اباصلت هروی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عبد السّلام بن صالح مشهور به أباصلت هروی از راویان مشهور و یاران امام رضا علیه السلام است. زندگی وی، نوع نگرش و مذهب او در هاله ای از ابهام قرار دارد. همراهی او در خراسان با امام هشتم از او فردی والامقام و ارزشمند را در اذهان شیعیان به تصویر کشانده است؛ امّا متون کهن رجالی شیعه ـ مانند رجال طوسی ـ و بخشی از کتاب های رجالیان اهل سنّت او را «عامّی» دانسته اند. در نوشتاری که می آید، ضمن بازشناسی شخصیّت وی در دامنه ای از متون رجالی و روایی فریقین به این نتیجه رهنمون خواهیم شد که اباصلت بخش قابل توجّهی از عمر خود را در میان دانشیان عامّه گذرانده و در شمار ایشان بوده است و با ورود امام به خراسان به تدریج توفیق ره یافتن و پذیرش اندیشه شیعی را یافته است.
أباصلت عبدالسّلام بن صالح هروی از اصحاب روایت امام رضا علیه السلام
نجاشی، رجال نجاشی، ص۲۴۵،ش۶۴۳
شیخ طوسی در شمار اصحاب روایت امام هشتم دوبار نام وی را آورده است. در مرتبه ی نخست می نویسد: «عبدالسّلام بن صالح الهروی أبوالصلت، عامّی»
طوسی، رجال الطوسی، ص۳۶۰،ش۵۳۲۸
کتاب وفاة الرضا علیه السلام ـ که ظاهراً مجموعه ای از احادیث درباره ی چگونگی وفات امام هشتم است ـ از آثار او است.
نجاشی، رجال النجاشی،ص۲۴۵،ش۶۴۳.
...

[ویکی شیعه] عبدالسلام بن صالح مشهور به خواجه اباصلت هِرَوی(حدود ۱۶۰-۲۳۶ق) از اصحاب امام رضا(ع) که از آن حضرت روایاتی نقل کرده است.
اباصلت، از راویان حدیث سلسلة الذهب و همچنین راوی چگونگی شهادت آن حضرت به دست مأمون عباسی است. خواجه اباصلت در ۲۳۲ق یا ۲۳۶ق در زمان حکومت طاهر بن عبد الله بن طاهر، در خراسان، درگذشت. مدفن وی در فاصله ۱۰ کیلومتری مشهد واقع شده است.
نام او عبدالسلام بن صالح بن سلیمان بن ایوب بن مَیسَره است و به اباصلت هروی شهرت دارد. گویا جد اول یا دوم اباصلت، در هرات می زیسته و در فتوحات، اسیر و به حجاز برده شده و به عنوان غلام در اختیار عبدالرحمن بن سَمُره قرشی قرار گرفته است. به همین دلیل است که مورخان اباصلت را از موالی عبدالرحمن بن سمره دانسته اند. معروف ترین لقب وی «هَرَوی» که شیعه و سنی به آن اشاره کرده اند، برگرفته از محل زندگی اجداد اوست. «قُرشی»، «عَبْشمی»، «نیشابوری»، «بصری» و «خراسانی» را نیز از القاب او ذکر کرده اند.

[ویکی اهل البیت] اباصلت یکی از اصحاب خاص علی بن موسی الرضا علیه السلام و خادم و محرم اسرار آن حضرت بود.
جد اعلای عبدالسلام در هرات زندگی می کرد. وی در یکی از جنگ ها اسیر و به حجاز برده شد و برده عبدالرحمان بن جندب گردید; لذا پدران وی در مدینه زندگی می کردند و او در مدینه منوره متولد گردید و در آن جا رشد نمود. وی برای بدست آوردن احادیث و سخنان گهربار اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله مسافرت های زیادی نمود. گاهی در بغداد و حجاز، و کوفه و یمن و مدتی در نیشابور و دیگر شهرهای خراسان بسر برد. او در علم حدیث مقامی بلند و ارجمند پیدا کرد.
عبدالسلام فرزند صالح، کنیه اش اباصلت و معروف به هروی است. سمعانی در انساب خود می گوید: ابوالصلت فرزند صالح، فرزند سلیمان، فرزند ایوب، فرزند میسره هروی قرشی، از موالیان عبدالرحمان بن جندب است. چون که جد اعلای وی برده عبدالرحمان بود، وی را از موالیان وی شمردند.
اباصلت با این که از راویان اهل سنت نیز روایات زیادی نقل کرده و در بین آن ها نیز به صدق و راستی معروف است، اما شیدای ولایت و عاشق اهل بیت پیامبر، خصوصا علی بن موسی الرضا علیه السلام بود. تا جایی که افتخار خدمت گذاری آن حضرت را به دست آورد و محرم اسرار آن امام همام علیه السلام گردید.
از روایات زیادی استفاده می شود که اباصلت مورد عنایت و توجه حضرت امام رضا علیه السلام بود و امام او را بسیار دوست می داشت. در پیشبرد محافل و مجالس او را همراه خود می برد. و در مواقع خاص تذکرات بسیار سازنده ای به او می داد و شخصیت ایمانی او را پرورش می داد.
اباصلت می گوید: آخرین جمعه ماه شعبان به محضرابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام بار یافتم. حضرت به من فرمود: ای اباصلت! بیشترین روزهای ماه شعبان را پشت سرگذاشتی و این آخرین جمعه از آن ماه است. در این بقیه روزهایی که از شعبان باقی است، کوتاهی هایت را تدارک کن، و بیشتر به دعا و استغفار و تلاوت قرآن مشغول باش. و از گناهانت توبه کن و برای ورود به ماه مبارک رمضان آماده باش تا بتوانی آن را با اخلاص درک کنی. امانتی برگردنت نباشد مگر این که ادا کنی. کینه ای از مومنی در دلت باقی نگذار، گناهان را از خود دور کن. تقوای الهی را پیشه کن و در کارهای پنهان و آشکارت به خدا توکل کن. کسی که به خدا توکل کند خدا او را کافی است...
اباصلت هروی تا آخرین لحظه زندگی امام رضا علیه السلام، از وی جدا نشد و حدیث غم انگیز شهادت آن حضرت را چنین نقل کرد: روزی در محضر امام رضا علیه السلام بودم. آن حضرت فرمود: فردا به مجلس مامون داخل می شوم. اگر با سرپوشیده از آن خانه خارج شدم دیگر با من سخن نگو. روز دیگر آن حضرت بعد از نماز صبح جامه هایش را پوشید و در محراب نشست و منتظر ماند تا این که غلامان مامون آمدند. آن گاه کفش خود را پوشید، ردای مبارک را بردوش افکند. و به مجلس مامون وارد شد. من در خدمت آن حضرت بودم. چند طبق از میوه های گوناگون نزد مامون بود. او خوشه انگوری را که بعضی از دانه های آن را زهرآلود کرده بودند، در دست داشت و آن دانه هایی که زهرآلود نبود می خورد تا متهم نشود. چون نظرش به آن حضرت افتاد. مشتاقانه از جای خود برخاست و دست در گردن مبارک امام علیه السلام انداخت و میان دو دیده وی را بوسید و به حسب ظاهر آن چه می توانست اکرام و احترام نمود.
او را به جای خود نشاند و آن خوشه انگور را به او داد و گفت: یابن رسول الله! از این نیکوتر انگور ندیده ام. حضرت فرمود: شاید انگور بهشت از این نیکوتر باشد. مامون گفت: از این انگور تناول نما. حضرت فرمود: مرا از خوردن این انگور معاف دار. مامون خیلی اصرار کرد... حضرت سه دانه از آن انگور زهر آلود تناول کرد. حالش دگرگون شد. باقی انگور را بر زمین افکند و از آن مجلس برخاست. مامون گفت: ای پسر عمو کجا می روی؟! فرمود: به آن جا که مرا فرستادی. آن حضرت غمگین و محزون سر خود را پوشید و از خانه مامون بیرون آمد.

پیشنهاد کاربران

بپرس