اخدود

لغت نامه دهخدا

اخدود. [ اُ ] ( ع اِ ) کنده ای بدرازا. شکاف زمین. ( مهذب الاسماء ). گودال زمین. شکافی بدرازا در زمین و کوه. || نشانه تازیانه. ج ، اخادید. || ( ص ) ضربت ِ اُخدود؛ آنکه در پوست شکاف آورد.

اخدود. [ اُ ] ( اِخ ) ( اصحاب... ) مردمی که مؤمنین به پیغامبری را در اخدودی پرآتش کرده سوخته اند. مؤلف قاموس الاعلام آرد: قومی هستند بنجران یمن ، کعب ذونواس یکی از ملوک یمن آنان را به دین یهود دعوت کرد و ایشان از قبول آن دین تن زدند و در زبان عرب کلمه اخدود بر حفره هائی اطلاق میشود که در آنجا آتش افروخته و کسانی را میسوخته اند و نام اصحاب اخدود در سورةالبروج قرآن آمده است و رجوع به ذونواس شود - انتهی. و مؤلف مجمل التواریخ والقصص گوید: از گاه ذونواس صاحب الاخدود ششصد و شصت و چهار سال [ است ] .

فرهنگ فارسی

شکاف زمین، گودال درازدرزمین، کندهای درزمین به درازا، گودالی که در آن آتش می افروختندجهت سوزاندن کسانی
مردمی که مومنین به پیغمبری را در اخدودی پر از آتش کرده و سوخته اند

فرهنگ معین

( اُ ) [ ع . ] ( اِ. ) شکاف زمین .

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:اصحاب ال

پیشنهاد کاربران

اصحاب اخدود=خداوندان شکافها در زمین و ایشان بت پرستان بودند از اصحاب ذو نواس یمنی و در زمان او ساحری بوده کاهن و مشعبد که مدار مُلک مَلک برو بودی چون به سن شیخوخت رسید بعرض ملک رسانید که پیر شده ام ضعف
...
[مشاهده متن کامل]
ولی بقوای من راه یافته ( نظم ) دیده از هر شعاع تیره شود *گوش وقت سماع خیره شود*نه زبانرا مجال گویایی*نه تن خسته را توانایی *صلاح در آن است که جوانی اصیل عاقل تیزفهم به من سپاری تا آنچه دانسته ام به وی آموزم و بعد از من خلفی باشد که امور ملک به وی منتظم تواند بودند و را پسندیده افتاد و بران منوال که مدعاداشت پسری سپرد و ساحر از روی اهتمام تمام بتعلیم وی پرداخت روزی آن پسر به دیر راهبی رسید و بر احوال وی اطلاع یافته طریق رهبانیت را پسندید ه و به دینِ داخل متدین شده خداپرست گشت و روزها ببهانه ی آنکه از ساحر تعلیم میکرد بیامدی و با راهب صحبت داشتی تا مردی عاقل عامل کامل مستجاب الدعوات گشت روزی از نزد راهب بیرون آمده بخانه ی خود میرفت قضا را اژدهایی بر سر راه آمده بود و سر راه مردم فرو بسته۰ و خلق از هر طرف حیران مانده بودند چون آن جوان پیش آمده اسم اعظم خوانده دست بر پشت اژدها مالید و گفت از راه بر گرد و بمنژل خود باز رو اژدها برفت و خبر این جوان در شهرافتاد وقتی دیگر شیری بر سر راه آمد و جوان سخنی در گوش وی گفت و او نیز از سر راه دور شد ارباب حاجات روی بدان جوان آورد ند و بدعاء او مرادات همه حاصل میشد که تا حاجب ملک که نابینا شده بود نزد وی آمده استدعاء دعا نمود جوان گفت اگر متابعت من کنی و سِرّ مرا پوشیده داری چشم تو روشن سازم حاجب عهد کرد جوان او را کلمه ی شهادت تلقین فرمود و دعا کرد تا چشم تو روشن شد حاجب با چشم روشن نزد ملک آمد ذونواس از روی تعجب گفت چشم تو چگونه نیکو شد گفت خدا مرا صحت بخشید ملک گفت خدای تو کیست حاجب گفت الله الذی لا اله الا هو ملک بطریق حیله گفت این تلقین از که داری تا من هم بدو بگروم حاجب شغفی که بر اسلام ملک داشت قصّه جوان در میان آورد ملک او را طلبیده بر عقیده او اطلاع یافت و چندانکه جد وجهد نمودجوان از دین بر نگشت و حکم شد او را بدریا غرقه سازند جمعی ویرا به لب بحر بردند او دعا کرد همه غرق شدند و او بسلامت باز گشت خبر به ملک رسید گروهی را نامزد کرد تا او را بر سر کوهی بلند برند وبه پایین بینداز ند چون به سر کوه رسیدند دعا فرمود بادی بر آمد و موکلان را از کوه در افکند و وی سالم بماند ملک حکم فرمود تا او را در آتش افکنند القصه دیگران بسوختند و او را ضرری نرسید پس او را از دار در آویختند و تیر باران کرد هیچ تیر بر وی کارگر نگردید جوان گفت ای ملک بگروید خدایی را که این همه آثار قدرت از وی مشاهده کردی بیت :مبدع هر چیز که بودیش هست *مخترع هر چه وجودیش هست *ملک عناد ورزیده گفت نمیخواهم مگر قتل تو، جوان گفت اگر مراد تو اینست تیری بر کمان نِه بگو بنام خدای این غلام و بیفکن تا بر من آید ملک چنان کرد تیر بر مقتل آمده جوان شربت شهادت نوشید و حضار آن مجلس جمیع یکبار گفتند آمنا برب هذا الغلام ملک در غضب شده فرمود تا چند جا زمین را کوک ها کردند و در هر کوکی آتش افروختند و بر کناره ی کو کها نشسته هر که را آوردندی می پر سید ندی اگر بخدا گرویده بودندی میسوختندی حق سبحانه ایشانرا گوید اصحاب الاخدود یعنی اصحاب حفرها و کوکهای در زمین

بپرس