اصول فقه

لغت نامه دهخدا

اصول فقه. [ اُ ل ِ ف ِق ْه ْ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) علمی است که بدان استنباط احکام شرعی فرعی از ادله اجمالی آنها شناخته میشود. و موضوع آن ادله شرعی کلی است ، از این نظر که چگونه از آنها احکام شرعی استنباط میشود. و مبادی آن از علوم عربی و بعضی از علوم شرعی مانند اصول کلام و تفسیر و حدیث و برخی از علوم عقلی گرفته شده است و غرض از آن بدست آوردن ملکه استنباط احکام شرعی و فرعی از ادله چهارگانه یعنی کتاب و سنت و اجماع و قیاس است. و فایده آن استنباط این احکام بر وجه صحت است. و باید دانست که حوادث هرچند بنفس خود بسبب انقضای جهان تکلیف متناهی باشند ولی به علت فزونی و عدم انقطاع حوادث ، احکام آنها را بطور جزئی نمی توان دانست. و چون برای هر یک از کردارهای انسان از قِبَل ِ شارع حکمی است وابسته و منوط به دلیلی که بدان اختصاص دارد، ازاینرو آنها را قضایایی قرار داده اند که موضوعات آنها افعال مکلفان و محمولات آنها احکام شارع است از قبیل وجوب و نظایر آن ، و علم متعلق بدان را که از این ادله حاصل میشود فقه نامیدند، آنگاه در تفاصیل ادله واحکام و عموم یا شمول آنها درنگریستند و دیدند ادله راجع به کتاب و سنت و اجماع و قیاس و احکام راجع به وجوب و ندب و حرمت و کراهت و اباحه است و در کیفیت استدلال بدین ادله بر این احکام به اجمال و بی نگریستن به تفاصیل آنها جز بر طریق تمثیل ، اندیشیدند و در نتیجه قضایایی کلی بدست آوردند که به کیفیت استدلال بدین ادله بر احکام به اجمال تعلق داشت و هم مربوط به بیان طرق و شرایط آنها بود تا بتوان به وسیله همه ٔاین قضایا به استنباط بسیاری از این احکام جزئی از ادله تفصیلی آنها دست یافت ، آنگاه به ضبط آنها پرداختند و آنها را تدوین کردند و از لواحق نیز بدانها افزودند و دانش متعلق به آنها را اصول فقه نامیدند.
امام علاءالدین حنفی در کتاب میزان الاصول گوید: باید دانست که اصول فقه فرعی برای اصول دین است و ضرورت چنین اقتضا می کرد که تصنیف در آن برحسب اعتقاد مصنف آن باشد و بیشتر تصانیف علم اصول فقه متعلق به اهل اعتزال و اهل حدیث است که دسته نخست در اصول و دسته دوم در فروع با ما مخالفند و بر تصانیف آنان نمیتوان اعتماد کرد. و تصانیف اصحاب ما دو قسم است ، قسمی در نهایت استواری و اتقان است از اینرو که فراهم آورنده آن ، اصول و فروع را گرد آورده است مانند مأخذالشرع و کتاب الجدل تألیف ماتریدی و مانند آن دو، و گونه دیگر در نهایت تحقیق در معانی و حسن ترتیب است چون مصنف آن به استخراج فروع از ظواهرمسموع اهتمام ورزیده است. اما بعلت آنکه آنان در دقایق اصول و قضایای معقول مهارت نداشته اند رای آنان در بعضی از فصول به رای مخالفان منتهی شده است. و چنانکه اسنوی در تمهید یاد کرده است نخستین کسی که در این باره به تصنیف پرداخته امام شافعی است. ( از کشف الظنون ). و صاحب کشاف آرد: اصول فقه و علم فقه را علم درایت نیز نامند چنانکه در مجمعالسلوک آمده است. و آنرا دو تعریف است : نخست به اعتبار اضافه و دیگر به اعتبار لقب ، یعنی به اعتبار اینکه لقب دانش مخصوصی است. اما در تعریف به اعتبار اضافه ناگزیر باید مضاف یا اصول و مضاف الیه یا فقه و نیز اضافه را که بمنزله جزٔهای صوری مرکب اضافی است ، تعریف کرد، و بنابراین اصول عبارتند از ادله زیرا اصل در اصطلاح بر دلیل نیز اطلاق گردد، و هرگاه به علم اضافه شود این معنی ازآن متبادر به ذهن میشود و برخی گفته اند مراد معنی لغوی است و آن چیزیست که چیز دیگری بر آن مبتنی میشود. و ابتناء ممکن است حسی باشد یعنی بودن دو چیز حسی همچون ابتناء سقف بر دیوارها، و هم عقلی مانند ابتناء حکم بر دلیلش. و چون اصول به فقه که دارای معنی عقلی است اضافه شود، درمی یابیم که در اینجا ابتناء عقلی است. و اصول فقه چیزیست که فقه بر آن مبتنی می شود و بدان مستند یا متکی میگردد و برای مستند و مبتنای علم مفهومی بجز دلیل آن نتوان یافت. و تعریف فقه را خواهیم شناخت. اما اضافه به اعتبار مفهوم مضاف افاده اختصاص مضاف به مضاف ٌالیه میکند و آن هنگامی است که مضاف مشتق یا مشابه مشتق باشد چنانکه در مثال : دلیل مسئله ، دلیل چیزیست که به مسئله اختصاص دارد به اعتبار اینکه دلیلی بر آن میباشد. و اصول فقه نیز چیزیست که مختص به فقه است از این نظر که مبنایی برای آن و مسند بدان باشد. آنگاه به معنی عرفی لقبی انتقال یافته است تا ترجیح و اجتهاد را نیز دربرگیرد. و برخی گفته اند لزومی ندارد که اصول فقه را به معنی ادله ٔآن فرض کنیم و آنگاه آنرا به معنی لقبی یعنی علم به قواعد مخصوص انتقال دهیم ، بلکه آنرا بر معنای لغویش یعنی آنچه فقه بر آن مبتنی شود و بدان استناد کند، حمل میکنیم و در این صورت بر همه معلومات آن از قبیل ادله و اجتهاد و ترجیح شامل خواهد شد، از اینرو که در ابتنای فقه بر آن اشتراک دارد و آنگاه از معلومات آن به لفظ خودش که اصول فقه باشد و از خود اصول فقه به اضافه کردن علم بدان ، تعبیر خواهد شد و خواهیم گفت : علم اصول فقه. یا اطلاق آن بر علم مخصوص بر طریق حذف مضاف خواهد بود یعنی علم اصول فقه ، ولی احتیاج به اعتبار قید اجمال خواهیم داشت و از اینجاست که در«محصول » گفته شده است : اصول فقه مجموع طرق فقه است بر سبیل اجمال و کیفیت استدلال و هم کیفیت حال مستدل بدان. و در احکام عبارتست از ادله فقه و جهات دلالت آنها بر احکام شرعی و کیفیت حال مستدل از جهت جمله. اینست آنچه سید سند در حواشی شرح مختصرالاصول یاد کرده است. و اما تعریف آن به اعتبار لقب عبارتست از: علم به قواعدی که بدان بر وجه تحقیق به فقه برسند. و مراد از قواعد قضایایی کلی است که یکی از دو مقدمه دلیل بر مسائل فقه است و مراد به رسیدن یا توصل ، توصل قریبی است که آنرا مزید اختصاصی به فقه است زیرا این معنی از باء سببیت ( به آن ) و از توصیف قواعد به توصل ، به ذهن متبادر میشود، بنابراین «مبادی » از قبیل قواعد عربیت و کلام از تعریف خارج میشود زیرا از قواعدعربیت به معرفت الفاظ و کیفیت دلالت آنها بر معانی وضعی می رسند و بواسطه این قواعد بر استنباط احکام ازکتاب و سنت و اجماع قادر می شوند. همچنین به وسیله قواعد کلام به ثبوت کتاب و سنت و وجوب صدق آن دو می رسند و با این قواعد به فقه دست می یابند، همچنین علم حساب نیز از تعریف خارج شد زیرا بوسیله قواعد آن در مثال : «او را بر من پنج در پنج است » به تعیین کردن مقداری که بدان مقر است می رسند نه به وجوبی که عبارت از حکم شرعی است... همچنین منطق نیز از تعریف خارج شد زیرا رسیدن از راه قواعد آن به فقه رسیدنی نزدیک ومختص بدان نیست ، چون نسبت آن به فقه و جز آن یکسان است. و تحقیق در این مقام این است که انسان به عبث آفریده نشده و بی فایده رها نشده است بلکه بهر یک از اعمال وی حکمی از قِبَل ِ شارع تعلق گرفته و آن حکم منوط به دلیلی است که بدان اختصاص دارد تا از آن در هنگام حاجت استنباط کند و آنچه را مناسب بداند بر آن حکم قیاس کند زیرا احاطه یافتن به همه جزئیات متعذر است. و بنابرین قضایایی حاصل آمد که موضوعهای آنها افعال مکلفان و محمول های آنها احکام شارع برتفصیل است و علم بدانها را که از آن ادله بدست می آید فقه نامیدند، آنگاه به تفاصیل ادله و احکام درنگریستند و دیدند که ادله راجع به کتاب و سنت و اجماع و قیاس ، و احکام راجع به وجوب و ندب و حرمت و کراهت و اباحه است و در کیفیت استدلال به این ادله بر این احکام به اجمال اندیشیدند بی آنکه به تفصیل آنها درنگرند جز بر طریق مثال زدن. و از اینرو قضایایی کلی متعلق به کیفیت استدلال به این ادله بر این احکام به اجمال و بیان طرق و شرایط آنها بدست آمد که به وسیله هر یک از این قضایا به استنباط بسیاری از این احکام جزئی از ادله ٔآنها میرسند و آنگاه این قضایا را ضبط و تدوین کردند و برخی از لواحق و متمم ها و بیان اختلافها و دیگر مسائلی را که سزاوار بود نیز به قضایای مزبور افزودندو علم بدانها را اصول فقه نامیدند و مجموعه آنها عبارت از علم به قواعدی شد که بدانها به فقه میرسند ولفظ «قواعد» مشعر به قید اجمال است و قید «تحقیق » برای احتراز از علم خلاف و جدل است زیرا هرچند علم خلاف و جدل نیز بر قواعدی که انسان را به فقه میرساند مشتمل می باشد لیکن بر وجه تحقیق نیست بلکه غرض از آن الزام خصم است و گویند قواعد آن چنانست که انسان را از رسانیدن به فقه بروشی نزدیک منع میکند بلکه بوسیله آنها به محافظت حکم استنباطشده یا مدافعه از آن و نسبت آن به فقه یا غیر فقه بطور یکسان میرسند زیرا جدلی یا جواب دهنده ای است که وضعی را حفظ میکند و یا معترضی است که وضعی را منهدم می سازد. چیزی که هست فقیهان بسی از مسائل فقه را در علم جدل افزوده و نکات فقه را بر آن بنا کرده اند بحدی که توهم میشود جدل را اختصاصی به فقه باشد. سپس باید دانست که تنها مجتهد میتواند از راه جدل به فقه برسد نه دیگران ، زیرا علم به احکام از ادله است و دلیل مقلد از آن جمله نیست و بهمین سبب مباحث تقلید و استفتا را در کتب حنفی نیاورده اند و کسانی هم که آنها را آورده اند تصریح کرده اند که بحث از آنها از لحاظ قرار دادن آنها در مقابل اجتهاد است.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

اصول فقه علمی است که بدان استنباط احکام شرعی فرعی از ادله اجمالی آنها شناخته میشود و موضوع آن ادله شرعی کلی است ازین نظر که چگونه از آنها احکام شرعی استنباط میشود . و مبادی آن از علوم عربی و بعضی از علوم شرعی مانند اصول کلام و تفسیر و حدیث و برخی از علوم عقلی گرفته شده است و غرض از آن بدست آوردن ملکه استنباط احکام شرعی و فرعی از ادله چهارگانه یعنی کتاب و سنت و اجماع و قیاس است .

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] اُصولِ فِقْه، نام دانشی است که شیوه استنباط احکام شرعی را بررسی می کند؛ در این دانش روش صحیح دستیابی به احکام شرعی با استفاده از ادله نقلی و عقلی بررسی می شود.
هرچند برخی مسائل دانش اصول فقه در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) مطرح شده بود و برخی از شاگردان مانند هشام بن حکم، رساله هایی در این دانش نوشته بودند، مطرح شدن علم اصول فقه به عنوان یکی از شاخه های علوم اسلامی در میان فقهای شیعه به اوائل قرن چهارم هجری و پایان غیبت صغری برمی گردد. فقهای اهل سنت به دلیل عدم مراجعه به ائمه اهلب یت(ع) و احادیث آنان، زودتر از فقهای شیعه به ضرورت پیدایش این علم پی بردند و از اواخر قرن دوم هجری به تألیف کتاب های اصولی روآوردند.
امامان شیعه(ع) به خصوص امام باقر(ع) و امام صادق(ع) در پیدایش اصول فقه نقش اساسی داشتند و شیوه صحیح استنباط احکام الهی از قرآن و سنت را به شاگردان خود آموزش می دادند. در میان اهل سنت اولین کسی که در علم اصول کتاب نوشت شافعی بود که اثرش را «الرساله» نامید. در میان شیعه نیز شیخ مفید اولین کسی بود که در این علم، تألیف کرد. به دنبال او سید مرتضی علم الهدی به طور جامع در علم اصول دست به تألیف زد که معروف ترین کتابش الذریعه است.

[ویکی اهل البیت] علم به قواعد و ادله مورد استفاده برای استنباط احکام شرعی فرعی.
اصول فقه، علمی است که در آن از قواعدی بحث می شود که نتیجه آن ها در استنباط حکم شرعی مورد استفاده مجتهد قرار می گیرد. از این رو علم اصول فقه نسبت به علم فقه، علمی ابزاری است که فقیه به وسیله آن می تواند احکام شرعی فرعی را از منابع آن ها یعنی کتاب، سنّت، اجماع و عقل استنباط کند.
علم اصول در حقیقت «علم دستور استنباط» است. این علم روش صحیح استنباط از منابع فقه را می آموزد. از این رو علم اصول مانند علم منطق یک علم «دستوری» است و به «فن» نزدیکتر است تا «علم» یعنی در این علم درباره یک سلسله «باید»ها سخن می رود نه درباره یک سلسله «است»ها.
نظر به این که رجوع به منابع و مدارک فقه به گونه های خاص ممکن است صورت گیرد و احیاناً منجر به استنباط های غلط می گردد که برخلاف واقعیت و نظر واقعی شارع اسلام است، ضرورت دارد که در یک علم خاص از روی ادله عقلی و نقلی قطعی تحقیق شود که گونه صحیح مراجعه به منابع و مدارک فقه و استخراج و استنباط احکام اسلامی چیست؟ علم اصول این جهت را بیان می کند.
استنباط هر حکم شرعی اعم از تکلیفی و وضعی از منابع چهارگانه فقه، نیازمند یک یا چند مسأله و قاعده اصولی است. برای مثال، استنباط حکم وجوب نماز از آیه «أَقِیمُوا الصَّلٰاةَ» به دو قاعده اصولی «صیغه امر «أقیموا» ظهور در وجوب دارد و «ظواهر قرآن حجت است» وابسته است.
در این که علم اصول فقه دارای موضوع خاصی است یا نه، اختلاف است. آنان که معتقدند علم اصول دارای موضوع خاصی است، در این که آن موضوع چیست نیز اختلاف دارند. برخی، منابع چهارگانه فقه را با وصف حجیت و دلیلیت و برخی آن ها را بدون این وصف، موضوع علم اصول می دانند.
عده ای نیز معتقدند علم اصول از موضوع خاصی بحث نمی کند. از این رو به منابع چهارگانه اختصاص ندارد، بلکه هر آنچه صلاحیت این را داشته باشد که به عنوان دلیل برای استنباط احکام شرعی قرار گیرد، موضوع علم اصول است.
متقدمان، مباحث علم اصول را به دو بخش الفاظ و غیرالفاظ و برخی متأخران به چهار بخش الفاظ، ملازمات عقلی، حجت و اصول عملی تقسیم کرده اند. در تقسیم بندی دوم در بخش الفاظ از مدلول و ظاهر الفاظ مانند ظهور صیغه امر در وجوب و ظهور صیغه نهی در حرمت و در ملازمات عقلی - که خود به مستقلات عقلی و غیرمستقلات عقلی تقسیم می شود - از لوازم ذاتی احکام مانند ملازمه میان حکم عقل و شرع بحث می شود. همچنین در بخش حجت که مهم ترین مباحث علم اصول است از حجیت مانند حجیت خبر واحد و در بخش اصول عملی از اصولی که مجتهد به هنگام نداشتن دلیل اجتهادی بدان رجوع می کند مانند اصل برائت و استصحاب بحث می شود.

[ویکی فقه] اصول فقه (علم). اصول فقه یکی از شاخه های علوم اسلامی ، به دانش پیرامون قواعد و ابزار استنباط احکام فقهی اطلاق می شود. اُصول ِ فِقْه نسبت به دانش فقه ، علمی ابزاری شمرده می شود.
اصول فقه، دانشی است که قواعد آن برای استنباط احکام شرعی به کار گرفته می شود.در تعریف اصول فقه، تعبیرهای گوناگونی از قدما و متاخران علمای شیعه و اهل سنت وارد شده که هر یک، مورد نقض و ابرام قرار گرفته است.مشهور اصولیون ، آن را چنین تعریف کرده اند:«العلم بالقواعد الممهدة لاستنباط الاحکام الشرعیة الفرعیة» اصول فقه، علم به قواعدی است که برای به دست آوردن احکام شرعی فرعی ، آماده شده است».
اشکال وارده بر تعریف مشهور
این تعریف، مورد نقض و ابرام قرار گرفته است؛ « صاحب کفایه » پس از ایراد اشکال به آن، می گوید: بهتر است اصول فقه را چنین تعریف کنیم:«بانه صناعة یعرف بها القواعد التی یمکن ان تقع فی طریق استنباط الاحکام، او التی ینتهی الیها فی مقام العمل» «اصول فقه، صناعتی است که به وسیله آن، قواعدی شناخته می شود که یا صلاحیت دارد در راه استنباط احکام شرعی به کار گرفته شود یا مکلف در مقام عمل و امتثال برای رهایی از تردید، به آن ها تمسک نموده و عمل خود را به آن ها مستند می نماید». میرزای نایینی در « فوائد الاصول » در این باره می گوید:«ینبغی تعریف علم الاصول بان یقال: ان علم الاصول عبارة عن العلم بالکبریات التی لو انضمت الیها صغریاتها یستنتج منها حکم فرعی کلی».
تعریف اهل سنت از اصول فقه
برخی از اصولیون اهل سنت، اصول فقه را چنین تعریف نموده اند:«انه ادراک القواعد التی یتوصل بها الی استنباط الفقه» «اصول فقه، علم به قواعدی است که برای استنباط احکام فقهی به آن ها تمسک می شود».از بررسی تمام این تعریف ها، به دست می آید که قواعد اصول فقه، برای استنباط احکام شرعی به کار می رود؛ برای مثال، استنباط حکم وجوب نماز از آیه «اَقِیمُوا الصَّلاةَ» متوقف است بر این که اولا:صیغه امر «اَقِیمُوا» در وجوب، ظهور داشته باشد؛ ثانیاً: ظهور قرآن ، برای غیر معصوم نیز حجت باشد، و این دو مقدمه، دو قاعده کلی است که در اصول به اثبات می رسد.
تاریخچه بحث
...

دانشنامه آزاد فارسی

(«اصول» جمع اصل؛ در لغت و اصطلاح به معنای پایه و ریشه و «فقه» به معنای دانش به احکام شرعی) علم به قواعد و اصولی که در استنباط حکم شرعی از منابع معتبر شرع (قرآن، سنت، عقل و اجماع) به کار می آید. به تعبیر دیگر اصول فقه، به مثابۀ منطق برای فقه است. در کتاب تأسیس الشّیعةالعلوم الاسلام آمده است: اول کسی که علم اصول را تأسیس کرد امام باقر (ع) سپس امام صادق (ع) بودند که قواعد علم اصول را برای اصحاب خود املا می کردند. برخی اندیشمندان مسائل علم اصول را به شرح زیر تقسیم کرده اند: ۱. بخشی از مسائل اصولی ما را به صورت قطع و یقین به حکم شرعی می رسانند، از قبیل مباحث مدالیل استلزامات عقلیه مانند بحث از ملازمه بین وجوب چیزی و وجوب مقدمۀ آن؛ ۲. برخی از مسائل اصول تعبّداً ما را به حکم شرعی می رسانند و بحث در آن ها صغروی است، مانند مباحث الفاظ. مثلاً امر، ظاهر در وجوب است یا خیر، و یا نهی، ظاهر در حرمت است یا خیر. ۳. مسائلی که ما را تعبّداً به حکم شرعی می رسانند و بحث در آن ها کبروی است، مانند بحث از حجیّت خبر، اجماع و شهرت؛ ۴. قواعدی که نه قطع (یقین) وجدانی می آورد و نه تعبّد شرعی، بلکه تنها متکفل بیان احکام ظاهری در مقام شک است که به آن ها اصول عملیه یا دلیل فقاهتی گویند؛ ۵. قواعدی که وظیفه انسان را از نظر عقلی، زمانی که عاجز از همۀ حالات قبلی شده باشد معیّن می کند؛ زیرا وقتی مکلّف نه وجداناً و نه تعبّداً به حکم واقعی دسترسی پیدا نکرد و از شناخت حکم ظاهری نیز عاجز ماند طبعاً باید به عقل رجوع کند و به برائت یا احتیاط یا تخییر عقلی عمل کند که این قواعد را اصول عملیۀ عقلیه گویند.

پیشنهاد کاربران

بپرس