اشیا

/~aSyA/

لغت نامه دهخدا

اشیا. [ اَش ْ ] ( ع اِ ) صورتی از اشیاء ج ِ شی است که در فارسی شاعران همزه آخر آنرا بضرورت وزن یا قافیه کردن با کلمه های مختوم به الف حذف کنند :
مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی
که او عامست و ماهیات خاص اندر همه اشیا.
ناصرخسرو.
اگرچه بیعدد اشیا همی بینی در این عالم
ز خاک و باد و آب و آتش از کانی و از دریا.
ناصرخسرو.
ازبهر وجود تو که سرمایه اشیاست
نشگفت که در خانه نشانند عدم را.
انوری.
فلک ز جور تو سازد لطیفهای وجود
مگر که منبعجود تو مصدر اشیاست ؟
انوری.
آنچه در کونست زاشیا وآنچه هست
وانما جان را بهر حالت که هست.
مولوی.
و رجوع به اشیاء و شی شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع شئ چیزها .
صورتی از اشیائ جمع شئ است که در فارسی شاعران همزه آخر آنرا بضرورت وزن یا قافیه کردن با کلمه های مختوم به الف حذف کنند .

فرهنگ عمید

= شیء

پیشنهاد کاربران

سلیم
اشیا: واژه ای اربی و جمع شی ء برابر با چیزهای بی جان در فارسی ست.
توربین بادی شی؟
دفع
میشه اجسام
اشیا:جسم. وسیله
در زبان های ایران باختری ( لری، کردی و. . . )
واژه ( چیز ) را ( چی ) می گویند و حرف ( ز ) را نمی گویند.
واژه ( چی ) ( لری ) و ( شی ) ( برخی گویش های لری ) و واژه ی ( شیء ) شاید یک واژه هستند.
چیز ها= چی ها= چیا = شیا = اشیا
وسایل/اشیاء بی جان
اشیاءوسایلی که جان ندارند

چیزی که جان ندارد

بپرس