ادب

/~adab/

مترادف ادب: تادیب، تنبیه، ادبیات، فرهنگ، پاس، رعایت، متانت، نزاکت، آیین، رسم، روش، نهاد

برابر پارسی: فرهنگ

معنی انگلیسی:
civility, common courtesy, courtliness, decency, decorum, gallantry, gracefulness, politeness, propriety, urbanity, comity

فرهنگ اسم ها

اسم: ادب (پسر) (عربی) (تلفظ: adab) (فارسی: اَدب) (انگلیسی: adab)
معنی: دانش، فضل، معرفت، هنر، حسن معاشرت، آزرم، حرمت، پاس
برچسب ها: اسم، اسم با ا، اسم پسر، اسم عربی

لغت نامه دهخدا

( آدب ) آدب. [ دِ ] ( ع ص ) بمیهمانی خواننده. میزبان.
ادب. [ اَ دَ ] ( ع اِ ) ( معرب از فارسی ) فرهنگ. ( مهذب الاسماء ).پرهیخت. دانش. ( غیاث اللغات ). ج ، آداب :
چه جوئی آن ادبی کآن ادب ندارد نام
چه گوئی آن سخنی کان سخن ندارد چم.
شاکر بخاری.
هزار گونه ادب جان ز عشق آموزد
که آن ادب نتوان یافتن بمکتبها.
مولوی.
پارسا باش و نسبت از خود کن
پارسازادگی ادب نبود.
قرةالعین.
|| هنر. ( زمخشری ) ( نصاب ) : جمله را اَدَب سلاح و مردی از تیر انداختن و نیزه داشتن و درق و شمشیر و قاروره افکندن و شناو و آنچه مردان را بکار آید. ( مجمل التواریخ والقصص ). گفت اگر نه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من ترا امروز مالشی دادمی که بازگفتندی. ( نوروزنامه ). تیر و کمان سلاحی بایسته است و مر آن را کار بستن ادبی نیکوست. و پیغامبر علیه السلام فرموده است : علموا صبیانکم الرمایة والسباحة. ( نوروزنامه ). || چم و خم.حسن معاشرت. حسن محضر. طور پسندیده. ( غیاث اللغات ).طریقه ای که پسندیده و صلاح باشد. اخلاق حسنه. فضیلت. مردمی. حسن احوال در قیام و قعود و حسن اخلاق و اجتماع خصال حمیده :
سلطان معظم ملک عادل مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود.
منوچهری.
خواجه عبدالرزاق هژده بخورد و خدمت کرد رفتن را و با امیر گفت : بس ! اگر بیش از این دهند ادب و خرد از بنده دور کند. امیر بخندید و دستوری داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 672 ). و ما [ امیرمحمود ] تا این غایت دانی که براستای تو [ امیر یوسف ] چند نیکوئی فرموده ایم و پنداشتیم که با ادب برآمده ای و نیستی چنانکه ما پنداشته ایم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253 ). این بی ادبی بنده بفرمان سلطان محمود کرد. ( تاریخ بیهقی ص 53 )
ای نیاموخته ادب ز ابوان
ادب آموز زین پس از ملوان.
سنائی.
ذرّه ای گر در تو افزونی ادب
باشد از یارت ، بداند فضل رب.
مولوی.
از خدا جوئیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب.
مولوی.
از ادب پرنور گشته ست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد ملک.
مولوی.
لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان... ( گلستان ).
اگرچه پیش خردمند خامشی ادبست
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آدب ) بمیهمانی خواننده میزبان
( اسم ) ۱ - فرهنگ دانش . ۲ - هنر . ۳ - حسن معاشرت حسن محضر . ۴ - آزرم حرمت پاس ۵ - تائ دیب تنبیه . ۶ - دانشی است که قدما آنرا شامل علوم ذیل دانسته اند : لغت صرف نحو معانی بیان بدیع عروض قافیه قوانین خط قوانین قرائت . بعضی اشتقاق قزض الشعر انشائ و تاریخ را هم افزودهاند .امروزه دانش مذکور را ادبیات گویند . جمع : ادب ( آداب ) است . ادب اکتسابی آنچه بدس و حفظ و نظر کسب گردد . یا ادب نفس . ادب طبعی اخق پسندیده صفات نیک . یا ترک ادب . آزرم و پاس را ناچیز انگاشتن شیوه و راه رسم معاشرت را بجا نیاوردن و زیر پا گذاشتن .
نرم رونده تر

فرهنگ معین

(اَ دَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - فرهنگ ، دانش . ۲ - هنر. ۳ - معاشرت ، روش پسندیده . ۴ - شرم ، حرمت .

فرهنگ عمید

۱. رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه، خوی خوش.
۲. روش مناسب هر کار.
۳. (اسم مصدر ) تنبیه، مجازات.
۴. فرهنگ، فضل و معرفت.
۵. = ادبیات
۶. (اسم مصدر ) تربیت کردن.
۷. [قدیمی] علمی که با تسلط بر آن شخص می تواند سخن درست و نادرست و خوب و بد را تشخیص دهد. قدما آن را شامل علوم صرف، نحو، لغت، اشتقاق، معانی، بیان، بدیع، عروض، و قافیه و بهره یافتن از هر علمی به قدر حاجت دانسته اند.
* ادب کردن: (مصدر متعدی )
۱. [عامیانه] تنبیه کردن.
۲. [قدیمی] تربیت کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ادب (به فتح همزه و باء) به معنای شگفت ، عجب، دانش، معرفت و روش پسندیده است.
ادب در لغت نامه های عربی، تمرین دادن نفس و حسن اخلاق شمرده شده است و ابن منظور، ادب را راهنمای مردم به سوی کار پسندیده، و بازدارنده آن ها از کار زشت می داند.

ادب دراصطلاح
الف) باید دانست که به لحاظ اصطلاحی ادب در طی قرون به دو معنای عمده ادبیات (علوم ادبی) و ادب دینی (اخلاقیات) به کار رفته است ولی مقصود از آن در این بحث، ادب دینی می باشد؛ «حفظ حدّ و اندازه هر چیزی و تجاوز ننمودن از آن را ادب گویند. »
ب) تعاریف مشابه دیگری نیز وجود دارد. از جمله خواجه عبد الله انصاری پیرامون ادب اینگونه بیان می دارند: «ادب آن است که بنده در اثر شناختن ضرر و زیان تعدی از حدود الهی، حدّ میان غلو و جفا را حفظ کند.» و نیز در کتاب ارشاد القلوب دیلمی، می خوانیم: «حقیقت ادب، جمع شدن صفت های نیک و دور کردن صفات زشت است...»
ج)علامه طباطبایی رحمه الله در تفسیر گران سنگ المیزان به بیانی دیگر به تعریف ادب پرداخته و می فرمایند: «ادب، هیأت زیبا و پسندیده است که طبع و سلیقه چنین سزاوار می داند که هر عمل مشروعی چه دینی باشد مانند دعا و امثال آن و چه مشروع عقلی باشد مانند دیدار دوستان بر طبق آن هیأت واقع شود. به عبارت دیگر: ادب عبارتست از ظرافت عمل.»

ادب و تفاوت آن با اخلاق
در تعریف های ارائه شده از ادب، گروهی ادب را اخلاق دانسته و آن را حسن اخلاق تعریف کرده اند. اما با تأمل در این واژه در می یابیم که ادب با اخلاق، تفاوت دارد. در این رابطه شیخ طبرسی به ۶ تفاوت میان اخلاق و ادب اشاره کرده و می فرمایند:
۱ـ اخلاق از مسائل مربوط به روح انسانی بحث می کند ولی آداب مربوط به افعال بدن است.
۲ـ مسائل اخلاقی همیشه و در طول زمان ثابت بوده و تغییر در آن ها راه ندارد ولی آداب در زمان های مختلف متغیر و متفاوتند.
۳ـ مسائل اخلاقی از نظر مکان نیز ثبات داشته و در هر شهری و هر کشوری یکسان می باشند اما آداب در شهرها و کشورهای مختلف تغییر نموده و آداب هر منطقه مخصوص همان مکان است... .
۴ـ اخلاق علت است و آداب، معلول و ثمره آن است.
۵ـ در روایات اسلامی به آداب بیشتر از اخلاق اهتمام داده شده است.
۶ـ مسائل اخلاقی قابل استدلال عقلی می باشند ولی برای آداب، استدلالی عقلی وجود نداشته و تابع ذوق و سلیقه مردم می باشند.»

ادب از منظر قرآن
...

[ویکی اهل البیت] «اَدَب» جمع آن آداب است. اصل این واژه به معنای دعا (فراخواندن) بوده و اَدْب به معنای دعوت و جمع کردن مردم بر سر سفره خود نیز از همین ریشه است.
مفهوم متعارف اَدَب نیز با معنای لغوی آن ارتباط دارد. گویا ادب سفره ای از نیکی ها است که مردم بر گرد آن جمع می شوند و همگان آن را نیکو می شمارند. این واژه در فارسی با کلمات متعدد دیگری مانند فرهنگ، هنر، حُسن معاشرت، حُسن محضر، طور پسندیده، حرمت، و ... پیوند معنایی دارد.
تعاریف متعددی از این واژه در فرهنگ نامه های فارسی ارائه شده که در عمده آن ها به عناصری مانند: نیکی احوال و رفتار پسندیده و شایسته بودن و حُسن معاشرت و رعایت حرمت اشخاص توجه شده است.
واژه اَدَب در قرآن کریم بکار نرفته ولی در آیات فراوانی به مفهوم آن که مجموعه گسترده ای از روابط فردی و اجتماعی را دربرمی گیرد، اشاره شده است.
در این مقاله به بحث از آداب عمومی بسنده می شود.
یکی از آداب مورد توجه قرآن، ادب حضور در مکان هایی است که نوعی تقدس دارند. این مکان ها یا همانند مساجد و معابد از آغاز، مکانی مقدس در نظر گرفته شده اند؛ چنانکه خداوند به حضرت موسی علیه السلام فرمان می دهد. هنگام حضور در سرزمین مقدس «طُوی» کفش ها را درآورده، پای برهنه باشد: «فَاخلَع نَعلَیکَ اِنَّکَ بِالوادِ المُقَدَّسِ طُوًی». (سوره طه/20،12)
یا به واسطه حضور اولیای خاص الهی مانند پیامبران، قداست یافته اند؛ چنان که افراد باایمان موظف اند هنگام حضور در خانه های پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ادب را رعایت کرده با اجازه وارد شوند: «یاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لاتَدخُلوا بُیوتَ النَّبیِّ اِلاّ اَن یُؤذَنَ لَکُم ...». (سوره احزاب/33،53)

[ویکی فقه] ادب (ادبیات). ادب اصطلاحی عربی (جمع: آداب)، به معنی دانش و حسن رفتار و اخلاق و تربیت، که به نوعی از ادبیات اطلاق می شود و در فارسی برابر است با فَرْهَنْگ و نزدیک است به آیین به معنی رسم و قاعده. در شاهنامه و دیگر تالیفات مرتبط با فرهنگ ایران باستان، ادب عبارت است از «نازکی و اندازه در پندار و گفتار و کردار».
کهن ترین گواه موجود ادب در زبان فارسی در این بیت شهید بلخی (متوفّی پیش از ۳۲۵ ق) آمده است: با ادب را ادبْ سپاه بس است ••• بی ادب با هزار کـس تنهاسـت
تعریف ادب در شاهنامه
در شاهنامه و دیگر تالیفات مرتبط با فرهنگ ایران باستان، ادب عبارت است از «نازکی و اندازه در پندار و گفتار و کردار».
مراد از نازکی و ظرافت و نرم گویی
نازکی، یعنی «ظرافت کمال مطلوب» و اندازه یعنی «میانه روی در همۀ کارها» دو خصیصه و معیار مهمّ ادب است. ظرافت در آیین سخن گفتن، آن است که در سخن باید «نرم گو» بود . مراد از نرم گویی این است که هنگام سخن گفتن باید لحن و آهنگ سخن نرم و آهسته باشد.
نمونه ای از ظرافت
...

دانشنامه آزاد فارسی

واژه ای با معانی مختلف ازجمله فرهنگ، دانش، هنر حسن معاشرت و اخلاق حسنه و غیره. این واژه در صدر اسلام در زبان عربی پدیدار شد. برخی ریشۀ آن را عربی، عده ای یونانی، پهلوی، سُریانی دانسته اند و وجوه اشتقاقی نیز برای آن ذکر کرده اند. معنای اصطلاحی آن در دوره های مختلف متفاوت بوده است. ادب به معنای سنّت ها و آیین ها، رعایت رسم و قاعده و ظرافت زیبایی و اندازه در رفتار و گفتار و کردار دانسته شده است و از این رو در بسیاری از زمینه ها در معنای اصطلاحی خود به کار رفته است، مانند ادب درس، ادب نفس، ادب گفتار، ادب قاضی، ادب کاتب. در معنای اصطلاحی علم ادب به مجموعۀ اصول و قواعدی اطلاق می شد که شخص با استفاده از آن ها کلام خود را از همۀ اقسام خطا مصون بدارد و علم ادب را براساس این تعریف جامع علوم مختلفی دانسته اند که برخی تعداد علوم ادب را دَه علم، برخی دوازده علم یا بیشتر دانسته اند و با اختلافاتی این علوم را برشمرده اند. بعضی نیز علوم ادب را به دو دستۀ اصول و فروع تقسیم کرده اند. به هرحال علم ادب از این نظر شامل اکثر علوم ادبی بود و علم هایی چون نحو، لغت، تصریف، عروض، قافیه، صنعت شعر، تاریخ، شرع، انساب، معانی، بیان، بدیع، اشتقاق را دربر می گرفت و ادیب به کسی گفته می شد که در جمیع علوم فوق مهارت داشت.

ادب (ادبیات). اصطلاحی در هنر و ادبیات (در لغت به معنی ظرافت، دانش، هنر، اخلاق نیک). مجموعۀ آثار نوشتاریِ هر زبان که عواطف و احساسات گوینده را بیان کرده باشد؛ آثاری که انواع ادبی، مانند حماسه و تغزل و روایت و نمایش نامه و رمان، را دربر می گیرد. ادب، در این معنی، مترادف ادبیات است. همچنین علم شناخت و ارزشیابی و نقد آثار ادبی و قدرت بازشناسی آثار خوب از بد که دربردارندۀ علوم ادبی، مانند صرف و نحو و معانی و بیان و عروض و بدیع، است. ادب، در این معنی، مترادف نقد ادبی است.

ادب (عرفان). از مهم ترین دستورات سلوکی عارفان. شماری از آنان معتقدند که سالک هرچه یافت، از ادب یافت. اینان، ادب را به معنیِ پاس داشتن حریم الهی، و حفظ حدودِ عبد مابین دو مرتبۀ غلو و جفا دانسته اند. از این رو، شطحیاتِ صادره از بعضی سالکان را، مخالف ادب، و مایۀ توقف در سیر، یا حتی احباط مرتبت آنان دانسته اند.

ادب (نشریه). اَدَب (نشریه)
هفته نامۀ غیردولتی. با خط نستعلیق و چاپ سنگی در ۱۳۱۶ق در تبریز، در ۱۳۱۸ق در مشهد، و سپس از ۲۷ رجب ۱۳۲۱ (۲۶ مهر ۱۲۸۲ش) تا ۱۸ ربیع الثانی ۱۳۲۴ق (۲۱ خرداد ۱۲۸۵ش) در تهران منتشر شد. صاحب امتیاز آن میرزا صادق خان ادیب الممالک فراهانی بود. انتقال هفته نامه از مشهد به تهران ظاهراً به دستور مظفرالدین شاه بوده است. از ربیع الاول ۱۳۲۳ق، پس از آن که ادیب الممالک به باکو رفت، سرپرستی آن به مجدالاسلام کرمانی سپرده شد. هفته نامه در دو نسخۀ متفاوت (چاپ سنگی و چاپ سربی) چاپ و منتشر می شد که در چاپ سربی نام دست اندرکاران نمی آمد و ویژۀ مطالب سیاسی و اجتماعی بود، اما صفحه های چاپ سنگی بیشتر به آگاهی های عمومی و پاورقی و ادب و کاریکاتور اختصاص داشت. ادب تهران با ادب مشهد و تبریز متفاوت است، زیرا شیخ احمد مجدالاسلام شیوه ای مستقل پیش گرفته بود و با چاپ مقاله ها و خبرهای روشنگر شأن و اعتبار ادب را بالا برده بود. در ربیع الثانی ۱۳۲۴، روزنامه به جرم سخن گفتن از مشروطه و جمهوری و آزادی و مساوات و برابری توقیف شد و مجدالاسلام به کلات تبعید و ادب برای همیشه خاموش شد. شیوۀ نگارش ادب مغلق است. ادب خبرهای برون مرزی را از روزنامه های روسی و عربی یا از روزنامۀ خلاصةالحوادث می گرفت. از ویژگی های آن، پاورقی آن بود که بیشتر از زبان عربی و فرانسوی برگردانده می شد. ادب مشهد از شمارۀ پنجم سال سوم، در صفحۀ نخست، کاریکاتور داشت. ادب تهران نیز در صفحۀ آخر همواره کاریکاتوری چاپ می کرد. ادب طنزی سیاسی ـ اجتماعی داشت.

مترادف ها

manner (اسم)
راه، رفتار، طرز عمل، عنوان، قسم، سیاق، فن، نوع، سبک، چگونگی، تربیت، ادب، روش، رسوم، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، سلیقه

politeness (اسم)
خوشخویی، نزاکت، ادب، خوش معاشرتی

complaisance (اسم)
خوشخویی، خوش خدمتی، ادب

curtsey (اسم)
تعظیم، ادب، احترام

curtsy (اسم)
تعظیم، ادب، احترام

gentilesse (اسم)
نجابت، نزاکت، ادب

decorum (اسم)
ادب، اداب دانی، رفتار بجا

politesse (اسم)
نزاکت، ادب

pleasance (اسم)
شادی، خوشی، ادب، عیش، مطبوع بودن

فارسی به عربی

اسلوب

پیشنهاد کاربران

سلیم
ادب: ارج گذار
ادب واژه ای سومری هستش که به پارسی درونشد شده است و از آنجا به عربی راه یافته
واژه ادب
معادل ابجد 7
تعداد حروف 3
تلفظ 'adab
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی، جمع: آداب]
مختصات ( اَ دَ ) [ ع . ] ( اِ. )
آواشناسی 'adab
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع فرهنگ فارسی معین
بی احترامی نکردن ، احترام گزاردن
احترام ، شیوه ی پسندیده
شما در دنیا مهمان هستید.
آیا أدب مهمان بودن را رعایت کردی؟؟؟؟؟؟؟
أدب را نداری، بهشت هم نداری. ( بهشت دنیا وآخرت ) .
Be bilot!
حسن معاشرت . [ ح ُ ن ِ م ُ ش َ / ش ِ رَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوشرفتاری . مهر. ادب .
واژه ادب یک واژه پارسیه نه عربی
اَدبیدن = ادب شدن. آموختن.
اَدَباندن = ادب کردن. آموزاندن.
درسته کل فارسی و عربی تورکیه اصلا خدا هم تورکه.
دبستان ( برگرفته از واژه دپ پارسی باستان و پهلوی ساسانی dip به مینه نوشتن و پسوند جای ستان، جایی که در آن نوشتن می آموزند )
دبیرستان ( دبیر برگرفته از واژه پارسی پهلوی ساسانی دپیر dipir، dapir به مینه نویسنده. خود واژه دبیرستان با ریخت dipiristān در پهلوی ساسانی موجود است. )
...
[مشاهده متن کامل]

پیرس: فرهنگ فارسی به پهلوی دکتر بهرام فره وشی
dip: ص ۵۳۰ نوشته
dipir، dapir: ص ۲۲۴ دبیر
dipiristān: ص ۲۲۴ دبیرستان

دب یک کلمه ی تورکی است ( الله دولتدیلرین دبین کسسین، یا بیزیم دبیمیز بوجوردی ) دب ( رسم. رسوم. عادت ) دب مثل دبستان. دبیرخانا. دبیرستان. دب تورکی به عربی رفته شده ادب. ادبیات. مودب. . .
ریشه ی واژه های #ادب ، #دب ( به معنی فرهنگ در ترکی ) ، #طبق ، #دبیر ، #تدبیر ، #تاباق ، #تاوه ، #دبه #table #tablet ✅
شاید فکر کنید این واژه عربی هست اما قبل عربی در سومری به صورت eduba وجود داشته است و به معنی مدرسه ی نوشتار بیان شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

ادوبا در سومری متشکل از سه واژه ی e به معنی خانه ( در ترکی به شکل ev موجود است ) dub ( طبق - تاوه - تاوا - دبه ) به معنی لوحه و a به معنی وسیله است. ❇️
ریشه ی واژه ی دبه - طبق - تاوا - تاباق همگی از بن ترکی تپمک به معنی تپاندن است در واقع واژه ی یاپماق به معنی کوبیدن و ساختن هم همین کلمه است.
تپمک همان فرو بردن و حامل کردن بر چیزی است ( تپانده شده )
واژه ی dub به معنی لوحه در سومری هم از همین بن است که انسان نوشته ی خود را بر آن تحمیل میکند. ♦️
واژه ی فرهنگ در ترکی در میان مردم به صورت dəb رایج است . ♦️
واژگان مشترک با dəb به معنی فرهنگ هم از این ریشه است مثال :
dəbək = لوده
dəbəkləmək = لودگی کردن
( جدا از فرهنگ مردم فرهنگی برای خود سازد که عموما نا هنجاری به دنبال دارد. )
دبک به معنی پر جنب و جوش هم هست که از فعل تپمک هست.
در انگلیسی به صورت tablet - table موجود است در زبان های اروپایی هم موجود است حتی واژه تبل هم از این ریشه است طبق در عربی هم به معنی ظرف از این ریشه است. 🛑
در واقع ادب در عربی همان کسی که مدرسه نرفته یا نوشتار بلد نیست است
در ترکی به معنی فرهنگ یا مد است
واژه به صورت dəb در ترکی رایج است و ادب واژه ی مهاجر محسوب میشود.

نخست می خواهم بگویم هیچ مردمی از مردمان دیگر برتر نیستند در سرشت و خیم و گهر. همه آفریده ی همین گیتی هستیم. لیکن واژه ی ادب احتمالاً از پارسی به عربی وام داده شده، آن هم پس از اسلام. برای دریافتن پارسی
...
[مشاهده متن کامل]
یا عربی بودن واژگان می توان به قرآن کریم برگشت، و اگر واژه در قرآن پیدا نشود یا بسیار کم بکار رفته باشد، گمان نمیرود عربی اصیل باشد. قرآن در هر حال برجسته ترین الگوی عربی ست. ادب همریشه با واژگانی چون دبیر، دبیره و دبیرستان است و گمان میرود در آغاز دَب و یا دَپ بوده. افزودن الف در آغاز واژگان و همچنین نرم شدن آوای پ به ب یا ف با گذشت زمان برای آسانسازی گفتار پدید میاید و چیزی نیست که با آمدن اعراب بر سر واژگان فارسی آمده باشد آنگونه که برخی ایرانی پرستان و عرب ستیزان میپندارند.

تادیب، تنبیه، ادبیات، فرهنگ، پاس، رعایت، متانت، نزاکت، آیین، رسم، روش، نهاد
معنی ها زیادی دارد مثل : نوجوانی که تازه بر پشت لبش سیبیل جوانه زده است یا دعوت به مهمانی ، شکار کردن، صید کردن،
ادب از آداب پارسی گرفته شده و میپندارم از دَپ ریشه داشته باشه و ارب این واژه را از ما گرفته و تدبیر و مدبر را ساخته، واژه دَپ یا دب در زبان ایلامی و سومری و پارسی باستان هستندگی داشته ، و چون تاثیر تمدن
...
[مشاهده متن کامل]
میترایی در تمدن سومر و عیلام و مصر و . . . دیده میشود شایدمندی است که این واژه از آیین آریایی ها به تمدنهای دیگر رفته باشد

واژه ی ادب، واژه ای پارسی است که به اربی ( عربی ) وارد شده و در ساختار های سه تایی ( ثلاثی ) و سه فزاینده ( ثلاثی مزید ) ، واژه های تدبیر و مدبر از آن ساخته شد. واژه های وارد شده به اربی ( عربی ) در پیش
...
[مشاهده متن کامل]
از اسلام، دگرگونی آوایی یافته اند. مانند دیبا که در اربی ( عربی ) دیباج می شود و پهلوان که قهرمان می شود. در پس از اسلام واژگان وارد شده به اربی وارد ساختار ها شده و واژگان دیگری از آن ها ساخته شد که زبان اربی این توانایی را از سیبویه به دست آورد.

واژه ی ادب از پارسی به اربی رفته است و همچنین لغت های دبیره، دبیر و دبیرستان از ادب گرفته شده اند! ولی ارب واژگان مدبر و تدبیر را جعل کرده است! پیرس ( منبع ) : فرهنگ واژگان سره_ فرهنگستان زبان پارسی چاپ ۱۳۹۰
ادب را به این گونه ها شرح داده اند بمانند:
فرهنگ آگاهی، عقلانیت، تدبیر، کاردانی، بینش، خردورزی، اندیشمندی، مدبری، کرنش، فروتنی، تواضع، حرمت گذاری، نزاکت، تمدن و پیشرفت، مدنیت.
ادب را در سمت مخالف نیز به این گونه ها میتوان شرح داد و آن نیز گونه دگری از ادب است و لازم نمی باشد که نام مخالف ادب به آن بگذاریم:
...
[مشاهده متن کامل]

نیرنگ، خدعه، سیاست، دوروئی، دروغ گوئی، فساد، دزدی، شهوت رانی قدرت، شهوت رانی تجاوز از حدود خود، شهوت رانی تجاوز به حقوق دیگران، شهوت رانی و تجاوز جنسی ( چه ماده و زشت تر آن به جنس نر ) ،

در پارسی" فره " از بن فرهیختن که آنرا با " خره = فره= فر به معنای شکوه " نباید یکی پنداشت ، از واژه " فره " فرهنگ و فرهیخته ساخته شده است .
بافره = با ادب
فرهی = ادبی
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
سیتاچ، سیستاچ، سیتاژ ( سنسکریت: سیستاچارَ )
داژین ( سنسکریت: داکشیناتیا )
آدَب ( اوستایی ) فریب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس