اصول الدین و تحصیل الحق

دانشنامه اسلامی

[ویکی نور] اصول الدین و تحصیل الحقّ یکی از چهارده رساله فخر رازى است که توسط محمدباقرسبزواری گردآوری گردیده است. نویسنده دراین رساله مى کوشد تا اصول مذهب را برپایۀ اهل سنت تفسیر و تبیین کند.
رسالۀ حاضر در هشت باب تدوین شده است.
باب اوّل مربوط به احکام علوم نظرى است که خود شامل سه فصل مى باشد در فصل اوّل نخست نظریّه سمعیان بیان مى شود که معتقدند طریق تحصیل علم منحصر است در حسّ و یا خبر آنها مخالف علوم نظرى هستند فخر رازى با بیاباتى بطلان آنها را آشکار مى سازد فصل دوّم بیانگر آنست که معرفت خداى تعالى از طریق قول رسول خدا(ص)حاصل نمى شود چون مستلزم دور خواهد بود برخلاف فرقۀ باطنیان که معتقدند معرفت باریتعالى فقط از طریق فرمایش پیامبر اکرم(ص)حاصل مى شود جالب توجّه اینجاست که فخر به شدّت با باطنیان مخالف است و در هرکجا که از آنها نامی برده مى شود به شدّت آنها را لعن و نفرین مى کند تا اینکه یک نفر از باطنیان با حیله وارد اصحاب درس فخر رازى مى شود و هفت ماه شاگردى وى مى کند تا اینکه روزى فرصتى بدست مى آورد و با کارد به وى حمله ور مى شود و بر سینۀ فخر مى نشیند تا وى را بکشد بالاخره از کشتن وى منصرف مى شود و فخر هم مبلغى پول به وى مى دهد و همچنین مستمرى براى وى تعیین مى کند فخر از آن جریان دیگر لعن و نفرین خود را جمع کرده مى گوید باطنیان دلایل محکمى هم دارند.فصل سوّم در بیان وجوب معرفت نظرى باریتعالى است چون گروهى از حشویان براین باورند که در معرفت باریتعالى تقلید کفایت مى کند
باب دوّم رساله دربارۀ شناخت ذات باریتعالى است و بر ده فصل استوار مى باشد. فصل اوّل در معرفت عالم است به اینکه عالم امکانى یا جوهرند و یا عرض و جسم هم در ائتلاف دو جوهر پدید مى آید در فصل دوّم در حدوث اجسام عالم بحث مى کند چون اجسام عالم از حرکت و سکون خالى نیستند لذا محدثند دراین فصل علت اینکه چرا حرکت و سکون محدثند صحبت مى کند در فصل سوّم مى کوشد تا از راه حدوث عالم، صانع تعالى را ثابت کند.در فصل چهارم سخنان باطنیان را مردود اعلام مى کند زیرا آنها معتقدند که صانع عالم نه موجود است و نه معدوم زیرا اگر موجود است باید مثل سایر موجودات باشد و اگر معدوم است باید همانند سایر معدومات باشد بقیّه فصول این باب اختصاص به صفات سلبیه دارد مانند اینکه باریتعالى جسم نیست، عرض نیست و در هیچ مکانى نمى باشد و با هیچ چیز اتّحاد ندارد و بالاخره جوهر و عرض هم نیست.
باب سوّم رساله دربارۀ صفات باریتعالى بحث مى کند و مشتمل بر دوازده فصل مى باشد در فصل اوّل ثابت مى کند که باریتعالى علّت موجب نیست بلکه قادر مختار است.در فصل دوّم از راه اینکه افعال خداوند درنهایت خوبى و حکمت است عالم بودن وى را اثبات مى کند در فصل سوّم حیات الهى مورد بررسى قرار مى گیرد که متوقّف برعلم و قدرت است سپس مرید بودن و متکلّم بودن خداوند ثابت مى شود چون ناگوئى برخدا نقص است و نقص بر خداوند محال است لازم به ذکر است که در این رساله دربارۀ قدیم و حادث بودن کلام الهى سخنى به میان نمى آورد ولى ظاهرا در کتاب «مسائل پنجگانه» در این باب مطالبى دارد فصل ششم دربارۀ سمیع و بصیر بودن خداوند است زیرا ناشنوایى و نابینایى نقص به شمار مى رود و نقص براى خدا محال است در فصل بعدى علم، قدرت و حیات باریتعالى را قدیم دانسته و بر آن برهان اقامه مى کند فخر رازى در یکى از کتابهاى خود سخت بر اشاعره حمله مى کند که اینان قائل به قدماى ثمانیه هستند که صفات الهى را زاید بر ذات مى دانند در فصل هشتم مذهب ابوعلى و ابوهاشم در رابطه با محدث بودن اراده باریتعالى ابطال مى شود کرّامیان گروهى هستند که ذات باریتعالى را محلّ حوادث مى دانندلذا در فصل یازدهم قول آنها بشدت نفى مى شود و در فصل دوازدهم محدث بودن صفات هم رد مى شود.
باب چهارم رساله در افعال باریتعالى است و شامل شش فصل مى باشد در فصل اوّل ثابت مى شود که خداوند متعال فقط موجد افعال انسانهاست در اینجا سؤالى مطرح مى شود که اگر انسان موجد افعال خود نباشد براین اساس اگر خداوند وى را به کارى امر فرماید دراینصورت وى قادر به انجام آن نخواهد بود چون موجد فعل نیست پس ظلم بوجود خواهد آمد.در جواب گفته مى شود که درست است انسان موجد افعال خودش نیست ولى براى وى کسب هست یعنى سنّت الهى براین اساس استوار است که چون بنده عزم به طاعت کند در وى مى آفریند و چون تصمیم بر انجام معصیت کند نیز در وى بیافریند و امر و نهى نیز از مقولۀ کسب است نه ایجاد پس ظلمى لازم نمى آید همانطوریکه مشاهده مى شود فخر رازى چون از گروه اشعرى بشمار مى آید لذا مسلک جبرى دارد هرچند در برخى از کتابهاى خود مکتب امامیه را حق مى داند مثلا در جایى مى گوید: «الحق ما قاله بعض ائمةالدین من انّه لا جبر و لا تفویض و لکن امر بین الامرین» در فصل دوّم حسن و قبح عقلى را مردود دانسته و آنرا صرفا شرعى مى داند سپس وجوب و اعتراض بر خداى متعال نفى مى شود چون او موجد افعال همه بندگان است آنگاه در قالب یک برهان غرض داشتن افعال باریتعالى تنزیه مى شود در فصل پنجم بیان مى شود که نظام هستى فقط با قضا و قدر الهى اراده مى شود و بالاخره در فصل ششم ثنویّت واجب الوجود بشدّت ابطال شده و حکایت لطیفى دراین باره آورده مى شود.

پیشنهاد کاربران

بپرس