ابوشجاع

لغت نامه دهخدا

ابوشجاع. [ اَ ش ُ ] ( ع اِ مرکب ) فرس. ( المزهر ). اسپ.

ابوشجاع. [ اَ ش ُ ] ( اِخ ) در کشف الظنون این کنیت آمده است و پاره ای از کتب در مواضع مختلف به او منسوب شده است از آن جمله : غایةالاختصار در فقه شافعی. مختصر ابی شجاع در فروع. تصحیح الایمان. کتاب تفسیرالمجرد. و ظاهراً این فقیه شافعی است و باز صاحب کشف الظنون به ابوشجاع نامی با عنوان السیّد الامام کتابی بنام الملتقط فی الفتاوی الحنفیة منسوب میدارد و ظاهراً این فقیه حنفی و غیر ابوشجاع سابق الذکر است.

ابوشجاع. [ اَ ش ُ ] ( اِخ ) ابن اسلم. یکی از علمای ریاضی است. صاحب کشف الظنون گوید:او راکتابی است مبسوط بنام الکامل فی الجبر و المقابلة.

ابوشجاع. [ اَ ش ُ ] ( اِخ ) ابن ترکی بن خلف البصیر. صاحب کشف الظنون گوید او راست : مفردات ابی عمرو به فارسی.

ابوشجاع. [ اَ ش ُ ] ( اِخ ) ابن الدهان الفرضی ، محمدبن علی بن شعیب. رجوع به ابن دهان فخرالدین ابوشجاع... شود.

ابوشجاع. [ اَ ش ُ ] ( اِخ ) ارسلان خان ثانی ملقب به شرف الدوله. رجوع به ارسلان... شود.

ابوشجاع. [ اَ ش ُ ] ( اِخ ) الب ارسلان محمدبن چغربک داودبن میکال بن سلجوق بن دقاق ملقب به عضدالدوله برادرزاده سلطان طغرل بک. رجوع به الب ارسلان محمد... شود.

ابوشجاع. [ اَ ش ُ ] ( اِخ ) بسطامی. صاحب کشف الظنون کتاب ادب المریض و العائد را بدو نسبت میدهد. او ظاهراً طبیب بوده و تا سال 535 هَ. ق. حیات داشته است.

ابوشجاع. [ اَ ش ُ ] ( اِخ ) بکیرس ترکی ملقب به نجم الدین. او راست : مختصر فی فروع الحنفیة. وفات وی به سال 652 بوده است.

ابوشجاع. [ اَ ش ُ ] ( اِخ ) بویه جد سلاطین آل بویه. صاحب حبیب السّیر گوید که نسب بویه به بهرام گور اتّصال می یابد و حمداﷲ مستوفی آبا و اجداد او را تا بهرام در قلم آورده و ابوعلی مسکویه در تجارب الامم مرقوم کلک صحت رقم گردانیده که ملوک دیالمه از اولاد یزدجرد شهریارند و پدر ایشان در اوایل ظهور اسلام از سپاه عرب گریخته بگیلان رفته بود و هم آنجا مسکن گزیده و بعض دیگر مورّخان بر آن رفته اند که بویه از نسل دیلم بن صعنه بوده و صاحب کمال التواریخ این روایت را تضعیف کرده و گفته است که آل بویه را بدان واسطه از دیالمه شمرده اند که مدّتی ممتد در میان ایشان اوقات گذرانیده بودند. از شهریاربن رستم دیلمی منقولست که گفت ابوشجاع بویه مردی متوسطالحال بود و با والده فرزندان خود محبّت بینهایت داشت و آن عورت فوت شد، قوافل حزن و اندوه بر ضمیر بویه استیلا یافت و من روزی به خانه او رفتم و او را بر وفور ملال ملامت کردم و بسرای خود آوردم تا زنگ حزن بصیقل نصیحت از آئینه خاطرش بزدایم در آن اثنا شخصی که دعوی علم نجوم میکرد بوثاق من درآمد بویه بوی گفت که در این شبها بخواب دیدم که از سر شرم من آتشی عظیم بیرون آمد و بر بعض از بلاد تافته هر لحظه نورش بیشتر میشد تا بآسمان رسید آنگاه منقسم بسه قسم گشت و عباد بلاد پیش آن آتش خضوع و خشوع مینمودند و منجم گفت که ترا سه فرزند باشد که در آن بلاد که از آن آتش روشن گشته بود حکومت کنند ونایره اقبال ایشان در اطراف جهان اشتعال یابد و چون اولاد بویه علی و احمد و حسن در آن مجلس بودند بویه با منجّم گفت که فرزندان من اینانند که می بینی و من مردی فقیرم و این جماعت بکدام استطاعت پادشاه شوند ظاهراً با من استهزا میکنی. منجّم گفت لا واﷲ اوقات ولادت فرزندان خود بیان فرمای تا من در زایچه طالع ایشان نظر کنم. بویه تولد آن سه دولتمند را بازنموده منجّم بعد از تأمل و اندیشه دست پسر بزرگترین علی راکه در ایام حکومت بعمادالدّوله ملقّب گشت ببوسید گفت نخست پادشاهی به این فرزند تو میرسد آنگاه دست حسن و احمد را نیز بوسه داده فرمود که این جوانان نیز بسلطنت میرسند القصّه در آن روز سودای سروری در سر اولاد بویه پیدا شد و در شهور سنه اثناعشر و ثلثمائه ( 312 هَ. ق. )که سید ابوالقاسم جعفربن ناصرالحق در گیلان وفات یافت چنانچه سابقاً مذکور گشت ماکان بن کاکی با نبیره دختری خود اسماعیل بن ابوالقاسم بیعت کرده در حدود طبرستان استیلا یافت و ابوشجاع با هر سه پسر در سلک ملازمانش منتظم شدند و در آن اثنا اسفاربن شیرویه که از جمله ارکان دولت ابوعلی محمدبن الحسین بن ناصرالحق منتظم بود بر ماکان خروج کرد و چند نوبت بین الجانبین محاربه واقع گردید. آخرالامر ماکان به طرف خراسان گریخت و اسفار بر مسند اقبال نشسته و به روایتی که در تواریخ مشهوره مسطور است بعد از یک سال از دستبرد قرامطه سفر آخرت اختیار کرد و بقولی که در تاریخ سید ظهیر مذکورست در آن اثنا در بعض اسفار میان ایشان و مرداویج بن زیار که از جمله اعیان امرایش بود مخالفت روی کرد و مرداویج از وی گریزان شده بزنگان که اقطاعش بود رفت و از آنجا با لشکری جرار بر سر اسفار تاخت اسفار از او منهزم گشته از راه قهستان به طبس شتافت و ماکان بن کاکی در خراسان این خبر شنیده بعزم رزم او در حرکت آمد و اسفار باز فرار کرده خواست که خود را در قلعه الموت اندازد اما مرداویج همه سر راه بر وی گرفته و در حدود طالقان اسفار در چنگ اسار گرفتار گشت و به قتل رسید و این صورت در شهور سنه تسععشر و ثلثمائة ( 319 هَ. ق. )به وقوع انجامید.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

یکی از علمای ریاضی صاحب کشف الظنون

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ابوشجاع (ابهام زدایی). ابوشجاع ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • ابوشجاع سلطان الدوله پناه خسرو دیلمی، مُکَنّیٰ به ابوشجاع (درگذشتهٔ شوال ۴۱۵ هجری قمری در شیراز) پسر بهاءالدوله دیلمی و از امیران آل بویه• ابوشجاع شهاب الدین احمد بن حسین اصفهانی، ابو شُجاعِ اِصْفَهانی، شهاب الدین احمد بن حسین بن احمد، فقیه و قاضی اهل بصره (سده های ۵ و ۶ ق/۱۱ و ۱۲م• ابوشجاع ظهیرالدین محمد بن حسین، ابوشجاع ظهیرالدین وزیر شیعی دولت عباسیان، مقیم مدینه، مدفون در قبرستان بقیع
...

پیشنهاد کاربران

بپرس