ازرد

/~Azord/

لغت نامه دهخدا

( آزرد ) آزرد. [ زَ ] ( مص مرخم ، اِمص ) آزردگی. در شاهنامه های چاپی بیت ذیل دیده میشود :
منوچهر از این کار پردردشد
زمهراب و دستان پرآزرد شد.
( درجای دیگر این کلمه را ندیده ام و بیت را هم در شاهنامه خطی و نسبةً معتمدی که در حدود 850 هَ. ق. نوشته شده نیافتم و احتمال میدهم که بیت مجعول باشد ).

آزرد. [ زَ ] ( اِ ) رنگ. لون. گونه. آرنگ :
ابر فروردین بباران در چمن پرورد ورد
گشت خیری با فراق نرگسش آزرد زرد.
قطران.
بوستان از بانگ مرغان پرخروش زیر گشت
گلستان آزرد گوهر چون سریر میر گشت .
قطران.

فرهنگ فارسی

( آزرد ) ( اسم ) رنگ لون گونه.
آزردگی رنگ

فرهنگ معین

( آزرد ) (زَ ) (اِ. ) رنگ ، لون ، گونه .

پیشنهاد کاربران

بپرس