ابو کاهل

لغت نامه دهخدا

ابوکاهل. [ اَ هَِ ]( اِخ ) احمسی. رجوع به ابوکاهل قیس بن عائذ... شود.

ابوکاهل. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) عبداﷲبن مالک. رجوع به ابوکاهل قیس بن عائذ... شود.

ابوکاهل. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) قیس بن عائذ یا عبداﷲبن مالک. صحابی است. وفات او به روزگار حجاج بود.

ابوکاهل. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) قیس بن عائذ. صحابی است و ابن ابی خالد از وی روایت کند.

ابوکاهل. [ اَ هَِ ] ( اِخ ) قیس بن عائذ بجلی. صحابی است.

فرهنگ فارسی

صحابیست

پیشنهاد کاربران

بپرس