تاخ

لغت نامه دهخدا

تاخ. ( اِ ) درختی است که آتش نیک گیرد. ( لغت فرس اسدی ). درخت تاغ را گویند و آن درختی است که چوب آنرا هیزم سازند و آتش آن بسیار بماندو آنرا به عربی غضا گویند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ جهانگیری ). به این معنی با قاف و غین هر دو آمده است. ( برهان ). فرهنگ سامانی تاخ را آزاددرخت گفته و آنرا ثمره ای شبیه بکنار دانسته و در ری ومازندران بسیار است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).... جهانگیری و جمعی از اهل لغت برای لفظ تاخ معنی مذکور را نوشته اند، در این صورت مرادف لفظ تاخ میشود اما سامانی به استناد بیان شیخ الرئیس در کتاب قانون معنی تاخ را آزاددرخت گوید که برگ و ثمرش در دوا استعمال میشود و غیر از تاغ است. مؤلف تحفةالمؤمنین گوید آزاددرخت را در تبرستان تاخک نامند و در تنکابن چلیدار، پس تصور سامانی درست بنظر می آید و میشود معنی لفظ تاخ را در شعر اسدی ( درختش همه عود و بادام و تاخ ) آزاددرخت بگیریم نه تاغ. ( فرهنگ نظام ). درختی است. ( شرفنامه منیری ). رجوع به تاغ و تاق شود :
شاخی برآمد از بر شاخ درخت تود
تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود.
رودکی.
عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم
گر عشق بماند این چنین آخ تنم.
صفار ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77 ).
پر از کوه بیشه جزیری فراخ
درختش همه عود و بادام و تاخ.
اسدی ( از آنندراج ).
سؤال من بتو گیراتر است میدانم
ازآنکه آتش افروخته بهیزم تاخ.
سوزنی.

تاخ. [ تاخ خ ] ( ع ص ) بی اشتها. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- درختچه ای از تیر. اسفناجیان دارای برگهای مثلثی شکل و گلهای خوشه یی که در حدود ۱٠ گونه از آن در ایران و دیگر ممالک آسیا و آفریفا و اروپا شناخته شده. ۲ - بداغ ۳ - زیتون تلخ
بی اشتها .

فرهنگ معین

(اِ. ) نک تاغ .

فرهنگ عمید

از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، آق خزک: عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم / گر عشق بماند این چنین آخ تنم (صفار: لغت نامه: تاخ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس