ازهاف

لغت نامه دهخدا

ازهاف. [ اِ ] ( ع مص ) بدی انداختن. || قریب گردانیدن. نزدیک کردن : ازهف الیه الطعنة؛ نزدیک وی گردانید نیزه را. || دروغ آوردن : ازهف له حدیثاً؛ دروغ آورد برای او. || زیاده کردن خبر. سخن چینی کردن : ازهف الخبر؛زیاده کرد در آن و دروغ گفت و سخن چینی کرد. || خوار داشتن. || خیانت کردن. || افکندن ستور کسی را. || شگفت داشتن بچیزی : ازهفت فلانة الیه ؛ اِذا اَعْجبته ؛ بشگفت آمد فلان زن ، او را. || بشگفت آوردن کسی را. || زود کشتن. هلاک گردانیدن : ازهفت علیه. || خسته را کشتن. اِزْآف. اِزْعاف. || برآغالیدن : ازهف بالشّر. || بردن چیزی را. ببردن. || نسبت کردن سخن هیچکاره را بکسی. || بسوی بدی شتافتن. ( منتهی الارب ).

پیشنهاد کاربران

بپرس