اخوند خراسانی

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] آخوند خراسانی. آخوند مولی محمدکاظم خراسانی معروف به آخوند خراسانی بود. ایشان از مراجع تقلید و دانشمندان بزرگ شیعه و از رهبران بزرگ انقلاب مشروطیت در عصر خودش بود. یکی از آثار علمی ایشان کتاب کفایة الاصول در اصول فقه است.
در سال 1255 در مشهد، در یک خانواده غیرمعروف متولد شد و در 22 سالگی به تهران مهاجرت کرد و مدت کوتاهی تحصیل فلسفه کرد، سپس به نجف رفت دو سال درس شیخ مرتضی انصاری را درک کرده است، اما بیشتر تحصیلاتش نزد میرزای شیرازی بوده است. میرزای شیرازی در سال 1291 سامرا را محل اقامت خود قرار داد ولی آخوند خراسانی از نجف دور نشد و خودش مستقلاً حوزه درس تشکیل داد او از مدرسین بسیار موفق است، در حدود هزار و دویست شاگرد از محضرش استفاده می کردند و در حدود دویست نفر آنان، خود مجتهد بودند.
فقها عصر اخیر، نظیر مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، مرحوم حاج شیخ محمدحسین اصفهانی، مرحوم حاج آقا حسین بروجردی، مرحوم حاج آقا حسین قمی، و مرحوم آقا ضیاءالدین عراقی همه از شاگردان او بوده اند شهرت بیشتر آخوند خراسانی، در علم اصول است کتاب کفایه الاصول او، یک کتاب درسی مهم است، و حواشی زیادی بر آن نوشته شده است آرا اصولی آخوند خراسانی، همواره در حوزه های علمیه نقل می شود و مورد توجه است. آخوند خراسانی همان کسی است که فتوی به ضرورت مشروطیت داد. مشروطیت ایران، رهین اوست او در سال 1329 هجری قمری درگذشت.
آخوند از ابتدای جوانی تا آخر عمرش، هر روز پیش از طلوع آفتاب به زیارت آفتاب نجف، حرم حضرت علی علیه السلام مشرف می شد. آنگاه به مسجد هندی می رفت و درس می گفت. شبها پس از اقامه نماز جماعت در صحن حرم برای برخی از شاگردان ممتازش در منزل خود درس خصوصی داشت. نمازهای مستحبی اش حتی در سنین پیری ترک نشد. در ماه رمضان نیز برای طلبه ها سخنرانی می کرد.
در اواخر عمر، زیارت را - شاید به خاطر پیری - طول نمی داد. یکی از مریدانش به وی گفت: شما کمی بیشتر در حرم بمانید تا همه زایران متوجه آداب زیارت شما بشوند. آخوند دست به ریش خود گرفت و گفت: در این آخر عمر با این ریش سفید به خدا شرک بورزم و خودنمایی کنم؟!
یکی از همسایگان آخوند می گفت: ناله سوزناک و صدای گریه آخوند در نیمه های شب، قلب هر سنگدلی را می لرزاند.
آخوند به تمیزی سر و وضع و لباس اهمیت فراوانی می داد. همراه سه فرزند که همگی آنها متاهل بودند، در یک خانه زندگی می کرد. این چهار خانواده، چهار اتاق داشتند. روزی یکی از پسرانش از تنگی جا به پدر شکایت کرد. پدر گفت: اگر قرار باشد که خانه های این شهر را بین نیازمندان بخش کنند، به ما بیش از این نمی رسد.
یکی از سخنرانان مذهبی کربلا که از مخالفان مشروطه بود و همه جا علیه آخوند صحبت می کرد، به علت بدهی تصمیم گرفت خانه اش را بفروشد. مشتری خرید خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرار داد. گرچه روی دیدن آخوند را نداشت اما شرمنده و ناچار نزد آخوند رفت و از او خواست تا به این معامله راضی شود. آخوند چند کیسه لیره به او داد و گفت: شما جزو علمایید، من راضی نیستم که در گرفتاری باشید. با این پول، بدهی خود را بدهید و خانه را نفروشید. هرگاه به مشکلی برخوردید نزد من بیایید. واعظ کربلا از رفتار آخوند متنبه گشت و از آن پس، از مریدان او شد.

پیشنهاد کاربران

بپرس