اسباع

لغت نامه دهخدا

اسباع. [ اِ ] ( ع مص ) هفت عدد شدن قوم. هفت شدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). || هفتم به آب آمدن اشتر. || هفت ماهه زادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || صاحب رمه گرگ درآمده شدن. || به دایه دادن بچه را. ( منتهی الارب ). فرزند فرا دایه دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || به گرگ دادن گوسفند را. ( منتهی الارب ). || فروگذاشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). بیکار گذاشتن بنده را. ( منتهی الارب ). || گوشت دده خورانیدن. گوشت سبع بخورد کسی دادن.

اسباع. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ سُبع. هفت یکها.
- اسباع قرآن ؛ هفت سُبع.قراء قدیم قرآن را هفت قسمت کرده در هر روز یک سُبعو هر هفته یک بار قرآن را ختم میکرده اند :
زین سحرسحرگهی که رانم
مجموعه هفت سُبع خوانم.
نظامی.
اگر خود هفت سُبع از بر بخوانی
چو آشفتی الف با تا ندانی.
سعدی.

فرهنگ فارسی

جمع سبعبضم سین )
هفت یکها .

پیشنهاد کاربران

بپرس