99 1084 100 1 ندا کردن معنی ندا کردن در لغت نامه دهخدا ندا کردن. [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آوازکردن. خواندن. (ناظم الاطباء). آواز دادن. (یادداشت مؤلف ). خطاب کردن. صدا زدن. بانگ کردن : چرخ و زمان کرده ندا کای تیغ تو جان هدی ما خاک پایت را فدا تو دست بر ما داشته.خاقانی.حق می کند ندا که به ما ره درازنیست از مال لام بفکن باقی شناس ما.خاقانی.قمری کردش ندا کای شده از عدل تودانه ٔ انجیر زرد دام گلوی غراب.خاقانی.جمعی از کرد و عرب از لشکر فیروزان به شعار شمس المعالی ندا کردند. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 218). رستم مرزبان به شعار دعوت قابوس ندا کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 242).که یزدان رزق اگر بی سعی دادی به مریم کی ندا کردی که هزی.ابن یمین.مبشران سعادت بر این بلند رواق همی کنند ندا بر ممالک آفاق.سلمان (از آنندراج ).ساقی بیا که عشق ندا می کند بلندکآنکس که گفت قصه ٔ ما هم ز ما شنید.حافظ. || اعلان کردن. اخبار نمودن. خبر دادن. فاش کردن. شایع نمودن. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || دعا کردن : گفت پیغمبر که در بازارهادو فرشته می کند دایم نداکای خدا تو منفقان را ده خلف وای خدا تو ممسکان را ده تلف.مولوی.نداء را بخوانید. ندا کردن را به اشتراک بگذارید معنی یا پیشنهاد شما واژه نام شما رایانامه معنی یا پیشنهاد شما نام نویسی | ورود تازه ترین پیشنهادها رضا > کرتیلاناجاقی > اجاقیMahdi > شربت (دارو)Behnaz > guidelinesمهدی ورمزیار > ورمزیاردینا حسین پناهی > بر می خیزدماد > رینازناهید > establishing نگارش واژه نو | پیشنهادهای امروز کوشاترین کاربران در یک هفته گذشته محدثه فرومدیآزاده جولایی بهمن عنایتی کاریجانی❤Matin❤ jahanaks.blog.irعلی سیریزیمیلاد علی پورسیدحسین اخوان بهابادی فهرست کامل کوشاترین کاربران پرگفتگوترین واژگان در یک هفته گذشته مانند گلموریdefenseکسالت آورمهساممبینیغمگین و ناراحتعرشیا