ابوحنیفه ٔ اسکاف

لغت نامه دهخدا

ابوحنیفه اسکافی غزنوی. [ اَ ح َ ف َ ی ِ اِ ی ِغ َ ن َ ] ( اِخ ) ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آورده است که : در این روزگار که تاریخ اینجا رسانیده بودم ما را صحبت افتاد با استاد بوحنیفه اسکافی و شنوده بودم فضل و ادب و علم وی سخت بسیار اما چون وی را بدیدم این بیت متنبی را که گفته است معنی نیکوتر دانستم :
و اَستکبرُ الاخبار قبل لقائه
فلما التقینا صَغَّرَ الخبر الخبر.
و در میان مذاکره وی را گفتم هر چند تو در روزگار سلطانان گذشته نبودی که شعر تو دیدندی و صلت و نواخت ترا کمتر از دیگران نبودی اکنون قصیده ای بباید گفت و آن گذشته را بشعر تازه کرد تا تاریخ بر آن آراسته گردد، وی این قصیده بگفت و نزدیک من فرستاد. چون کسی پادشاهی گذشته را چنین شعر داند گفت اگر پادشاهی بر وی اقبال کند و شعر خواهد وی سخن را بکدام درجه رساند و امروز بحمداﷲ و منّه چنین شهر هیچ جای نشان نمیدهند به آبادانی و مردم بسیار و ایمنی و راحت و سلطان عادل مهربان ، که همیشه این پادشاه و مردم شهرباداما بازار فضل و ادب و شعر کاسدگونه میباشد و خداوندان این صنایع محروم چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین ، این حضرت بزرگوار که پاینده باد و مردم آن ، واجب دارم و فریضه بینم که کسانی که ازین شهر باشند و در ایشان فضلی باشد ذکر ایشان بیاوردن خاصه مردی چون بوحنیفه که کمتر فضل وی شعر است و بی اجری و مشاهره ای درس ادب و علم دارد و مردمان را رایگان علم آموزد و پس از این بر فضل وی اعتماد خواهم کرد تا آنچه مرا بیاید از اشعار که فراخور تاریخ باشدبخواهم و اینک بر اثر این قصیده که خواسته بودم نبشته آمد تا بران واقف شده آید. قصیده :
چو مرد باشد بر کار و بخت باشد یار
ز خاک تیره نماید بخلق زرّ عیار
فلک بچشم بزرگی کند نگاه در آنک
بهانه هیچ نیارد ز بهر خردی کار
سوار کش نبود یارْ اسپ راه سپر
بسر درآید و گردد اسیر بخت سوار
بقاب قوسین آنرا برد خدای که او
سبک شمارد در چشم خویش وحشت غار
بزرگ باش و مشو تنگدل ز خردی کار
که سال تا سال آرد گلی زمانه ز خار
بلند حصنی دان دولت و درش محکم
بعون کوشش بر دَرْش مرد یابد بار
ز هر که آید کاری در او پدید بود
چنان کز آینه پیدا بود ترا دیدار
بگاه خواستن آمد نشان نهمت مرد
که روز ابر همی باز بِه ْ رسد بشکار
شراب وخواب و رباب و کباب و ترّه و نان بیشتر بخوانید ...

پیشنهاد کاربران

بپرس