل فرود آمدن بار ها بار انداز کاروان . ۲ محل فرود آمدن ارباب حاجات : خدایگانا . یک نکته باز خواهم راند . . .
طغتکین مردی پُردل و بزرگوار و نیکورفتار و نیکوسیاست بود و چندان در نیکی و بخشایش شهرت یافته بود که حضرتش محط رحال و کعبه ٔ آمال مردم بلاد دور و نزدیک . . .
(فرهنگ فارسی معین ) : محط رحال او و اولاد و لشکر او از سمرقند تا کنار بیش بالیغ بود. (جهانگشای جوینی ). و از بیش بالیغ ایدی قوت با خیل خود و از المالیغ سقناق . . .
خجندیان خاندان خجندی خاندانی بود در اصفهان که ریاست شافعیان را داشتند و بتدریج مصدر امور مختلف در آن شهر شدند و در گاه آنان محط رحال دانشمندان و شاعران گردید .
خجندیان خاندان خجندی خاندانی بود در اصفهان که ریاست شافعیان را داشتند و بتدریج مصدر امور مختلف در آن شهر شدند و در گاه آنان محط رحال دانشمندان و شاعران گردید .
خجندیان خاندان خجندی خاندانی بود در اصفهان که ریاست شافعیان را داشتند و بتدریج مصدر امور مختلف در آن شهر شدند و در گاه آنان محط رحال دانشمندان و شاعران گردید . خجند.
2, استسقاء, استقساء در معنی سقا را خواستن و طلب کردن است و در مفهوم نوعی مرض است که در آن شکم باد کرده و بزرگ میشود و شخص بیمار از نوشیدن آب سیراب نمیرود و . . .