اموختن


معنی انگلیسی:
cram, to learn, to teach, acquaint, acquire, ground, read, receive, [lit.] to teach

لغت نامه دهخدا

( آموختن ) آموختن. [ ت َ ] ( مص )تعلّم. فراگرفتن. یاد گرفتن. بیاموختن :
بیاموز تا بد نیایدْت روز
چو پروانه مر خویشتن را مسوز.
ابوشکور.
بیاموز هرچند بتوانیا
مگر خویشتن شاد گردانیا.
ابوشکور.
ز هر دانشی گر سخن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنوی.
فردوسی.
... بجان خواستند [ دیوان ] آن زمان زینهار...
که ما را مکش تا یکی نو هنر
بیاموزی از ما کِت آید ببر.
فردوسی.
چو شد بافته [ پارچه ها ] شستن و دوختن
گرفتند از او یکسر آموختن.
فردوسی.
هنوز این نیاموخت آیین جنگ
همی خوار گیرد نبرد پلنگ.
فردوسی.
بزرگان ز تو دانش آموختند
بتو تیره گیتی برافروختند.
فردوسی.
به آموختن گر ببندی میان
ز دانش رَوی بر سپهر روان.
فردوسی.
هنر آنگه آموزی از هر کسی
بکوشی و پیچی ز رنجش بسی.
فردوسی.
بیاموخت [داراب ] فرهنگ و شد پُرمنش
برآمد ز بیغاره و سرزنش.
فردوسی.
یکی باره از موبدان رای و راه
بیاموز ازرفت و آیین شاه.
فردوسی.
چو گوئی همان گو که آموختی
به آموختن در، جگر سوختی.
فردوسی.
ولیکن از آموختن چاره نیست
که گوید که دانا و نادان یکی است ؟
فردوسی.
مگرآنکه تا دین بیاموختم
همی در جهان آذر افروختم.
فردوسی.
از او زند و استا بیاموختند
نشستند و آتش برافروختند.
فردوسی.
با علی خیزد هر کز تو بیاموزد علم
با عمر خیزد هر کز تو بیاموزد داد.
فرخی.
چنین چیزها از وی آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. ( تاریخ بیهقی ). چنان واجب کندی که ایشان نبشتندی و من بیاموزیدمی. ( تاریخ بیهقی ).
گرد گرداب مگرد ارْت نیاموخت شنا
که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری.
اسدی ( از فرهنگ ، خطی ).
آموختن توان ز یکی خویش صد ادب
افروختن توان ز یکی شمع صد چراغ.
قطران.
که بر کس نیست از آموختن عار.
ناصرخسرو.
چو باطل را نیاموزی ز دانش
ندانی قیمت حق ای برادر.
ناصرخسرو.
اگر تو ز آموختن سر نتابی بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آموختن ) ( مصدر ) آمیختن : شیر باب بیاموختن .

فرهنگ معین

( آموختن ) (تَ ) [ په . ] (مص ل . ) یاد دادن و یاد گرفتن .

فرهنگ عمید

( آموختن ) ۱. یاد گرفتن علم یا هنری از دیگران، فرا گرفتن: هرکه نامخت از گذشت روزگار / نیز ناموزد ز هیچ آموزگار (رودکی: ۵۳۲ ).
۲. یاد دادن علم یا هنری به دیگران.
۳. (مصدر لازم ) [قدیمی] خو گرفتن، مٲنوس شدن.

دانشنامه آزاد فارسی

آموختن. رجوع شود به:تعلیم و تعلم

جدول کلمات

آموختن
یاد گرفتن

مترادف ها

learn (فعل)
فرا گرفتن، دانستن، خبر گرفتن، خواندن، اموختن، یاد گرفتن، اگاهی یافتن

study (فعل)
فرا گرفتن، تحصیل کردن، خواندن، بررسی کردن، اموختن، مطالعه کردن، درس خواندن

wit (فعل)
اموختن

teach (فعل)
تعلیم دادن، اموختن، درس دادن، معلمی یا تدریس کردن

indoctrinate (فعل)
اغشتن، اشباع کردن، تلقین کردن، اموختن

فارسی به عربی

تعلم , خیمة , علم , لقن

پیشنهاد کاربران

یاد دادن یاد گرفتن
فراگرفتن
بیا موخته =یاد گرفته
آموخت یعنی. . . . . . . . . . یاد کرفتن
اموزاندن
یاد دادن، یادگرفتن
یادگرفتن یا یاد دادن
یاد دادن
آموختن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی آموختن می نویسد : ( ( آموختن در پهلوی هاموختن hammōxtan بوده است . ) )
ز هر دانشی چون سخن بشنوی
ز آموختن یک زمان نغنوی
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 187 )

بپرس