ابو میمون

لغت نامه دهخدا

ابومیمون. [ اَ م َ مو ] ( ع اِ مرکب ) انگبین. عَسَل. ( مهذب الاسماء ) ( السامی فی الاسامی ) ( دهار ) ( المرصّع ).

ابومیمون. [ اَ م َ مو ] ( اِخ ) جابان. صحابی است.

ابومیمون. [ اَ م َ مو ] ( اِخ ) عبیداﷲبن عبداﷲبن الحصین. محدث است و محمدبن اسحاق از او روایت کند.

ابومیمون. [ اَ م َ مو ] ( اِخ ) قدّاح. صاحب بیان الأدیان آرد: الفرقة الرابعة من الشیعة. اصل مذهب ایشان بظاهر تشیع و دوستداری امیرالمؤمنین علی است کرّم اﷲ وجهه و بباطن کفر محض است و از مصربرخاسته است. مردی بود او را بومیمون قداح خواندند و دیگر، آنرا عیسی چهارلختان ( چهاربختان ؟ ) و دیگر، آنرا فلان دندانی و هر سه کافر و ملحد بودند و با یکدیگر دوستی داشتند و بوقت طعام و شراب با هم بودندی. بومیمون قداح روزی گفت مرا قهر می آید از دین محمد و لشکر ندارم که با ایشان حرب کنم و نعمت هم ندارم اما در مکر و حیل ، چندان دست دارم که اگر کسی مرا معاونت کند من دین محمد را زبرزیر کنم ، عیسی چهار لختان ( چهار بختان ) گفت من نعمت بسیار دارم و این صرف کنم و هیچ دریغ ندارم ، در این قرار دادند. بومیمون قداح پسری داشت که سخت نیکوروی بود و معروف بجمال... بومیمون قداح دعوی طبیبی [ و ] درستکاری داشتی ، این پسر خویش را موی نهاد چنانکه علویان را و عیسی چهار لختان ( چهار بختان ) مالی بداد تااز جهت این کودک اسباب و سازهای تجمل ساختند و خبر درافکندند که علویست و ایشان خدمتکاران اواند و او را بتجملی عظیم به مصر آوردند و پیش او ننشستندی و بتعظیم و حرمت با او سخن گفتندی و هر کسی را بدو راه ندادندی تا کار او بالا گرفت. آنگاه این مذهب بیرون آوردند و گفتند شریعت را ظاهریست و باطن ، ظاهر این است که مسلمانان بدان تعلق کردند و میورزند و هر یک را باطنی است که آن باطن رسول صلوات اﷲ علیه دانست و جز با علی بکسی نگفت و علی با فرزندان و شیعه و خاصگان خویش گفت و آنکه آن باطن را دانست از رنج طاعت و عبادت برآسود. و پیغامبر صلوات اﷲ علیه را ناطق گویند و علی رضی اﷲ عنه را اساس خوانند و میان ایشان مواضعات است و القاب ، چنانکه عقل را سابق خوانند و اوّل ؛ یعنی آنکه گویند نفس از عقل پدیدار آمد و همه چیزها رادر جهان نفس پدیدار آورد و تفسیر این آیت ، والتین والزیتون و طور سینین ، گویند تین عقل است که همه مغز است و نفس زیتون است که همه لطافت است با کثافت آمیخته ، چنانکه زیتون با دانه و طور سینین ناطق است یعنی محمد صلوات اﷲ علیه که بظاهر چون کوه درشت بود با خلق بشمشیر سخن گفت و بباطن در او چیزها بود چون کوه که در او جواهر باشد و بلدالامین اساس است یعنی علی که تأویل شریعت از او ظاهر شد و مردمان از بلا ایمن شدند. و همچنین چهار جوی بهشت را همین تأویل کردند. غرض ایشان همه ابطال شریعت است که لعنتها بر ایشان باد. و گویند که پیغامبر علیه السلام پدر مؤمنان است و علی مادر که پیغامبر با علی از روی علم و معرفت فراز آمد تا از هر دو علم باطن متولد شد. و گویند اول چیزی که بوجود آمد عالم عقل بود پس عالم نفس پدید آمد آنگاه این همه مخلوقات بوجود آمدند. و آدمی بنفس جز وی زنده است : چون بمیرد آن جزو بکل خویش باز رود. اگر کسی پرسد ایشان را که عالم عقل از چه چیز پیدا آمد گویند به أمر پدید آمد، چون بپرسی به أمر که پدید آمد گویند ما ندانیم و هم ما را طاقت آن نیست که حق را و صانع را بتوانیم دریافت نه گوئیم که هست و نه گوئیم نیست بلکه محققان توحید چنین گویند که اعتماد بر آن است یعنی نیست ( ؟ )تعالی اﷲ عما یقولون علواً کبیراً. بدین طریق مسلمانان را از دین بیرون بردند بعد از آنکه سخن همه از آیت و خبر رسول گویند و چون نگاه کنی معجزه مه [شایدمهتر] را منکرند و گویندآنچه [شاید آنکه ] پیغامبر صلوات اﷲ علیه این شرایع از بهر ابلهان و نادانان پیدا آورد تا ایشان را همیشه مشغول و زبر زیر دارد و بهیچ فضول نپردازند والا از این شریعتها هیچ نیست. و هر یکی را از احکام شریعت تأویلی نهاده اند و باطنی ، چون بتحقیق بنگری همه در ابطال شریعت کوشیده اند، لعنهم اﷲ. چنانکه گویند در معنی این خبر که پیغمبر صلوات اﷲ علیه گفت : القبر روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفرالنیران ؛ معنی این گور تن آدمی است که گور شخص اوست و نفس اندروست اگر این کس باطنی باشد و خویشتن را بگذارد احکام شریعت رنجه ندارد تن او روضه بهشت باشد پس اگر باطن و تأویل شریعت نداند [ و ] بطاعت و عبادت رنج کشد تن او از کنده دوزخ باشد و گویند درخت طوبی که گویند درختی است در بهشت بهیچ جای نباشد که شاخ آن درخت آنجا نرسد، تأویل این چیز آفتاب است که هر روز همه عالم را بگیرد و بهر سرائی جائی نباشد که از او شاخی فرونیاید ومانند این تأویلها ساخته اند قرآن و شریعت و نماز وروزه و حج و ایمان را و اگر هر یک را شرح دهیم کتاب دراز گردد اینقدر که یاد کردیم نمودار ، بسنده باشدو بنای مذهب ایشان بر هفتگانه است و بهفت پیغامبر مقرند بظاهر و هرچند بباطن همه را منکراند و امام هفت گویند و آنکه هنوز بیرون نیامده است و منتظر است ولی الزمان خوانند و روز عید ماه رمضان از هر سری درمی و دانگی بستانند یعنی هفت دانگ. و ایشان را بهر شهری کسی است که خلق را بدین مذهب دعوت کند و آنکس را صاحب جزیره خوانند و از دست وی بهر شهری داعیان باشند.و آن کس را که دین بر او عرضه کنند مستجیب خوانند. و دو تن بودند معروف به روزگار ما که ایشان بمحل صاحب جزیره رسیده بودند، یکی ناصرخسرو که بیمگان مقام داشت و آن خلق را از راه برد و آن طریقت او [ از ] آنجا برخاست و دیگر حسن صباح که به اصفهان می نشست و ازآنجا به ری آمد و متواری گشت و خلقی مردم ( ؟ ) را ازخراسان و عراق بیراه کرد و بدین مذهب خواند و یکی بود بغزنین که او را محمد ادیب خواندندی و داعی مصریان بود و خلقی بی حد را از شهر و روستا بیراه کرده است و این قدر بدان نبشته آمد تا اگر کسی از این جنس سخن شنود بداند که سخن ایشان است و بدان التفات نکند وزرق ایشان نخرد. گفتیم که ایشان دو گروه اند: 1 - الناصریة، اصحاب ناصرخسرو و او ملعونی عظیم بوده است وصاحب تصانیف و کتاب وجه الدین و دلیل المتحیرین او تصنیف کرده است در کفر و الحاد و بسیار کس از اهل طبرستان از راه برفته اند و آن مذهب بگرفته. 2 - الصباحیة، اصحاب حسن صباح ، او مردی تازی زبان بود و اصل او ازمصر بوده است و مبتدعی عظیم. رجوع به بیان الأدیان چ طهران صص 36 - 39 شود.

فرهنگ فارسی

جابان صحابیست

پیشنهاد کاربران

بپرس