افتاب

/~AftAb/

مترادف افتاب: ( آفتاب ) خور، خورشید، شمس، مهر، هور

متضاد افتاب: ( آفتاب ) ماهتاب، مهتاب

معنی انگلیسی:
sun, sunshine, sun (shine)

فرهنگ اسم ها

اسم: آفتاب (دختر) (فارسی) (طبیعت، کهکشانی) (تلفظ: āftāb) (فارسی: آفتاب) (انگلیسی: aftab)
معنی: نور خورشید، روشنایی، خورشید، شمس، ستاره ی نورانی ( از ثوابت ) مرکز منظومه شمسی که نور و حرارت زمین از آن است، ( به مجاز ) نوری که از خورشید به زمین می تابد، نور و تابش خورشید، ( در قدیم ) ( شاعرانه ) ( به مجاز ) زنِ زیبارو، چهره ی زیبا، مرکب ازآف ( مهر، خور ) + تاب ( فروغ، نور )، کنایه از زیبایی و خیره کنندهگی
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم دختر، اسم فارسی، اسم طبیعت، اسم کهکشانی

لغت نامه دهخدا

( آفتاب ) آفتاب. ( اِ مرکب ) ( از: آف ، مِهر، خور + تاب ، فروغ ، نور ) نور شمس. خورشید. مقابل سایه :
شخصی نه چنان کریه منظر
کز زشتی او خبر توان داد
وآنگه بغلی نعوذباﷲ
مردار بر آفتاب مرداد.
سعدی.
|| ( اِخ ) توسعاً، بزرگترین کوکب آسمان زمین که هر صبح طالع شود و روی زمین روشن کند و شبانگاه فروشود. مهر. خور. هور. آف. چشمه. لیو.شِر. اختران شاه. خورشید. شمس. بوح. یوح. شارق. ( دستوراللغه ). شرق. ابوقابوس. بیضا. ذکاء. جاریه. غزاله.عجوز. مهات. بتیراء. اِلاهه. و شعرا از آن بصدها نام تعبیر کرده اند از قبیل شاه انجم ، آبله روز، خسرو خاور، همسایه مسیح و امثال آن :
نبی آفتاب و صحابان چو ماه
بهم نسبتی یکدگر راست راه.
فردوسی.
همی برشد آتش فرود آمد آب
همی گشت گردزمین آفتاب.
فردوسی.
ز چارم همی بنگرد آفتاب
بجنگ بزرگانش آید شتاب.
فردوسی.
چو آمد ببرج حمل آفتاب
جهان گشت با فر و آئین و آب.
فردوسی.
برفت آفتاب از جهان ناپدید
چه داند کسی کآن شگفتی ندید؟
فردوسی.
رخ رستم زال از آن گرد باز
همی تافت چون آفتاب از فراز.
فردوسی.
چو از لشکر آگه شد افراسیاب
برو تیره شد تابش آفتاب.
فردوسی.
بدو گفت اولاد چون آفتاب
شود گرم دیو اندر آید بخواب.
فردوسی.
وزآن زشت بدکامه شوم پی
که آمد ز درگاه خسرو [ پرویز ] بری
شد آن شهر آباد یکسر خراب
بسر بر همی تافتی آفتاب.
فردوسی.
بدانگونه شادم که تشنه ز آب
وگر سبزه از تابش آفتاب.
فردوسی.
چون کشتی پر آتش و گرد اندر آب نیل
بیرون زد آفتاب سر از گوشه جهن.
عسجدی.
محمود و مسعود... دو آفتاب روشن بودند... اینک از این دو آفتاب چندین ستاره تابدار بیشمارحاصل گشته است. ( تاریخ بیهقی ). بحمداﷲ تعالی معالی ایشان چون آفتاب روشن است. ( تاریخ بیهقی ). پیش آفتاب ذرّه کجا در حساب آید؟ ( تاریخ بیهقی ). گر بحجت پیشم آید آفتاب
بی گمان بینم کز او روشن ترم.
ناصرخسرو.
نی مشتری نه زهره نه مریخ و نه زحل
نی آفتاب روشن و نه ماه انورند.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آفتاب ) کره ایست نورانی که نزدیکترین ثوابت شمرده می شود و نسبت به بعضی از ثوابت بسیار کوچک است . فاصله آن از زمین ۱۴۹/٠٠٠/٠٠٠ کیلو متر می باشد و نور این فاصله را در ۸ دقیه و ۱۳ ثانیه طول می کشد تا از آن به کره زمین برسد .
۱ - خورشید شمس مهر ۲- نور خورشید شعاع شمس مقابل ماهتاب. یا آفتاب به آفتاب هر روز همه روزه آفتاب به آفتاب پنج تومان کارگر است . یا آفتاب سر دیوار پیری نزدیک بمرگ . یا آفتاب لب بام . کسی که عمرش نزدیک باخر رسیده . یا آفتاب آفتاب . اول روز یامثل پنج. آفتاب . بسیار زیبا . یا آفتاب بگل اندودن . ۱ - حقیقتی را با مجازی پوشیدن . ۲ - زیبایی را با تقبیح پوشیده داشتن .
نور شمس خورشید
گرمی وروشنایی ونورخورشید، مقابل سایه، خورشید

فرهنگ معین

( آفتاب ) [ په . ] ( اِ. ) ۱ - خورشید، شمس ، مهر. ۲ - نور خورشید، شعاع شمس . ، ~از سر دیوار گذشتن ۱ - نزدیک شدن غروب . ۲ - (کن . ) پایان عمر. ، ~به گل اندودن (کن . ) سعی بیهوده برای پنهان کردن امری آشکار. ، ~ ِ لبِ بام ~کن . ) هنگام پیری و مرگ .

فرهنگ عمید

( آفتاب ) ۱. گرمی، روشنایی، و نور خورشید.
۲. = خورشید
۳. (ورزش ) در ژیمناستیک، حرکتی که در آن ورزشکار حول میلۀ بارفیکس، روی دارحلقه، و یا پارالل روبه جلو به چرخش درمی آید.

گویش مازنی

( آفتاب ) /aaftaab/ خورشید، آفتاب
/eftaab/ آفتاب

واژه نامه بختیاریکا

( آفتاب ) سا

دانشنامه عمومی

آفتاب (بنسون). آفتاب ( انگلیسی: Sunlight ) یک نقاشی رنگ روغن از نقاش امپرسیونیسم آمریکایی، فرانک وستون بنسون است که امروزه جزو مجموعهٔ آثار موزه هنر ایندیاناپلیس می باشد. نور خورشید در قالب امپرسیونیسم آمریکایی طراحی شده است. این نقاشی زنی را نشان می دهد ( مشخص شده که النور، دختر خود بنسون است ) که بر روی تپه ای در خلیج پنوبسکوت، ایالت مین ایستاده و به اقیانوس اطلس می نگرد. النور، لباس سفیدی بر تن دارد که به واسطهٔ وزش بادهای اقیانوس در اهتزاز است. دست چپ وی بالا و در حال محافظت از صورت، به ویزه چشمانش در برابر نور خورشید است در حالی که دست راست وی روی لگن خاصره تکیه داده است. این ظاهر نمایش مدل، حالتی است که بنسون بارها استفاده کرده است. به دلیل محافظت زن از چشمانش در برابر نور خورشید، احتمال بسیار داده می شود که بنسون، از نور خورشید ( طبیعی و واقعی ) در خلق این نقاشی بهره گرفته باشد. [ ۱]
عکس آفتاب (بنسون)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

آفتاب
لیو, شید
خورشید

مترادف ها

sun (اسم)
خورشید، خاور، افتاب، خرشید

photosphere (اسم)
افتاب، نور کره، کره نور

فارسی به عربی

شمس

پیشنهاد کاربران

آفتاب: در سنسکریت: Atapta، avatapta ( گرمای خورشید ) ؛ در اوستایی آف ( رساننده ) تاپ ( گرما ) ؛ پارتی: ابداب abdAb؛ در سغدی: فتپ ftep؛ در پهلوی: آفتاپ AftAp؛ در مانوی: AftAb گرما رسان.
زرین هما. [ زَرْ ری هَُ ] ( اِ مرکب ) آفتاب. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . زرین همای :
زرین همای چتر سفید است بال تو
بی بال چون حواصل گرگین چه مانده ای.
خاقانی ( از آنندراج ) .
رجوع به زرین و دیگر ترکیبهای آن شود.
واژه آفتاب
معادل ابجد 484
تعداد حروف 5
تلفظ 'āftāb
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: āftāp، مقابلِ سایه]
مختصات ( اِ. )
آواشناسی 'AftAb
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی عمید
واژگان مترادف و متضاد
بانوی مشرق ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . آفتاب ، چه گفته اند:
چشمه ٔروز بود ماده و مه باشد نر. ( انجمن آرای ناصری ) . آفتاب. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ) :
در سایه تو بانوی مشرق گرفته جای
دریاست در جزیره و سیمرغ در حصار.
خاقانی.
سلیمان روز. [ س ُ ل َ / ل ِ ن ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . ( فرهنگ رشیدی ) ( مجموعه ٔ مترادفات ص 13 ) .
طاوس فلک . [ ووس ِ ف َ ل َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است ، چنانکه زاغ کنایه از سیاهی شب است : چو طاوس فلک بگریخت در باغ به گل چیدن بباغ آمد سیه زاغ . نظامی . طاوس فلک هر شب شد سوخته بال و پرهم شمع رخت سوزد گر بال و پری دارد. عطار.
جناب باقری گرامی با پوزش باید در مورد نوشته تان که از استاد کرزای آورده اید گفتنی باشم ایرادی در آن هست از دید من شعر فردوسی با توجه به چاپ مسکو چنین هست :
همی بر شد آتش فرود آمد آب همی گشت گرد زمین آفتاب ( شاهنامه ی فردوسی چاپ مسکو )
...
[مشاهده متن کامل]

معنی پس از بارش باران خورشید ( آتش ) برون آمد و نورخورشید گرداگرد زمین را فرا گرفت.
ایشان یعنی جناب جلال الدین کزازی با توجه به نسخه فلورانس این شعر را اورده اند. و تفسیر غلط از شعر و واژه ی آفتاب ارائه داده اند
اینکه بگوییم /آف/ به معنی ریخت آب بوده باشد مشکلی را حل نمی کند. منطقی نیست باید شاهد تاریخی آورد . که اگر هم آورده باشد شما آن را نیاورده اید. و فکر می کنم نمی توانسته بیاورد چون چنین معنایی برای /اف/ ( آب ) در زبان فارسی ودیگر گویش های ایرانی وجود ندارد
فردوسی به درستی آفتاب را در شعر خود آورده به معنی نور خورشید نه خورشید .

چشم روز. [ چ َ / چ ِ م ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . ( آنندراج ) . کنایه از خورشید و نور آن : ناوک عصمت بدوزد چشم روزگر کند در سایه ٔ چترت نگاه . انوری ( از آنندراج ) .
باد آتشین مخلب . [ دِ ت َ م ِ ل َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب باشد. ( آنندراج ) ( مجموعه ٔ مترادفات ص 13 ) .
شاه فلک . [ هَِ ف َ ل َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است : ز شاه فلک تیغو مه مرکب اوزحل خود و مریخ خفتان نماید. خاقانی . خور خواهد شاهد و شاه فلک محروروارآن همه کافور کز هندوستان افشانده اند. خاقانی .
نان گرم چرخ . [ ن ِ گ َ م ِ چ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب . ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .
چراغ سحرگهان . [ چ َ / چ ِ غ ِ س َ ح َ گ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . ( حاشیه ٔ دیوان حافظ چ قزوینی ) . چراغ سحر. چراغ سحری . چراغ صبح :
نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک
در او شرار چراغ سحرگهان گیرد.
...
[مشاهده متن کامل]

حافظ ( قصاید، دیوان چ قزوینی ص قکز ) .
رجوع به چراغ سحر و چراغ سحری و چراغ صبح شود.

کرسی زر ؛ آفتاب. ( ناظم الاطباء ) .
دیدبان بام چارم ؛ کنایه از آفتاب است. ( انجمن آرا ) :
دیدبان بام چارم چرخ را
نعل اسبش کحل عیسی سای بود.
خاقانی.
لعاب کوه . [ ل ُ ب ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آفتاب . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 13 ) .
خواجه ٔ سپهر. [ خوا / خا ج َ / ج ِ ی ِ س ِ پ ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خواجه ٔ زر. کنایه از آفتاب بود. ( از انجمن آرای ناصری ) .
خواجه ٔ فلک . [ خوا / خا ج َ / ج ِ ی ِ ف َ ل َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . || کنایه از مشتری . ( از برهان قاطع ) ( از ناظم الاطباء ) .
پیاله ٔ زر. [ ل َ / ل ِ ی ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آفتاب . ( مجموعه ٔ مترادفات ص 12 ) .
گل آسمان . [ گ ُ ل ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . ( ناظم الاطباء ) .
ترک چین ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان ) . کنایه از آفتاب. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . آفتاب. ( فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء )
رومی زن رعنا ؛ کنایه از آفتاب است . ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از برهان ) .
نیزه به کف ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( از برهان ) ( آنندراج ) .
زرافشان کوس. [ زَ اَ ] ( اِ مرکب ) کنایه از آفتاب. ( آنندراج ) . رجوع به زرافشان شود.
آفتاب
آبتاب
تا هوا نباشد آتش نمیشود.
آب از هوا ساخته شده و هوا از آب ساخته شده است.
پس ما در می یابیم که واژه ( آفتاب ) تابنده آب.
آفتاب آبروی همه هستی است.
آفتاب
آفتاب و یا آبتاب/آپتاب
آفتاب نام کاری سوریا است.
نام: سور و یا سوریا
رتبه: خورشید
کار/وظیفه: آبتاب/آپتاب/آفتاب.
سور، سوریا = ۳ و یا ۱۰۰ دروازه یابندگی و یا جویندگی.
سور = ۳ در
...
[مشاهده متن کامل]

سور = ۱۰۰ در
۳ و یا ۱۰۰ ؟؟
خورشید = شید دروازه خوبی همه هستی.
آپتاب/آبتاب/آفتاب
آبتاب نام کاری و یا وظیفوی سوریا است.
در دین هندوان گفته شده که: خورشید آب میسوزاند و آب تولید میکند.
اینکه در پارسی/فارسی ما برای خورشید آفتاب میگویم از برای آن است که نیاکان ما میدانستند که خورشید آب تولید میکند و برایش گفتند ( آپتاب/آبتاب/آفتاب ) .
واژه آبتاب پس از غلبه زبان عربی به آفتاب تبدیل شده و معنی خود را از دست داده است.
همچنان انگلیس خرچ میکند تا واژه گان پارسی را دگرگون و خراب نماید تا کس به راز هستی پی نبرد.
آفتاب = تابنده آب، تولید کننده آب.
آتش
باد
ابر
آب

هورتاب. /خورتاب.
سالار هفت خروار کوس . [ رِ هََ خ َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است . ( برهان ) .
سالار ستارگان ؛ آفتاب.
لیو
باز زرین پر. [ زِ زَرْ ری پ َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب :
فراز چتر مروارید زان شدباز زرین پر
که مرغ صبح رایکدم نبود از ناله آرامش .
( از آنندراج ) .
و رجوع به باز زر شود.
طاوس آتش پر. [ وو س ِ ت َ پ َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است و آن را طاوس مشرق خرام نیز گویند. ( انجمن آرای ناصری ) . کنایه از آفتاب عالمتاب . ( برهان ) . و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 13 شود.
تذرو زرین پر ؛ کنایه از خورشید :
از پی آن تذرو زرین پر
آهنین آشیان کنید امروز.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 483 ) .
- سیمرغ زرین پر ؛ کنایه از خورشید :
عید همایونفر نگر سیمرغ زرین پر نگر
...
[مشاهده متن کامل]

ابروی زال زر نگر بالای کهسار آمده .
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 388 ) .
رجوع به دیگر ترکیبهای زرین شود.

لعبت زرنیخ ؛ کنایه از آفتاب عالمتاب. ( آنندراج ) ( برهان ) :
لعبت زرنیخ شد این گوی زرد
چون زن حایض پی لعبت مگرد.
نظامی.
جام سحر. [ م ِ س َ ح َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان ) ( آنندراج ) . جامه ٔ سحر.
- خشت زر ؛ خشتی که از طلاست. کنایه از آفتاب است :
دیوار مشرق را نگر خشت زر آمد قرص خور
چون دست تست آن خشت زر زر بی تقاضا ریخته.
خاقانی.
- خشت زرین ؛ خشتی که از طلاست. کنایه از خورشید است :
نقب در دیوار مشرق برد صبح
خشت زرین زان میان آمد برون.
خاقانی.
هتاو
قندیل عیسی. [ ق ِ ل ِ سا ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب عالمتاب است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
شاه ستارگان. [ هَِ س ِ رَ / رِ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است : شاه ستارگان به افق مغرب خرامید. ( کلیله و دمنه ) .
شهسوار فلک= کنایه از آفتاب
واژه ی آمیخته است و از دو جزء : آود تاو شکل گرفته است . در گذر زمان با دگر گونی آوایی روبرو شده و نمود آفتاب را به خود گرفته است. امروز آفتاب به معنی خورشید سوزان بکار برده می شود.
اول آفتاب=اول ظهر
بنظر لغت آفتاب از دو بخش آفت و آب گرفته شده باشد بمعنای آفت وضدآب واز بین برنده رطوبت زمین وغیره می باشد
خور، خورشید، شمس، مهر، هور
آفتاب از دو بخش آف به معنی بالا و بلند است که معادل up در انگلیسی است و بخش دوم تاب است و معنی چرخان و گردان می دهد .
آفتاب : چرخان بالا ، حرکت کننده بالا .
آفتاب: نوری که از خورشید می تابد.
آفتاب به ترکی: گونَش
آفتاب :
دکتر کزازی در مورد واژه ی آفتاب می نویسد : ( ( آفتاب در پهلوی به کار برده نشده است ، واژه های پهلوی در این معنی هورhwar یا خورxwar و مترmitr یا مهرmihr است که در پارسی "خور" و "مهر" شده است. این واژه آمیغی است :بخش دومین آن تاب به معنی تابش و گرماست وبخش نخستین آن، اف ، می باید ریختی از آب باشد؛ آب، در پارسی، در معنی درخشش و تاب و فروغ به کار برده می شود . ) )
...
[مشاهده متن کامل]

( ( همی بر شد ابر و فرود آمد آب
همی گشت گِرد ِ زمین آفتاب ) )
توضیح بیت :ابر بر آسمان فرا رفت و از آن باران فرو ریخت و آفتاب نیز بر گرد زمین می گشت .
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 193 )

آفتاب به گل بر اندودن: کاری محال و غیر ممکن کردن
<< نتوان بر خلاف او بودن
آفتابی به گل بر اندودن>>
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۷٠.
آفتاب به معنی روح اصطلاح علم سلوک است و در فرهنگ انندراج ذیا آفتاب می نویسد : " . . . و نزد ارباب سلوک از آفتاب، روح مراد است و از ماه تاب نفس
آفتابی در آفتابه کشیدن ، روحی بزرگ را در کاسه سر حمل کردن.
...
[مشاهده متن کامل]

تشبیه کاسه ی سر به آفتابه به علت شباهت
به آن است از جهت داشتن شکل گوش و بینی
چند تیمار از این خرابه کشم
آفتابی در آفتابه کشم
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۳۳.

آفتاب= آفت آب
چیزی که باعث آفت و از بین رفتن آب می شود.
شید
در زبان ترکی استانبولی می شود: گونش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٠)

بپرس