ارام جان

لغت نامه دهخدا

( آرام جان ) آرام جان. [ م ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مایه سکون دل. معشوقه. معشوق :
بر این برز و بالا و این خوب چهر
تو گوئی که آرام جانست و مهر.
فردوسی.
ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می رود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود.
سعدی.
از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای.
حافظ.

فرهنگ فارسی

( آرام جان ) معشوقه مایه سکون دل

پیشنهاد کاربران

بپرس