ازخودبیگانگی

دانشنامه آزاد فارسی

ازخودبیگانِگی (alienation)احساس تنهایی و ناتوانی، و درنتیجه ناکامی؛ احساس نداشتن تسلط در زندگی، حس بیگانگی با جامعه و حتی با خود. این مفهوم را هگل و مارکس، پرداخته اند. مارکس آن را برای توصیف و نقادی وضعیت کارگران در جامعۀ سرمایه داری به کار برد. از نظر مارکس، جداشدن تدریجی تولیدکنندگان از ابزار تولید، که قبل از آن کمابیش در اختیار آن ها قرار داشت، و ازدست رفتن تسلط تولیدکننده بر شرایط کار و تولید، و کامل شدن این روند در جامعۀ سرمایه داری، به گونه ای که انبوه عظیم کارگران فاقد مالکیت را در برابر سرمایه داران و صاحبان ابزارهای تولید قرار می دهد، منشأ اصلی ازخودبیگانگی است. نویسندگان و جامعه شناسان غیر مارکسیست، به ویژه امیل دورکِم در خودکشی (۱۸۹۷)، نیز این اصطلاح را در تبیین شورش کارگران و توصیف احساس ناتوانی و ضعفی به کار بردند که گروه هایی، مانند جوانان و سیاهان و زنان، در جوامع صنعتی غربی دچار آن اند.

پیشنهاد کاربران

ماه کوچک
از خود بی خبری
بی هویتی
الیناسیون
جن زده، مجنون، از خود بی خود شدن،

بپرس