اسپ
لغت نامه دهخدا
اسپ. [ اَ / -َس ْ ] ( پسوند ) اسف. اسپا. مزید مؤخری است در اسماء اشخاص چون : گشتاسب. جاماسپ. لهراسپ. ارجسپ و ارجاسپ و گرشاسپ. گرشاسف ( فردوسی ). بیوراسپ. طهماسپ. گشسپ. بانوگشسپ. آذرگشسپ. همدان گشسپ ( فردوسی ). برجاسپ. اخواسپ ( فردوسی ). زراسپ ( فردوسی ). شیداسپ ( فردوسی ). نونداسپ ( فردوسی ). نرداگشسپ. جمشاسپ. ( برهان ). || مزید مؤخر در امکنه : کرسف ( قریه ای به زنجان ). پراسپ ( پرسب ). فراسپ ( فرسپ ). ولسپ. هزاراسپ. صراة جاماسپ. و رجوع به کلمه آک در این لغت نامه و اعلام امکنه مختوم به اسپ و اسپا شود.
اسپ. [ اِ ] ( از ع ، اِ ) موی زهار و موی دبر. ( برهان ). گمان میکنم این صورت مصحف خوانی از اِسْب عربی باشد.
فرهنگ فارسی
موی زهار و موی دبر
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
واژه اسپ
معادل ابجد 63
تعداد حروف 3
تلفظ 'asp
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: asp] ( زیست شناسی ) [قدیمی]
مختصات ( در شطرنج )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد 63
تعداد حروف 3
تلفظ 'asp
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: asp] ( زیست شناسی ) [قدیمی]
مختصات ( در شطرنج )
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
اسپ
برابر پارسی اسب
اسپ .
به آوای امروز اسب گفته می شود .
اسپ حیوانی نجیب و بسیار زیباست .
در تاریخ بویژه در نسک ( کتاب ) سرزمین جاوید آورده اند که اسپ حیوانی کاملا ایرانی است که بمرور زمان به سرزمینهای دیگر رفته است و شوربختانه این روزها نژاد تازی ( عربی ) آن که در اصل همان اسپ ایرانی است ، مشهور است .
به آوای امروز اسب گفته می شود .
اسپ حیوانی نجیب و بسیار زیباست .
در تاریخ بویژه در نسک ( کتاب ) سرزمین جاوید آورده اند که اسپ حیوانی کاملا ایرانی است که بمرور زمان به سرزمینهای دیگر رفته است و شوربختانه این روزها نژاد تازی ( عربی ) آن که در اصل همان اسپ ایرانی است ، مشهور است .
اسب در زبان ملکی گالی بشکرد
اَسپَ در زبان اوستایی یعنی اسب
اسب. اسب در ایران باستان بسیار مهم بوده؛ سرداران و برجستگان با پسوند اسپ که بعدها به واژه اسب تبدیل شده، مشهور می شدند؛ مانند ارشاب، جاماسب، گرشاسب و. . ( بهترین اسب، اسب ایرانی بوده که متاسفانه این نژاد خوب به اسب عربی مشهور شد. )
در زبان لری بختیاری به معنی
اسب
Asp
اسب