ازدن

لغت نامه دهخدا

( آزدن ) آزدن. [ زْ /زَ / زِ دَ ] ( مص ) آژدن. رجوع به آژدن شود. || بی قرار[ ی کردن ]. ( مؤیدالفضلاء ) :
تا هزارآوا از سرو برآورد آواز
گوید او را مزن ای باربد رودنواز
که بزاری وی و زخم تو شد از هم باز
عابدان را همه در صومعه پیوند نماز
تو بدو گوی که ای بلبل خوشگوی میاز
که مرا در دل عشق است بدین ناله زار.
منوچهری.

ازدن. [ اَ زْ/ زَ/ زِ دَ ] ( مص ) رنگ کردن. || خلانیدن سوزن. ( برهان ). آژدن. آجیدن. || تیغ زدن در حجامت : و سخت نباید ازد که مقصود جذب است [ در رعاف ]. ( ذخیره خوارزمشاهی ). هرگاه که گوشت بن دندانها سست شود بباید ازد تا خون برود و نیک بمزیدن و آنچه همی آید انداختن و صبر کردن تا خون بازایستد پس به آبهاء قابض مضمضه کردن. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و هرگاه که محجمه برنهند زود برباید داشت و نشاید ازد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). در چنین حال خراج بباید شکافت و بباید ازد، پس داروهای تحلیل کننده برنهادن. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ فارسی

آجیدن: خلانیدن سوزن یادرفش یانشتردرچیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، دندانه دارساختن سطح چیزی
رنگ کردن خلانیدن سوزن تیغ زدن در حجامت

فرهنگ معین

( آزدن ) (دَ ) (مص م . ) آژدن ، آجیدن .

فرهنگ عمید

( آزدن ) = آجیدن

پیشنهاد کاربران

بپرس