البوشاه حسین

پیشنهاد کاربران

جناب قفاری اشتباه از اولادهای دیگر تیره آلبوشاه حسین بودکه می گفتن قفاری وجنیب هم آلبو شاه حسین هستن اگر آنهاراآلبو شاه حسین حساب نکنیم بزرگان آنها ناراحت می شوندچون ازقدیم باما بودین من ازشما پسر خاله
...
[مشاهده متن کامل]
وبزرگان قفاری معذرت می خواهم از دهن خودتان درآمد که ازآلبوشاه حسین نستین حالا که ناراحت شدی بگذار خیالت راحت کنم شما از عشیره کعب دبیس ( بنی کعب ) هستین وبیت جنیب از البو فتیله هستن وسلام

جناب شیرازی . طایفه غفاری از آلبوشاه حسین نیست . و عرب کمری هم نیست . لطفا طایفه غفاری رو قاطی نکن
البوشاحسین
شیخ حسین معروف به شاه حسین بن شاه حداد نسب او بر می گرده به بیت سعد بن شیخ فارِس بن ناصر بن خنیفر از قبیله آل کثیر،
"الملک حداد
بعد موت محمد شاه القاجاری فی عام ١٨٤٧ للمیلاد علت أصوات الحکومات المحلیة فی مختلف جغرافیة إیران أما فی الأهواز فکانت القدرة منقسمة بین الف ) بنی کعب فی المحمرة ب ) المشعشعیین فی سهل میسان وتحدیدا الحویزة ج ) آل کثیر فی السوس والصالحیة وقنطرة دسبول وتستر، وکلّ من هذه القوى لم تکن تهاب سطوة الشاه القاجاری. من المجموعات التی غیرت موازین القوى فی مواجهتها مع القاجاریین کانت مجموعة #الشیخ_حداد آل کثیر الملقب بالملک حداد والذی یُعد من الملوک الذین ضربوا السک باسمهم فی الأهواز وهو من القلائل الذین أدرکوا هذا المهمّ لفرض السیطرة وتوسعها. کان الملک حداد واضعا نصب عینیه قضیة الإمارة فأعلن فی بادیة المناطق سالفة الذکر عن مملکته الجدیدة وجنّد الجنود وأنشأ مملکته المحصنة تحصینا قویّا بجیشه ورعیته. لکن کانت السلطة المرکزیة تعی جیدا أن القوة تکمن فی السلطة على المدینة ولیس على البادیة، والحیاة القبلیة المفتتة سرعان ما تُخترق وتُهزم وهذا بالتأکید ما أضعف حُلم حداد. تحالف الأمیر عبدالله المشعشعی مع بعض الأطراف ذات المصلحة المشترکة ضد الملک حداد وفی حرب قبلیة دامیة تمکنوا من إخضاعه وسجنه لفترة وجیزة. بعدها فرّ من السجن واستقر هذه المرة فی قلعة سلاسل فی تستر ورجع إلى ماکان علیه من قوة حتى إن وصلت القاجاریین وشایات بعض شیوخ القبائل ( أصحاب المصلحة ) فغلبته الحکومة المرکزیة ونقلته إلى طهران لتنهی ماکان یحلم به من مُلک. بقی أتباعه من آل کثیر أصحاب الهیبة والقوة فی تلک المنطقة لکن تحت ظلّ القبلیة التی لا ترى أبعد من أرنبة أنفها.
...
[مشاهده متن کامل]

المصادر: - برگ نیسی، کاظم. دائرة المعارف بزرگ اسلامی. جلد دوم. منتشر شده در: قائم مقامی، جهانگیر. خاندان مشعشعی یا ذیل تاریخ مشعشعیان. تاریخ پانصدساله خوزستان ازکتاب کسروی
ترجمه: رحیم عرب
شاه حداد
پس از مرگ محمدشاه القاجاری در سال 1847 میلادی، صدای حکومت های محلی در جغرافیای مختلف ایران بلند شد و در اهواز، و نواحى دیگر قدرت به سه گرو تقسیم شد. الف ( بنی کعب در خرمشهر ) ب ، مشعشعین در دشت میشان ( دشت آزادگان ) ، ( مخصوصاً حویزه ) ج ، ، ال کثیر در شوش، صالحیه، دزفول و شوشتر، و هر یک از این نیروها ترسی نداشتند. از قدرت شاه قاجار. یکی از گروه هایی که در رویارویی با قاجارها موازنه قوا را تغییر داد، گروه #شیخ_حداد آل کثیر معروف به ( شاه حداد ) بود که از جمله پادشاهانی به شمار می رود که در اهواز بنام خود سکه ضرب کرد و او یکی از آنهاست. از معدود کسانی که متوجه این مهم شدند، کنترل و گسترش آن را تحمیل کردند. شاه حداد موضوع شاهزاده را در نظر داشت، از این رو در صحرای نواحی فوق الذکر از پادشاهی جدید خود خبر داد، سربازانی را به خدمت گرفت و پادشاهی خود را که با ارتش و رعایایش به شدت مستحکم بود، تأسیس کرد. اما قدرت مرکزی به خوبی می دانست که قدرت در شهر است و نه بر صحرا، و زندگی پراکنده قبیله ای به سرعت نفوذ می کند و شکست می خورد و این قطعا رویای حداد را تضعیف کرد. شاهزاده عبدالله مشعشعی با برخی از احزاب مورد علاقه علیه شاه حداد متحد شد و در یک جنگ خونین قبیله ای موفق شدند او را برای مدت کوتاهی مطیع و زندانی کنند. پس از آن از زندان فرار کرد و این بار در قلعه سلاسل شوشتر مستقر شد و از نظر قوت به آنچه داشت بازگشت تا اینکه قاجارها و شیوخ برخی از شیوخ عشایر ( ذینفعان ) آمدند، لذا حکومت مرکزی بر آن چیره شد. او را به تهران برد تا به آرزوی سلطنت پایان دهد. پیروان او از خاندان کثیر در آن منطقه اهل اعتبار و قدرت باقی ماندند، اما در زیر سایه قبیله گرایی که بیش از نوک بینی خود را نمی بینند،
سرگذشت علمی کوتاه ازذریه شیخ حداد،
پس از اعدام شیخ حداد بدستور ناصردین شاه قاجار درسال ١٨٤٧ میلادی
چهارتا از اولاد شیخ حداد ملقب الملک حداد ازبیت سعد بن شیخ فارِس بطرف شیراز محاجرت کردن،
شاه حسین - - حسینعلی - باغی - کریم - آنها بسمت شیراز محاجرت کردن بعدازکشته شدن ناصردین شاه قاجار هفت تا ازاولاد شاه حسین با عموزادهای خود اولاد کریم دراستان فارس از برادران وعموزادهای خود جدا شدن و به خوزستان برگشتن و اولادکریم یکی از اولاد شاه حداد هستن آنها در زمان قاجاریه به قبیله آل کثیر برگشتن،
پنچ تااز اولاد شاه حسینی با اولادهای عموزادهاى خود حسینعلی و باغی آنها درمیان جنگل فسا وخرامه وسروستان کف دهک ساکن هستن و به صورت سه تیره بزرگ طایفه فارِسی را به اسم جد بزرگشان شیخ فارِس نام گذاری کردن آنهادر ایل عرب شیبانی وجباره در استان فارس بسیار معروفن
شاه حسین ازچهار زن دوازده پسر داشت،
۱ - اولاد خداده ٢ - اولاد سیؤد ( سیاه ) ٣ - اولاد کالیکالی ٤ - اولاد کرکوش ٥ - اولاد کریم ٦ - اولاد جنیب ( مقسم ) ٧ - اولاد قفار این هفت اولاد شاه حسینی ساکن ایذه اهواز باغملک وقلعه تل هستن و اولاد حسینعلی واولاد باغی و پنج اولاد شاه حسینی شامل: ۱ - اولاد نبی ۲ - اولادعزیزخان ۳ - اولادملک احمد ۴ - اولادغلامحسین٥ - اولادگنج حیدر
آنها ساکن میان جنگل فسا وسروستان وخرامه دراستان فارس هستن
اولاد حسینعلی شامل ۱ - اولاد نصرالله۲ - اولاد امرالله۳ - اولاد نورالله۴ - اولادحسینی ٥ - اولاد بهبود ٦ - اولاد زمان٧ - اولاد مهدى خانی٨ - اولاد مراد، این هشت اولاد تیره حسینعلی از طایفه بزرگ فارِسی ساکن خرامه و روستای کف دهک هستن،

مطالب زیر بوسیله موسسه آل کثیر جمع آوری شده
مدونة تاریخ قبیلة آل کثیر فی خوزستان
( تحقیقات محلی موسسه آل کثیر ) شمار زیادی از قبیله آل کثیر در کشورهای یمن عمان امارات قطر وعربستان سعودی در مکه و اطراف آن و در مدینه منوره و. . . نیز ساکنند. برپایۀ این روایت، حُنَیْفِر نخستین نیای بیاد ماندۀ عشیره، و به دلیل باهوشی وچابکی مورد توجه دستگاه حکومت مشعشعیان برخوردار شد و کار گردآوری مالیات منطقۀ میاناب به وی واگذار گردید. خنیفر با دختر یکی از شیوخ بنی خالد ازدواج کرد و دارای فرزندی به نام ناصرشد. در منطقۀ میاناب طوایفی چند همچون معلّی، روس عُلَیْم ( شامل زُهَیْریّه ) ، طُرَیْف، ظَبّه ( ازبنی خالد ) ، عنافِجه، عبدالخان و مهدیه می زیستند. هنگامی که مسألۀ اشتقاق نهرهرموشی که حفر آن بوسیله خنیفر از کرخه پیش آمد، طایفۀ معلی که
از همه نیرومندتر بود، از چیرگی خنیفر بر زمینهای پیرامون بیمناک شد و به دستیاری روس غلیم او را سر به نیست کرد. سپس ناصر، شیوخ این طوایف را به کین خواهی پدر کشت و با پشتیبانی فرمانروای مشعشعی، ریاست آنان را به عهده گرفت ( تحقیقات موسسه آل کثیر ) . عزاوی گفته است: �تنها در روزگار صادق خان زند و طی درگیریهای وی با عشیرۀ منتفق است که با نام آل کثیر برخورد می کنیم ( عشائر. . . ، 4/195 ) ، اما نام این عشیره نخستین بار در رویدادهای اواخر دوران صفویه و مشخصاً در جریان صفی میرزا دیده می شود. در این هنگام ریاست عشیره با شیخ فارِس فرزند ناصر و نوۀ خنیفر بود. به دنبال حملۀ افغانها به ایران و تسلیم شدن شاه سلطان حسین صفوی ( 1105 - 113ق/1694 - 1723م ) کسان بسیاری به ادعای پادشاهی و شاهزادگی برخاستند و بدین سان ملوک الطوایفی فراگیر شد ( استرابادی، 2 - 3؛ کوهمره ای، 478 ) . در 1137ق/1724م شخصی به نام صفی میرزای ثانی وابسته به طایفۀ کرانی خلیل آباد بختیاری ( ناحیه ای در اطراف الیگودرز ) خود را فرزند شاه سلطان حسین خواند و به یاری سران ایلها و عشایر محال شوشتر و کوهگیلویه به فرمانروایی پرداخت، اما شاه طهماسب نامه ای در تکذیب ادعای او فرستاد. از این رو، سران بختیاری صفی میرزا را به زندان انداختند، اما مردم به سبب ناخشنودی از ابوالفتح خان ( حاکم شوشتر ) ، و به هواخواهی صفی میرزا سر به شورش برداشتند و در نتیجه صفیمیرزا آزاد شد و با هواخواهانش به کوههای بختیاری پناه برد و سرانجام در محرم 1140ق/اوت 1727م در دهدشت ( از دهستان بویر احمدی سردسیر بخش کوهگیلویۀ شهرستان بهبهان ) به فرمان طهماسب قلی خان ( نادرشاه ) کشته شد. طی 2 سال قدرت صفی میرزا، حکومت شوشتر با شیخ فارِس آل کثیر بود و اسفندیار بیک کارگزاری او را به عهده داشت ( جزایری، 90 - 92 ) . نادر به پاداش دستیاری کلبعلی خان پسر مهرعلیخان در کشتن صفی میرزا، فرمان حکومت شوشتر را به نام
او نوشت، اما اقتدارآل کثیر از آشکار شدن این فرمان جلوگیری کرد و تا 1142ق/1729م که نادرشاه به خوزستان آمد، اسفندیاربیک همچنان به کارگزاری شیخ فارِس به شوشتر فرمان می راند ( جزایری، 112؛ کسروی، 100 ) . بدین سان، آل کثیر درمنطقۀ میاناب وشهرهای دزفول و شوشتر از اقتداری برخوردار شد که تنها پس از بالا گرفتن کارشیخ خَزعَل ( 1279 - 1355ق/1862 - 1936م ) آن را از دست داد. در 1146ق/1733م پس از شکست نادر از توپال عثمان پاشا، محمدخان بلوچ حاکم کوهگیلویه و دزفول و شوشتر، به کمک ابوالفتح خان، حاکم پیشین شوشتر، آوازه در داد که نادر برای دومین بار شکست خورده و گم شده است ( جزایری، 116، 117 ) . او مردم شوشتر و برخی شیوخ را با خود همداستان کرد و حکومت کوهگیلویه را به شیخ فارِس آل کثیر سپرد ( استرابادی، 220 ) . نادر، ""محمدحسین خان سردار را به سرکوب شیخ فارِس که در قلعۀ خود به مخالفت سنگر گرفته بود، فرستاد. پس از آنکه محمدخان را در بند شولستان شکست داد ( گلستانه، 376 ) ، شیخ فارِس و تنی چند از شیوخ عرب خواستار امان شدند. نادر فرمان داد که که شیوخ را همراه با فرزندان شیخ فارِس از راه خرم آباد به استرآباد بکوچانند ( استرابادی، 226"
پس از کشته شدن نادر ( 1160ق/1147م ) ، بار دیگر آشفتگی ایران را فرا گرفت. علی قلی خان برادرزادۀ نادرشاه با نام عادلشاه به پادشاهی نشست و حکومت هویزه ( حویزه ) را به مولی مُطْلِب خان مشعشعی و حکومت شوشتر را به عباس قلی خان واگذاشت ( جزایری، 126 ) . در این دوره بود که آل کثیر نیرومند شدند و بر بخش خاوری خوزستان دست یافتند و کشمکش آنان با مولی مطلب و دیگران آغاز شد ( کسروی. 111 ) . مطلب خان برای پیشگیری از گسترش اقتدار آل کثیر تصمیم به گوشمال شیخ محمد بن فارِس و دیگر شیوخ عشیره گرفت، اما در جنگی که روی داد، مولی مطلب درسرخکان، نزدیک شوشتر شکست خورد و به هویزه بازگشت ( جزایری، 127 ) . آل کثیر ازاین پیروزی دلیرتر شدند و بر همۀ سرزمینهای پیرامون شوشتر و دزفول تسلط یافتند. در 1161ق/1747م پس از آنکه ابراهیم خان برادر خود، عادلشاه را مغلوب کرد، حاکم جدیدی به شوشتر فرستاد، اما مردم از سختگیری وی به شیوخ عرب پناه بردند و اهالی دزفول نیز محمدرضا بیک حاکم شهر را بیرون راندند. محمدرضا بیک به شیوخ آل کثیر پیوست و ایشان نیابت شوشتر را به او واگذاشتند. ( همو، 128 ) . در این دوران آل کثیر با بختیاریها گونه ای هم پیمانی داشتند، زیرا هنگامی که شاه مرادبیک از افشار گَنْدَزْلو به حکومت شوشتر دزفول رسید، آل کثیر به پشتیبانی از محمدرضا بیک در نزدیکی قلعۀ بیدرویه بروجرد بر او حمله بردند ودستگیرش کردند و او را در میان عشیره به بند کشیدند، اما شاه مرادبیک گریخت وبه خانۀ برادرش نوروزخان در محله گَرْگَرْ ( محلۀ حیدریها ) پناه برد. شیخ آل کثیر نیز به یاری مردم محلۀ دستوا ( نعمتیها ) به بیرون راندن وی برخاست. سرانجام پس از جنگ درعقیلی ( دهستانی پیرامون شوشتر ) هواخواهان شاه مرادبیک شکست خوردند و شیخ آل کثیرهمچون پیش، حکومت شهر را
به محمدرضا بیک سپرد ( همو، 129 ) . پس از ابراهیم شاه، شاهرخ میرزا فرزند رضاقلی در 1162ق/1748م در خراسان به پادشهای نشست و فرمان حکومت ایالت شوشتر را به نام محمدرضا بیک نوشت. شیخ سعد آل کثیر ناخشنود شد و با مردم محلۀ گرگر به محاصرۀ دستوا پرداخت، اما پادشاه جدید، شاه اسماعیل سوم معروف به ید ابوتراب ( 1163 - 1165ق/1749 - 1751م ) فرمان حکمرانی را به نام شیخ سعد فرستاد. این کشمکش سرانجام به مصالحه انجامید و شیخ سعدحکومت را به محمدرضا بیک واگذاشت ( همو، 130، 131 ) . در صفر 1164ق/دسامبر 1750م عباس قلی خان که در محال پشتکوه فیلی اقامت داشت، به دزفول بازگشت و مردم شهر با او همداستان شدند ( جزایری، 145، 146 ) و مهرعلیخان که تا آن هنگام حاکم شهر بود گریخت و در قلعۀ بندبار جای گرفت. شیخ حَرْب فرزند کریم از شیوخ کثیر که با مهرعلیخان خویشاوندی داشت، شیخ سعد ودیگر شیوخ آل کثیر را به پشتیبانی از او به محاصرۀ دزفول
کشاند. در این میان مولی طلب همراه با شیوخ آل سلطان به قصد سرکوب آل کثیر به کنار کرخه آمد وچندی بعد عباس قلی خان نیز به او پیوست. در این جنگ که 4 ماه به درازا کشید، گروهی کشته شدند، اما کار به مصالحه انجامید، با این حال، دو طرف چند باردیگر نیز به کشمکش برخاستند. جزایری نوشته است که شیخ سعد در 1167ق/1753م درهویزه زندانی بود ( ص 202 ) . "در 1165ق/1751م میان شیوخ آل کثیر اختلاف افتاد و شیخ ناصر فرزند کریم به کمک شیخ مطلبی برادر شیخ سعد به ریاست عشیره رسید ( همو، 187 ) . در این میانه جنگهایی به پا شد و شیخ طَعّان برادر شیخ ناصر و شیخ سالم بن حرب برادرزادۀ او کشته شدند. در همین هنگام شخصی به نام سلطان حسین میرزا که خود را فرزند شاه طهماسب می خواند، در عراق پدیدار شد. علیمردان خان بختیاری به پشتیبانی از او برخاست و نامه ای به شیخ ناصر نوشت و خواستار پشتیبانی او شد، اما شیخ ناصر اعتنایی نکرد ( همو، 190، 191 ) . سرانجام پس از جنگی که میان کریم خان زند و علیمردان روی داد و به پیروزی کریم خان انجامید، شیخ سعد کاملاً مغلوب شد وبه شیوخ آل خمیس پناه برد و هواخواهانش پراکنده شدند. اهالی دزفول و شوشترنیز ریاست شیخ ناصر را پذیرفتند. تنها ماندن علیمردان، مایۀ گسیختگی پیوند او با آل کثیر شد، اما هر دو همچنان دشمن کریم خان ماندند. پس از آنکه کریم خان بر بخش عمده ای از ایران دست یافت، سیزعلی خان خواهرزادۀ خود را به حکومت فیلی و خوزستان فرستاد، اما او در جنگی که در 1175ق/1761م روی داد، به دست شیخ عَلوان فرزند سعد کشته شد ( نامی، 109، 110 ) . در1176ق/1762م که زکی خان پسرعموی کریم خان بر او شورید، به آل کثیر روی آورد و آنان به نشانۀ دشمنی با کریم خان زند او را پذیرا شدند ( همو، 123، 124 ) . بازدر 1176ق/1762م نظرعلی خان که از سوی کریم خان برای سرکوب بنی لام به دزفول رفته بود، در بازگشت با عربهای آل کثیر روبه رو شد و دارایی آنان را چاپی
د وغنیمت بسیار گرفت ( همو، 129، 130 ) . از این رو به دشواری می توان نقل عزاوی را پذیرفت که نوشته است در نبرد ابی حلانه، عشیرۀ آل کثیر به سرکردگی شیخ علوان در کنار سربازان صادق خان بر ضد منتفق جنگید ( تاریخ العراق، 6/80 ) "
در آغاز حکومت قاجاریان، خوزستان به چندین بخش تقسیم شده بود. آل کثیر، خاندان مشعشع و کعبیان هریک جداگانه به سر می بردند و پروایی از اقامحمدخان قاجار نداشتند ( کسروی، 149 ) . همزمان با مرگ محمدشاه قاجار در 1264ق/1847م دربیش تر نواحی ایران شورش بر پا بود و شیوخ عرب در همه جای خوزستان به نافرمانی پرداختند. از جمله شیخ حداد رئیس عشیرۀ آل کثیر خود را در منطقۀ دزفول و شوشتر شاه خواند و به نام خود سکه زد. مولی عبداللـه مشعشعی با گروهی از عشایر بنی ساله، با وی و عنافجه ( عنافقه ) به سرکوب شاه حداد به دزفول رفت. به دنبال جنگی سخت، شیخ حداد به دست عشایر عنافجه دستگیر شد. مولی عبداللـه چند روزی او را در هویزه نگه داشت و سپس به خرم آباد فرستاد، اما شیخ حداد به کمک یکی از غلامانش از زندان گریخت و به دزفول بازگشت ( قائم مقامی، 16 ) و در دژ سلاسل نشیمن گرفت و از مردم مالیات خواست. در 1265ق/1848م میرزا قوام الدّین که از سادات طباطبایی بهبهان بود، با دستیاری تنی چند ازشیوخ عرب خوزستان همچون شیخ حاکم، شاه حداد، شیخ جابر، شیخ عبداللـه، و شیخ قادر به خودسری پرداخت ( کسروی، 177 ) . ناصرالدّین شاه عموی خود اردشیر میرزا را به حکومت لرستان و خوزستان فرستاد و او آشوبگران دزفول و شوشتر را دستگیرکرد و به تهران روانه ساخت و سردار سپاه خود سلیمان خان میرزا را به گوشمال میرزا قوام الدّین و شیوخ عرب و سران بختیاری گسیل داشت. سلیمان خان حداد شاه و شیخ جابر را دستگیر کرد و در قلعۀ سلاسل شوشتر به بند کشید و سپس به تهران برد ( سپهر، 3/346 ) . چنین می نماید که عشیرۀ آل کثیر پس از دستگیری شاه حداد تا مدتی فرماندار دولت بود، زیرا در 1267ق/1850م زمانی که خانلر میرزای احتشام الدّوله به حکومت لرستان و خوزستان رسید، 500 تن از سواران آل کثیر برای سرکوب شورش لرهای فیلی که به سرزمین عربهای بنی لام پناه برده بودند، به اردوی احتشام الدّوله پیوستند ( همو، 4/24؛ هدایت، 10/517 ) . اوج گیری قدرت شیخ خزعل، وضع عشایر خوزستان را دیگرگون کرد و هیچ یک از عشایرعرب از سرکوب و دست اندازی وی در امان نماند. خزعل پس از کشتن برادرش شیخ مزعل در 1315ق/1897م نخست فلاحیه ( شادگان ) و سپس هویزه و دشت میشان را به زیرفرمان خود درآورد. تنها آل کثیر به ریاست فرحان بن اسد در پیرامون شوشتر و حیدربن علی بن غافل در پیرامون دزفول به فرمانبرداری از او تن در نداده بودند ( جزایری، 237 ) . انقلاب مشروطه در 1324ق/1906م و ناتوانی حکومت مرکزی، شیخ خزعل را به سودای پادشاهی خوزستان انداخت. از این رو برای فرمانبردار ساختن آل کثیر از اختلاف میان شیخ فرحان و طاهر عظیم، مستأخر دهستان عقیلی، وآزمندی بختیاریها نسبت نسبت به زمینهای آل کثیر، سود جست و در نهان با خانهای بختیاری ب
ه توافق رسید. بر پایۀ این توافق، املاک آل کثیر در برابرسرکوب شیخ فرحان به خزعل واگذار شد. خزعل برای تضعیف شیخ فرحان، از 2 طایفۀ کعب دبیس و کعب السّطاطله که میان دزفول و شوشتر اقامت داشتند و با آل کثیرهم پیمان بودند، بهره گرفت و آنان را به سرکشی برانگیخت. از سوی دیگر لرها نیز به دستور خانها هر شب بر او شبیخون می زدند. فرحان ناگزیر تسلیم گشت ومتعهد شد که به خزعل مالیات بپردازد. شیخ حیدر نیز همچون عموزاده اش شیخ فرحان به فرمانبرداری از خزعل تن در داد ( 1326ق/1908م ) ، اما خزعل حیدر را به بند کشید و یکی از نوکران خود را در آن سامان به شیخی نشاند. از این پس فرحان آگاه در زندان و گاه آزاد به سر برد و جز بر بستگان خود ریاستی نداشت ( همو، 239 ) . سرانجام شیخ خزعل پس از لشکرکشی رضاخان به خوزستان و سرکوب خانهای بختیاری و شیوخ عرب در""1343ق/1924م تسلیم شد. عشیرۀ آل کثیر پس از مرگ شیخ فارِس به 3 شاخۀ بزرگ بیت
سعد و بیت کریم و بیت ناصر تقسیم شد که گاه همچون 3 قبیلۀ جداگانه به شمار می آمدند ( فیلد، 194 ) . ( II ( B ) /1618 ) . نجم الملک نیز در اشاره به این عشیره از آل کثیر و بیت سعد سخن گفته است ( ص 121 ) . با اینهمه، تردیدی نیست که بیت سعد بخشی از عشیرۀ آل کثیراست و این جداسازیها از نامگذاریهای ساکنان مناطق مختلف پدید آمده است. دزفولیها بیت کریم را گاه حوشیه، گاه بیت خلف الحیدر و گاه بیت غافل می نامند ( تحقیقات موسسه آل کثیر ) . این جداسازی می تواند زاییدۀ رقابت شیوخ عشیره نیزباشد، زیرا هریک از این 2 شاخه از روابط جداگانه ای با حکومتهای محلی برخوردار بوده اند. مثلاً شیخ فرحان اسد از یک سو در پی دوستی با شیخ محمره ( خرمشهر ) برآمد و از سوی دیگر خواهرش را به کریم خان لُرِفیلی به زنی داد ( تحقیقات موسسه آل کثیر؛ لاریمر، II ( A ) 997 ) ، اما شیخ حیدر دخترش را به ازدواج رئیس لرهای سگوَنْد درآورده بود و خواهان آن بود که گرفتاریهای خود را با تکیه بر سگوندها و با بهره گیری غیرمستقیم از اقتدار والی پشتکوه برطف کند. شیخ فرحان با صاحب منصبان شوشتر نزدیکی داشت و شیخ حیدر با مقامات دزفول ( همانجا ) . با اینهمه برخلاف نوشتۀ لاریمر ( II ( B ) /1620 ) ، حیدر به بیت کریم وابسته است نه به بیت سعد. بنیاد عشیرۀ آل کثیر خاندان خنیفر است که شیوخ از آن برخاسته اند، اما همچون دیگر عشایر قدرتمند، طوایف دیگری نیز به واسطۀ هم پیمانی یا همزیستی به آن وابسته شده اند. علل اصلی این گونه وابستگیها را باید در ضرورت دستیابی به آب و زمین و دفاع از خود در برابر حملات قبایل دیگر جست. از این رو عشیرۀ ضعیف برای آنکه از زمین و آب و پشتیبانی عشیرۀ قدرتمند برخوردار شود، می بایست سهمی در تأمین مردان جنگی و پرداخت �فَصْل� برعهده گیرد. "
"خاندان خنیفر از 3 بخش بیت سعد، بیت کریم و بیت ناصر تشکیل شده است. سعد ( پسربزرگ ) ، کریم ( پسر میانی ) و ناصر ( پسر کوچک ) فر
زندان فارِس بن ناصربن بن خنیفرند. بنابراین، برخلاف نوشتۀ دانشنامه سعد و کریم و ناصر نبیرگان خنیفر و
برادر یکدیگرند ( تحقیقات موسسه آل کثیر ) :
1. بیت سعد: در رویدادهای تاریخی منطقه، بیت سعد همواره نقش چشمگیرتری از بیت کریم ایفا کرده. بیت سعد به 2 شاخۀ اصلی بیت قاطع و بیت سلطان تقسیم می شود که هر یک دارای بخشهایی است:
الف ـ بیت قاطع: بیت منیّان، بیت عَجیل، بیت فرحان، بین سلطان، بیت عبدالحسین، بیت شایع، بیت مُطْلب، بیت مَنْهَل، بیت عَرار ( عجم ساکن شوشتر وپیرامون آن ) ، بیت عُلَیْل عبدالسیّد. ب ـ بیت سلطان: بیت لازم، بیت ناصر الحطّاب، بیت غَضبان، بیت فیای. ضمناً بین رَمْلی نیز جدا از بین قاطع و بیت سلطان به بیت سعد باز می گردد. وابستگان بیت سعد از عشایر دیگر، از این قرار است:کعب السّطالطه ( که به 2 تیرۀ اصلی بیت کرم اللـه و بیت فرج اللـه تقسیم می شود ) ، دیلم الحَناتشه، زُهَیْریه، بَدْوان ( شامل بیت راشد، بیت طَربوش، بنی جمیل، خسارجه یا خزارجه، خضیر ) ، محامید، طوایف طریف، نیس، مزرعه و آل حائی را نیز در شمار وابستگان بیت سعد آورده است ( II ( B ) /1619, 1620 ) . افراد بیت سعد امروزه در روستاهای ده نو ( نام قلعه ای که فرحان آن را ساخت ) ، شب خاص، شاه ولی، صَمَنْدی، فرج آباد، شنگر، خزینه، عُجَیْرِب ( عقیرب ) ، شوره، گَلّه گَه ( گَلّه گاه ) ، المُچَیْشِر ( المکیشر ) زندگی می کنند که از میان�4روستای ده نو، گله گه، المچیشر، و شوره مهم ترند.
۲. بیت کریم: این شاخه بیت مِشْعَل، بیت شَبیب، بیت مساعد، بیت فارس السحاب، بیت فرحان الفارس، بیت خریبط المطلب، بیت غافل، بیت اسماعیل الغُوَیْنِم، بیت سلطان العَلی، بیت ماهورالعلی و بیت خلف الحیدر را در بر می گیرد. وابستگان بیت کریم از این قرار است: کعب دُبَیْس، دیلم الخَلْتَک، حمزه، معلّی، بیت کریم اکنون به طور عمده در روستای حَرّریاحی ( نام پیشین حسین آباد ) ساکنند که در حدود 200‘1 خانوار جمعیت دارد. افراد آن درکارخانه های اطراف به ویژه کارخانۀ نیشکر هفت تپه به کارگری مشغولند. روستاهای دیگری که بخشی از بیت کریم در آنها سکونت دارند عبارتند از بُنّه طالب، صَبْحه، آل مُعَلّی، دیلم، صُخَیْری، بنی عَقیل و شَرْفه . 3"بیت ناصر، این بخش، از بیت طوفان، بیت صافی، بیت ارْحَمه، بیت رِزْج، بیت مِطْلَق ابن رزج، بیت سلطان، بیت سالم، بیت مبارک، بیت مساعد، بیت مُطْلِب المِشْعَل السالم تشکیل می شود. افراد بیت ناصر اغلب در شوش و روستای عَلَم الهدی ( نام پیشین بیت عیسی الخُلَیْف ) و پیرامون نهر شاور ( در جنوب شوش ) و برخی نیز در هویزه زندگی می کنند. بیش تر ساکنان شوش در شرکت نیشکر هفت تپه کار می کنند، اما ساکنان علم الهدی کشاورز و دامدارند .
مآخذ: استرابادی، میرزامهدی، جهانشگای نادری، به کوشش عبداللـه انوار، تهران، 1341ش؛ امام شوشتری، محمدعلی، تاریخ جغرافیایی خوزستان، تهران 1331ش، صص 87، 88؛ جزایری، نعمت اللـه، تذکرۀ شوشتر، اهواز، 1356ش؛ دانشنامه؛ سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ ( قاجاریه ) ، به ک
وشش محمدباقر بهبودی، تهران، 1385ق؛سویدی، محمدامین، سبائک الذهب فی معرفه قبائل العرب، نجف، 1280ق؛ عزاوی، عباس، تاریخ العراق بین الاحتلالینه، بغداد، 1373ق/1954م؛ همو، عشائر العراق، بغداد، 1375ق/1956م؛ قائم مقامی، جهانگیر، �ذیل تاریخ مشعشعیان�، یادگار، تهران، س 2، شم‍ 9، اردیبهشت 1325ش؛ کحاله، عمررضا، معجم قبائل العرب، بیروت،
14ق/1982م؛ کسروی، احمد، تاریخ پانصد سالۀ خوزستان، تهران، 1356ش؛کوهمره ای، زین العابدین، ذیل و حاشیۀ مجمل التواریخ محمدامین گلستانه، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، 1342ش؛ محیط طباطبایی، محمد،
( سرزمین بحرین ) ، سمینار خلیج فارس، تهران 1341ش؛ نامی اصفهانی، میرزا محمد صادق، تاریخ گیتی گشا، به کوشش سعید نفیسی، تهران، 1363ش؛ نجم الملک، حاج عبدالغفار، سفرنامۀ خوزستان، به کوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، 1341ش؛ هدایت، رضاقلی خان، روضه الصفای ناصری، تهران، 1339ش؛ تحقیقات محلی نویسنده
در مرداد وشهریور 1365ش؛
منبع :آقای برگ نیسی
مدونة تاریخ قبیلة آل کثیر فی خوزستان
مصاحبه حضوری با حاج شیخ ملا طعمه سعد آل کثیر
حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ طعمه سعد آل کثیر یکی از روحانیون برجسته شهرستان شوش و دزفول میباشد. در ملاقاتی که در منزل شخصی او در شهرستان دزفول در تاریخ 23/2/86 صورت گرفت در مورد چگونگی جمع آوری اطلاعات و معلومات در مورد قبیله خود ( آل کثیر ) چنین میگوید:
پدرم با عشیره خود زندگی نکرد بلکه به روستای سید نور رفته و با آن سادات معاشرت کرد و من نیز در آن روستا متولد شدم. پدرم از همان کودکی مرا به مکتب فرستاد. با این حال من که به نسب و تاریخ آل کثیر ( خنیفر ) علاقه داشتم. علاوه بر مطالبی که پدرم نقل میکرد از بعضی سالخوردگان طایفه سعد ( آل کثیر ) استفاده میکردم. و سوالات خود را آز آنها میپرسیدم مثلآ به یاد دارم که گاهی نزد زنی به نام انوسه دختر انوسی فرزند علوان البندر الحاشی میرفتم و خاطرات زیادی در مورد بیت سعد و کل قبیله آل کثیر می شنیدم. و بدین ترتیب من با جمع آوری معلومات زیادی ملکه ای در ذهنم در مورد تاریخ قبیله آل کثیر ( خنیفر ) و چگونگی به قدرت رسیدن آنها در خوزستان ایجاد شد.
شیخ خنیفر چگونه به قدرت رسید و چگونه کشته شد؟
حاج شیخ طعمه:خنیفر که با خاندان مشعشعی که به آنها موالی می گفتند و محل سکونتشان حویزه بود آشنا شد وی از قدرت آنها استفاده کرده و مامور جمع آوری مالیات شد. و در منطقه هیبتی پیدا کرد. اما قبیله ای به نام المعلی او را کشت.
بعد از کشته شدن خنیفر همسرش که دختر شیخ بنی خالد بود دست فرزندش ( ناصر ) را میگیرد و با همراهی ( ایمعی ) که برده خنیفر بود به خانه پدرش باز می گردد. ایمعی به مادر ناصر سفارش
میکنه که در تربیت ناصر دقت کنه و خودش هم نزد مولا باز میگردد و هر چند گاه سری به ناصر میزند. میگویند روزی این برده با وفا ( ایمعی ) به قبیله بنی خالد رفته تا مادر و فرزندش را از نزدیک ببیند. در راه پسر بچه ای را دید که با دوستانش یک بازی محلی به نام ( لعب اچعاب ) میکرد. و خیلی جالب بازی را انجام میداد. برده با خود میگوید اگر خنیفر بچه ای دارد همین است و بس. در غیر این صورت ممکن است بچه خنیفر مرده باشد. برده پسر بچه را میبوسد و از او میپرسد تو کی هستی؟بچه در جوابش میگوید اسم من ناصر است. سپس برده نام پدرش را میپرسد و بچه اسم جد مادریش را میگوید. برده از پسر بچه می خواهد که او را نزد مادرش ببرد. و وقتی مادر ناصر را دید فهمید که حدسش درست است و این فرزند خنیفر است. او خطاب به مادر ناصر می گوید آیا می خواهی نام خنیفر زنده بماند یا فراموش شود. زن در جواب میگوید مگر زنده یا فراموش شدن نام خنیفر دست من است. برده می گوید آری. تو اگر پسر را به من بدهی من او را نزد مولا میبرم و در آنجا شآن و منزلتی پیدا می کند. اما اگر پیش تو بماند گم میشود و جزء بنی خالد می گردد زیرا من نام پدرش را می پرسیدم او نام پدر تو ( جدش ) را به من داد. مادر ناصر می گوید پس اجازه بده با پدرم مشورت کنم و تصمیم نهایی را به تو می دهم. مادر ناصر پس از مشورت با پدرش را ضی می شود که ایمعی ناصر را همراه خود نزد مولا ببرد. ناصر همراه بردهء پدرش نزد مولا میروند. و پس از مولاقات با مولا دست""او را می بوسد و در کنارش می نشیند. مولا هم پست پدرش را که مآمور جمع آوری مالیات بود به او میدهد و به برده سفارش می کند که هوای این پسر را داشته باش و در تربیت او بیشتر دقت کن و . . . . . در یکی از روزهای فصل بهار شیوخ قبیله معلی جهت آوردن مالیات خود به نزد مولا می آیند و پس از صرف ناهار آنجا را ترک می کنند. برده به ناصر می گوید اینها قاتلان پدر تو هستند. ناصر تصمیم می گیرد که انتقام خون پدرش را بگیرد و با مولا مشورت میکند. مولا می گوید تو چطوری میخواهی که تنهایی با چند نفر درگیر شوی. و در این مورد مخالفت می کند. ولی ناصر همراه ایمعی آنها را دنبال کرده و همه آنها را می کشد و سر بریده آنها را نزد مولا میبرد. مولا از این امر شگفت زده می شود و می گوید چگونه همه آنها را از پای در آوردی؟"
"
از خصوصیات و اخلاق فرزندان سعد برای ما بگویید؟
حاج شیخ طعمه: سعد دو فرزند به نام های سلطان و قاطع ( گاطع ) داشت. که سلطان فرزند بزرگتر بود. این دو برادر اخلاق و خصوصیات خاص داشتند. مثلآ یکی ازکارهای مهم شیخ سلطان این است که می گویند:در ابتدا بین عرب بنی لام ( عراق ) و عربهای خوزستان حد و مرزی نبود این جماعت در فصل بهار وارد مناطق همدیگر می شدند و مشکلاتی از قبیل غارت و درگیری میانشان بوجود می آمد. شیخ سلطان بین این دو قبیله مرزی گذاشت. این مرز یک تپه بود شیخ شمشیرش را در آنجا زد و مقرر کرد عبور از این مرز بنا به درخواست و
گرفتن مجوز و رضایت شیوخ دو طرف باشد. که آن مرز به خیط السلطان معروف گشت در حال�حاضر خیط السلطان جزء خاک عراق است و احتمالآ در حوالی العماره یا مهران باشد. همچنین از خصوصیات شیخ گاطع فرزند دیگر شیخ سعد نقل می کنند که روزی شیوخ قبیله بنی لام به عنوان مهمان نزد شیخ گاطع آمدند و شیخ اجازه نداد که آنها زود برگردند و یک هفته آنان را نزد خود نگه داشت هدف او از معطل کردن آنها این بود که میخواست مالیات منطقه اعچلیه ( که اکنون به عقیلیه معروف است و حوالی شوشتر میباشد ) که هفت بار قاطر نقره است به عنوان هدیه به آنها بدهد اما مالیات به موقع به دست شیخ نرسید و مهمانان به خانه شان برگشتند پس از خروج آنها از منطقه مالیات که هفت بارقاطر نقره بود رسید. شیخ بلافاصله دستور داد که شخصی خود را سریع به مهمانان برساند و آنها را در راه نگه دارد تا هدایا را به دست انها برساند. یکی از شیوخ بنی لام با دیدن هدایا در یک بیت شعر چنین از گاطع تعریف می کند. لو مثل گاطع گاطعین. . . . . . . . . . گاطع الچثری الیطی امحملات. ( ( گاطع الچثری منظور گاطع آل کثیری است ) )
لطفآ در مورد ماجرای کشته شدن شیوخ بیت سعد برای ما بگویید.
حاج شیخ طعمه:شیوخ بیت سعد در آن زمان عبارتند از:بندر الفرحان. غضبان السلطان. حمید السعد. سلطان السعد. ترکی البندر. که همگی آنها در یک شب توسط مامورین حکومتی کشته شدند. ماجرا از این قرار بود که عده ای از شیوخ بیت سعد در منطقه ای به نام کاونا ( بین دزفول و شوشتر ) که تقریبآ یک بخش بود و در آنجا پاسگاهی بود کشته شدند به این نحو که نظام سابق متوجه می شود که از زمان ورود متفقین به ایران بیت سعد خیلی قوی شده اند به فکر حیله و چاره ای افتاد. در آن زمان از دزفول به پایین دست زیر نفوز بیت سعد بود. من در آن روزها 14 یا 15 ساله بودم و یادم می آید که در شهر دزفول به شیخ بندر شابندر می گفتند. و وقتی که شیخ بندر به مناطق شمس آباد تا امچسر و روستاها و کوت های دیگر نماینده ای می فرستاد دیگر پاسگاه های آن مناطق قدرتی از خود نداشته. که در دزفول و مناطق دیگر به این نمایندگان گعیده می گفتند. خلاصه کلام شیوخ را به این منطقه ( کاوانا ) کشانده و می کشند و حالا چگونگی کشته شدن آنها را از زبان یک شاهد عینی که ماجرا را برایم تعریف کرده نقل میکنم. زایر شایع همان شاهد عینی است که کدخدایی از طرف مستوفی حاکم دزفول بود. او پسر عموی شیخ بیت سعد می باشد ولی در تشکیلات آنها دستی نداشت. وی شب حادثه در آنجا حضور داشت و خود شخصآ ماجرا را برای من نقل کرد. او می گوید:افراد عالی رتبه با همدستی مستوفی حیله ای برای آنها چیدند و آنها را به منطقه کاوانا دعوت کردند. و به آنها تاکید کردند که چون در این جلسه مسئولین مهم دولتی حضور دارند به همراه خود اسلحه نیاورند. اما آنان ماموران خود را که بیش از صد نفر بودند مخفی کرده و همه را برای حمله به شیوخ آماده کردند. وقتی جلسه تشکیل شد مسئولین دولتی به شیوخ گفتند ما انتظارداریم امنیت منطقه را شما برقرارکنید وهاهم هیچ گونه اعتراضی به شما نداریم فقط اینکه به قرآن قسم بخورید که امنیت منطقه را خوب برقرارکنید و ما همه درعوض قسم می خوریم که ازشما پشتیبانی کنیم . شیوخ هم این پیشنهاد راقبول کردند . دراین هنگام مسئولین دولتی د ستوردادند که قرآن ها راجهت قسم خوردن بیاورد . گویی که این کلام رمزی برای حمله به شیوخ است چون بلافاصله ما موران وارد شدند وآنها رامحاصره کردند ودستورحمله ناگهانی به شیوخ بیت سعد صادرشد. سلطان السعد ازجای خود پاشد وگفت که به ما خیانت کردند ( خذونه غلب انا اخو فرحه ) وبا مامور دولتی که درنزدیکش بود درگیرشد واسلحه اش راگرفت که ناگهان ما موران به هردوشلیک کردند وهردو راکشتند دراین حال مستوفی به زایرشایع می گوید توازاتاق خارج شو و زایرشایع خارج می شود وهمه شیوخ رامی کشند. پس از این حادثه مردم متوجه می شوند که دولت خواستار ذلت سعدیهاست�علیهذا به آنها حمله می کنند از جمله قبیله آلبوحمدان که از طرف بیشه ( زوور اعوصی ) به آنها حمله می کنند ولی سعدیها دور حاجات که سن زیادی نداشت و پسر بزرگ شیخ بندر هم نبود نبود را می گیرند و به او روحیه میدهند و هوسه معروف خود ( ( بی حاجات العش ما یخله ) ) را می گویند. آنها سوار اسبهایشان می شوند و بر مهاجمان یورش می برند و آنها را فراری می دهند گفته می شود در این درگیری کسی کشته نشد. حاج شیخ طعمه سعدی اضافه می کند که انصافآ شیخ حاجات آدم بخشنده ای بود و مردم منطقه را راضی می کرد و آوازه بلندی پیدا کرد. سرانجام شیخ خلف حیدر هم به مستوفی فرزند همان مستوفی بزرگ که توطئه قتل شیوخ را انجام داده بود پول قرضی زیادی با�سیاست و تدبیر�داد و چون نتوانسته قرض خود را پس دهد ورشکسته شدند و تمام ملک هایشان را خرید و آنها را از دزفول خارج کرد و بدین ترتیب شیخ خلف حیدر توانست انتقام خون برادرانش را بگیرد.
از بزرگ منشی شیخ علی الغافل چیزی میدانید؟
حاج شیخ طعمه:روزی یکی از فرزندان شیخ علی الغافل دختری از بیت چریم را خواست و این موضوع را با پدرش در میان گذاشت و اسم دختر و پدرش را هم گفت. در آن زمان زنان بیت چریم جهت آوردن هیزم هر روز به بیشه می رفتند و هنگام برگشت در مکانی استراحت می کردند. شیخ علی شخصی غریب را نزد آنان فرستاد که از آنها سوال کند شما دختران کی هستید؟همه دختران بیت چریم در جواب گفتند ما دختران شیخ علی الغافل هستیم. آن مرد نزد شیخ برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شیخ فرزند خود را فرا خواند تا حقیقت را از زبان آن شخص بشنود. شیخ علی خطاب به فرزندش گفت اینها خودشان را دختران من معرفی کردند. پس نمی توانم دخترانم را به عقد پسرانم در آورم و می خواهم حرف این دختران را عملی کنم. زیرا نگرانم که در آینده اگر اختلافی بین شما پیش آید من طرف فرزندانم را بگیرم و نتوانم قضاوت درستی بکنم
شاه حداد کیست؟
حاج شیخ طعمه:شاه حداد بن غافل بن حاشی بن کوت بن گاطع بن سعد اسم او جزء لیست ش
اهان است و او را شیخ نمی خواندند مرکز حکومتش شهر شوشتر بود. اما مناطق دهنو و گوماط و چند منطقه دیگر را هم زیر سلطه داشت. می گویند وقتی حاکم ایرانی شاه حداد را دید با تعجب می پرسد شاه حداد همین است. زیرا شاه حداد جثه بزرگی نداشت و ریشش کم پشت بود. اما شاه حداد در جوابش می گوید اگر بزرگ می خواهی گاو میش یا شتر هم بزرگ هستند و اگر شمشیر می خواهی در این هنگام شمشیرش را سریع از غلاف بیرون می آورد و می گوید این شمشیر شاه حداد است. لازم به ذکر است از ذریه شاه حداد کسی باقی نمانده است. نکته ای دیگر در مورد شاه حداد اینکه او سکه به نام خود ضرب کرده بود.
نوشته شده در شنبه هفدهم شهریور ۱۳۸۶ ساعت 18:13 توسط قاسم منصور آل کثیر
آل کثیر در کتاب کسروی ودرکتاب جزایری تاریخ پانصدساله خوزستان
کاوش تاریخ قبیله آل کثیر ازکتاب
مرحوم حاج شیخ طعمه سعد آل کثیر
خطیب و ادیب ال کثیردرشوش ودزفول،
کاوش، تاریخ: رحیم عرب از البوشاحسین از، ذریه شاه حداد، از بیت سعد بن شیخ فارِس بن ناصر بن خنیفر از قبیلة آل کثیر،

البوشاه حسینالبوشاه حسینالبوشاه حسینالبوشاه حسینالبوشاه حسینالبوشاه حسین
من از طایفه شاحسنی هستم هزاران خانواده مهراباد شاحسینی مهراباد جعفری. کف دهک وخرامه کربال کلا طایفه شاهحسینی هستیم وبعصی از قدیمیها هنوز فارسی بلد نیستند وقبلا حدود 15 سال پیش باید بچه های ما که میرفتند
...
[مشاهده متن کامل]
مدرسه ابتدایی اول فارسی یاد میگرفتند بعد میشددرس بهشان داد کلا زبان ما عربی است وبه زبان عربی قدیم صحبت میکنیم

با سلام خدمت برادران گلم در طول تاریخ در تمام طوایف چه عرب چه بختیاری و . . . افرادی بودند که خواسته یا ناخواسته از ایل جدا میشدند و بعد از چندنسل که اولاد انها نام و نشان خود را گم کردند خود را به قوم
...
[مشاهده متن کامل]
و طایفه ای وصل کرده و قاطی همان طایفه شدند که الان تعداد انها زیاد هست و در هر طایفه که ورد کنیم چند تیره از آنها مشاهده میکنیم ایل آلبوشاه حسین از زمانی که از قوم مادری خود جدا شد خود را به هیچ طایفه ای نچسبانده و برای خود طایفه با افتخاری شده که ما با به ان میبالیم و از همزیستی با بختیاریها عزیز هم افتخار میکنیم و انها را برادران خود میدانیم

بنده هاشم کریمی از طایفه البو شاحسین از همه برادارن که اطلاعاتشان در مورد طایفه البو شاحسین را بیان کردن سپاس گذارم ومن دیدم که هرکس یه اطلاعاتی داده اطلاعت درست
این است که این اعراب نه عرب خمسه هستن ونه عرب کمری بلکه این اعراب از اعراب طایفه نواصر هستن من با کلی تحقیق وپرس جو به این حقیقت پی بردم ولقب گذاشتن ( عرب کمری وعرب خمسه ) به این طایفه توهین محسوب می شود
...
[مشاهده متن کامل]

با تشکر از همه ی کسانی که اطلاعاتی در ارایه دادید
لازم می دانم تا زمانی که تحقیق صحیح و علمی در این زمینه صورت نپذیرد برخی از موارد گفته شده قابل استناد نیست .
و متاسفانه با عنوان کردن برخی از روایت های نادرست باعث می شود که همه کسانی که دنبال پیدا کردن واقعیت هستند دچار مشکل شوند. و روایت های نادرست جای واقعیت ها را بگیرد
...
[مشاهده متن کامل]

تا جایی که بنده اطلاع دارم و همچنین روایتی از بزرگان این طایفه چنین به نظر می رسد که احتمالا این طایفه از سمت شیراز آمده باشد و جز عرب خمسه باشند.
خود بنده شخصا پرس و جویی در این زمینه داشتم و این مطلب برایم روشن شد که طایفه ای عرب با همین نام شاه حسینی در خرامه و فسا شیراز وجود دارد .
همچنین گویا در گذشته طبق صحبت با افراد قدیمی تر خاطره ای بیان گردید که نشان دهنده برگزاری جلسه ای در همین زمینه با عرب خمسه شیراز با عرب آلبوم شاه حسین مستقر در ایذه می باشد.
اما همچنان این موارد گفته شده جز احتمالات است و نیاز به بررسی بیشتر و دقیق تر می باشد.
باتشکر اکبر کریمی

البو شا حسین
نه بختیاری نه عرب کمری نه نواصر نه فتلاوی
در اصل یکی از شاخ ها بنی کعب هس
طایفه عرب کمری که در کلدوزخ یک هست در واقه عرب کمری نیست این طایفه شاخه ای از طایفه البوحسین نواصری است که در زمان بسیار قدیم اختلاف بین برادران می افته که سمت قوم بختیاری میاد و درکنار این ایل بزرگ زندی می کند با گذشت زمان زن و زنخواست می کننن و هم اکنون در روستای کلدوزخ زندگی می کنن باتشکر حاج سعید خنجری ابن عبدشاه
...
[مشاهده متن کامل]


آلبو حسین جزء طوایف عرب کمری نیستند لذا از عزیزان میخواهم از بردن این اسم خودداری کنند. سپاسگذارم
کلدوزخ
طایفه عرب آل بو حسین ساکن ایذه کلدوزخ یک
آلبو::کلمه ایی لری بختیاری
به معنی ::ایل پدر.
آل::ایل. طایفه
بو::پدر

در مورد طایفه عرب کمری آلبوشاه حسین ساکن ایذه کلدوزخ یک ، مطلبی چاپ نشده لذا ازکلیه ی عرب زبانان هموطن که اطلاعاتی دراین خصوص دارند ارائه بفرمایند .
اسم واقعی این طایفه عرب کمری ، آلبوشاه حسین است که تعدادچهل خانوار درروستای کلدوزخ یک شهرستان ایذه زندگی می کنند.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس