ال

/~Al/

مترادف ال: ( آل ) اولاد، تبار، خاندان، دودمان، سلاله، سلسله، طایفه، عترت، قبیله، نسل، احمر، سرخ، قرمز، پری، جن، زائوترسان، سراب

برابر پارسی: ( آل ) خاندان، تبار، دوده

معنی انگلیسی:
family, goblin, sprite, dynasty, dogwood

لغت نامه دهخدا

( آل ) آل. ( ع اِ ) گروه خویشان. ( مهذب الاسماء ). خاندان ( مجمل اللغه ). دودمان. دوده. فرزندان. فرزندزادگان. خویشان. خویشاوندان. تبار.اولاد. اهل. اهل خانه. اهل بیت. عیال. اهل و عیال. قبیله و عشیره. قوم. چون : آل احمد. آل اردشیر. آل افراسیاب. آل افریغ. آل اﷲ ( مجازاً ). آل امیر. آل باوند. آل برمک. آل برهان. آل بویه. آل تبانیان. آل جعفر. آل جفنه. آل حق ( بمجاز ). آل خورشیدی. آل داود.آل ساسان. آل سامان. آل سلجوق. آل شنسب. آل صوفان. آل طاهر. آل طه ( مجازاً ). آل عباس. آل عثمان. آل عراق. آل عقیل. آل علی. آل عمران. آل غسان. آل فاطمه. آل فرعون. آل فریغون. آل قاورد. آل کثیر. آل کثکثه. آل محتاج. آل محمد. آل مظفر. آل میکال. آل ناصرالدین. آل نصرة. آل نوبخت. آل یاسین ( مجازاً ) :
ای فخر آل اردشیرای مملکت را ناگزیر
ای همچنان چون جان و تن افعال و اعمالت هژیر.
دقیقی.
از آن چندان نعیم این جهانی
که ماند از آل سامان وآل ساسان
ثنای رودکی مانده ست و مدحت
نوای باربد مانده ست و دستان.
مجلدی جرجانی.
گر سوی آل مرد شود مال او چرا
زی آل او نشد ز پیمبر شریعتش.
ناصرخسرو.
جز که زهرا و علی واولادشان
مر رسول مصطفی را کیست آل ؟
ناصرخسرو.
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمد بس است و آل محمد.
سعدی.
با آل علی هرکه درافتادبرافتاد.
|| سراب. کوراب. کَوَر. کتیر. واله که بامدادو شبانگاه بینند :
با عطای کف تو بخشش آل برمک
مَثَل ِ لجه دریا بود و لمعه آل.
سلمان ساوجی.
نسبت دست تو میکردم بدریا عقل گفت
رسم دانش نیست کردن نسبت دریا به آل.
حسین کاشفی.
|| چوب. || ستون خیمه. || تابعین. پیروان. پس روان. || اولیاء کسی. || پیرامون کوه. نواحی جبل. || شخص. کالبد. شبح. || و صاحب برهان بتقلید سایر فرهنگ نویسان بکلمه آل عربی معنی شراب خوردن صبح و شام داده است ، و این از غلط خواندن عبارت قوامیس عرب است که در فرق آل و سراب مینویسند: اَلاَّل ؛ السراب. مذ غدوة الی ارتفاع الضحی الاعلی ثم هو سراب سائر الیوم - انتهی. الاَّل ؛ السراب او هو خاص بما فی اول النهار. و لفظ سراب را شراب به معنی خمر خوانده اند. || ( اِخ ) نام کوهی.

آل. ( ص ) سرخ. احمر : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( آل ) آبادیی است میان مشهد و کلات با صفا و خوش آب و هوا و طرفین آن کوهستانی است و در حدود ۱۵ خانوار جمعیت دارد . فردوسی در شاهنامه از این آبادی نام برده .
( اسم ) جایی در بیابان که بهنگام تابش آفتاب همچون آب نماید سراب .
سرخ نام دیوی مادینه
حرف تنبیه است بدان و آگاه باش . هان. ۱ - دلالت بر استثنا کند مگر بجز :الا همه آمدند الا محمد. ۲ - جز بدون : (و اگر چنانک در آن ولایت از عفونت هوا خطری بخاطر رسد و رنجی روی نماید الابمدد شفقت چون تو فرزندی زایل نشود. ) (راحه الصدور )
نخستین و از ماده ی اول نیست . ماله ال و غل یعنی نیست او را چیزی از تفتگی و بی آرامی .

فرهنگ معین

( آل ) [ ع . ] ( اِ. ) دودمان ، طایفه .
[ ع . ] (اِ. ) جایی در بیابان که به هنگام تابش آفتاب همچون آب نماید، سراب .
( اِ. ) نام موجودی موهوم که عوام معتقدند ب ه زن تازه زا آسیب می رساند، به همین علت افرادی به مدت شش تا ده روز، تا صبح بالای سر زائو بیدار می ماندند.
[ په . ] ۱ - (ص . ) سرخ ، سرخ کم رنگ . ۲ - ( اِ. ) نام درختی که از ریشة آن رنگی سرخ می گیرند و جامه باآن به رنگ سرخ درمی آورند.
( ~. ) [ ع . ] (حر. تعریف ) حرف تعریف است در عربی و آن چون بر اسمی نکره درآید، آن را معرفه سازد.
(اَ ) (اِ. ) درختی از تیرة زغال اخته ها که گاهی بعضی گونه هایش به صورت درختچه می باشند. گل هایش سفید یا زرد و میوه اش سفت و شامل یک هسته است .

فرهنگ عمید

( آل ) در باور عوام، موجودی خیالی که به صورت زنی لاغراندام با بدن پوشیده از مو تصور می شود و به زائوی تنها آسیب می رساند، جگر او را می دَرَد، و یا بچه اش را می دزدد.
۱. دودمان، خاندان.
۲. فرزندان.
* آل الله: اولیای خدا.
* آل عبا: پنج تن شامل: پیامبر اسلام، امیرالمؤمنین علی، فاطمه، حسن و حسین.
* آل عمران: سومین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۰۰ آیه.
* آل وتبار: خاندان.
سرخ کم رنگ: می رُست ز دشت خاوران لالهٴ آل / چون دانهٴ اشک عاشقان در مه و سال (ابوسعید ابوالخیر: ۳۸۳ ).
= سراب۱: با عطای کف تو بخشش آل برمک / مثل لجهٴ دریا بُوَد و لمعهٴ «آل» (سلمان ساوجی: ۱۳۶ ).
درختی با برگ های دراز نوک تیز، گل های زردرنگ، میوۀ سرخ ترش مزه، و چوب سفت و سخت که در جنگل های مازندران می روید.

گویش مازنی

( آل ) /aal/ سرخ زردمایل به سرخ - اسب قرمز رنگ & موجودی خیالی - جن
/al/ اهل – سر به راه – عاقل – مطیع & درختی که دارای چوب محکمی است و از آن باری تهیه چماق، دسته ی تبر و غیره استفاده کنند - از درختان بومی جنگل های شمال ایران با نام علمی atifoia eooonymoos & روستایی از دهستان پایین میانرود نور & جن – موجود خیالی که به زائو آسیب می رساند & برق آسمان

واژه نامه بختیاریکا

( اَل ) پیشوند و واژه ای به معنی الله و علی. مثلاً القلی یعنی الله قلی یا اَلرضا یعنی علی رضا
( آل ) پسوند نسبت. مثلاً چَپال یعنی چپ دست یا گیزال گیزال

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] آل. آل، خانواده، عائله، خاندان، تیره، اهل، عشیره، پیروان، وابستگان به یک معنی هستند.
این کلمه ظاهراً در بیشتر این معانی، از عصر جاهلی معروف بوده است. قریشیان، از آنجا که حفاظت خانه کعبه و متعلقات آن را به عهده داشته اند، خویشتن را «آل الله» می خواندند و عربان، در مقام دادخواهی، می گفتند: «یالَ الله»، یعنی ای قریشیان.
بهاءالدین ابوالحسن اربلی، کشف الغمه، ج ۱، ص۶۲.
اما ریشه کلمه چندان روشن نیست و شکل مشابهی از آن را در زبان های سامی نیافتیم. اگر مفهوم «انتساب به یک شخص یا محل»، «جمعیت و قدرت» را در نظر بگیریم، آنگاه کلمه، با لفظ «اوّل» (اوگاریتیک «wl: نخست، آرامی، awwal، awla: آغاز، گذشته، مندایی t+» wl: بازگشتن) هم خانواده می گردد و سپس به مفهوم قدرت (اوگاریتیک ul؛ کنعانی yal: قدرت) منتهی می شود. از سوی دیگر ریشه یائی کلمه را می توان اصل دانست: آرامی و سریانی iyālā: کمک، کنعانی «eyāl: قدرت، کمک، آکادی ayyalu: هم پیمان. علاوه براین، توجیهِ لغت شناسان مسلمان که آن را مشتق از «اهل» دانسته اند نیز بی اساس نیست (هرچند که استناد ایشان به مصغر کلمه را نمی توان معتبر شمرد)، زیرا لفظ ahl (عبری کنعانی «ahel، آرامی» ahlā، نبطی، «hlt») در اوگاریتیک به معنی چادر، و در آکادی به صورت āl (به معنی شهر) آمده است. سپس می بینم که شاعر جاهلی ابوذؤیب ان را به معنی چوب های خیمه به کار برده است.
لسان العرب، ذیل «اول».
شاید تطور کلمه از جزئی به کلی بوده است: خانواده (ساکن یک چادر)، خاندان، خاندان بزرگ و عشیره، قبیله، پیروان (سیاسی یا دینی). در قرآن کریم آن را هم به معنای پیروان دینی ـ سیاسی ـ جغرافیایی (آل فرعون، آل لوط و غیره. قس: سخن ابن عبّاس: ـآلَ الله، اهل القرآن»)،
بهاءالدین ابوالحسن اربلی، کشف الغمه، ج۱، ص۶۲.
...

[ویکی شیعه] آل. آل، خانواده، عائله، خاندان، تیره، اهل، عشیره، پیروان، وابستگان، همه به یک معنا هستند. مقصود از « آل محمد » اهل بیت معصوم آن حضرتند همانطور که مقصود از « آل ابراهیم » در آیه ۱۲۴ سوره بقره ذریۀ معصوم حضرت ابراهیم است.
این کلمه ظاهراً در بیشتر معانی لغوی گفته شده از عصر جاهلی معروف بوده است. قریشیان، از آنجا که حفاظت خانۀ کعبه و متعلقات آن را به عهده داشتند، خویشتن را « آل‎الله » می‎خواندند و دیگران در مقام دادخواهی به آنان می‎گفتند: « یالَ‎الله»، یعنی ‎ای قریشیان.
ریشه کلمه چندان روشن نیست و شکل مشابهی از آن را در زبان های سامی نیافتیم. اگر مفهوم « انتساب به یک شخص یا محل »، « جمعیت و قدرت » را در نظر بگیریم، آنگاه کلمه، با لفظ « اوّل » هم خانواده می‎گردد و سپس به مفهوم قدرت منتهی می‎شود. از سوی دیگر ریشۀ یائی کلمه را می‎توان اصل دانست که به معنای « هم پیمان » است. علاوه براین، توجیهِ لغت شناسان مسلمان که آن را مشتق از « اهل » دانسته‎اند نیز بی‎اساس نیست (هرچند که استناد ایشان به مصغر کلمه را نمی‎توان معتبر شمرد)، زیرا لفظ 'ahl (عبری کنعانی 'ahel؛ آرامی 'ahl?؛ نبطی، 'hlt') در اوگاریتیک به معنی چادر، و در آکادی به معنی شهر آمده است. شاعر زمان جاهلیت ابوذؤیب آن را به معنی چوبهای خیمه به کار برده است.

[ویکی اهل البیت] آل. این صفحه مدخلی از دائرة المعارف لغات قران کریم (نثر طوبی) است
آل و اهل هر دو در اصل به یک معنی است الا آن که عرف عام میان این دو فرق گذارند و مراد کسان و بستگانند.
«وَإِذْ نَجَّیْنَاکُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ». (سوره بقره، 49) خطاب با بنی اسرائیل است می فرماید وقتی ما شما را نجات دادیم از کسان فرعون که شما را شکنجه و آزار می کردند. مراد از آن فرعون ماموران و منصب داران دربار وی است.
«وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَونَ بِالسِّنِینَ». (سوره اعراف، 128) آل فرعون را به قحطی گرفتیم مراد همه رعایای کشور فرعون است. و درباره اهل فرماید: «فَأَنجَیْنَاهُ وَأَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ». (سوره اعراف، 83) لوط را نجات دادیم و کسان او را مگر زنش.
«قَالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا» (سوره قصص، 29) حضرت موسی علیه السلام با کسان خود گفت درنگ کنید. اهل او در آن وقت زنش بود و شاید خادم و چوپان همراه داشت. «قَالَتْ مَا جَزَاء مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِکَ سُوَءًا» (سوره یوسف، 25) کیفر آن که نسبت به زن تو بد خواهد، چیست؟ مراد از اهل اینجا زوجه است.
اما آل رسول الله علیه و آله که بر آنها صلوات باید فرستاد أئمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین هستند و آنها که صدقه برایشان حرام است بنی هاشمند و مراد از اهل البیت فی قوله تعالی «یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت» پنج تن اصحاب کسااند. چون دلیل بر تخصیص قائم شود لفظ را بر عام نباید حمل کرد و گویند اهل اگر اضافه به مکان شود، ماند أهل بصره و أهل بغداد یا به حرفه و صنعت مانند أهل علم و أهل تجارت همه را شامل می شود.

[ویکی الکتاب] آل. معنی إِلْ یَاسِینَ: آل یاسین -اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله)
معنی صَّالِحَاتِ: کارهای نیک -کارهای شایسته(وقتی که "ال" در ابتدای آن قرار گیرد معنی "همه کارهای نیک" نیز می دهد)
معنی مُحَرَّراً: آزاد شده ازقیدوبند(درآیه شریفه 35سوره مبارکه آل عمران مقصوداین است که به جای خدمت به مادرش خدمتکارخانه خداشود)
معنی تَقَلُّبَ: گردانیدن - رفت و آمد(آل عمران196)(کلمه قلب به معنای برگرداندن چیزی از این رو به آن رو است ، و چون به باب تفعیل برود مبالغه در این عمل را میرساند ، پس تقلیب یعنی بسیار زیرورو کردن یک چیزی ، و تقلب هم قبول همان تقلیب است پس تقلب قلوب و ابصار عبارت است ...
معنی مَعَاشاً: زندگی - مکان زندگی - زمان زندگی (کلمه معاش مصدر میمی و هم اسم زمان و مکان از عیش است ، و عبارت " وَجَعَلْنَا ﭐلنَّهَارَ مَعَاشاً " به این معنی است که: ما روز را زمان زندگی شما و یا محل زندگی شما قرار دادیم ، تا در آن از فضل پروردگارتان طلب کنید . واگ...
ریشه کلمه:
اهل (۱۵۳ بار)
اول (۳۶۸ بار)

«آل» در اصل، «اهل» بوده، سپس به اصطلاح، «قلب شده» و به این صورت درآمده است، و «اهل» به معنای نزدیکان و خاصان انسان است; اعم از این که بستگان نزدیک او باشند و یا همفکران و همگامان و اطرافیان. «آل» گر چه غالباً در مورد «اهل بیت» و «خانواده» به کار می رود، ولی احیاناً در معنای وسیعی که گفتیم نیز استعمال می شود. و قرائن مقام نشان می دهد که در اینجا منظور همین معنای وسیع است.
اهل. در مفردات گوید: آل مقلوب از اهل است و مصغّر آن اُهَیل می‏باشد و فقط در اشراف و بزرگان به کار می‏رود مثل آل اللّه، در اشخاص ناشناس و زمان و مکان به کار نمی‏رود. ناگفته نماند در قرآن کریم نیز چنین است چنانکه می‏خوانیم: آل موسی، آل هارون، آل ابراهیم، آل عمران، آل یعقوب و...در قرآن یک جا آمده: در جای دیگر فرموده: از این می‏دانیم که آل به معنی اهل است. در خصوص فرعون آمده این آیه صریح است که فرعون و لشگریانش غرق شده‏اند، در جاهای دیگر آمده در اینجا از لشگریان به آل تعبیر شده، لشگریان فرعون چون پیرو و هم عقیده او بودند از این جهت خانواده و آل او حساب شده‏اند و این همان است که در اهل گذشت و گفتیم مردمان هم عقیده: یک فرد اهل او و آل اویند نظیر این آیه ، است که ملّت فرعون آل فرعون شمرده شده‏اند

دانشنامه عمومی

آل (مشهد). آل روستایی در دهستان کارده بخش مرکزی شهرستان مشهد استان خراسان رضوی ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۳۷۲ نفر ( ۱۳۲خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس آل (مشهد)

ال (بلژیک). شهر ال ( به فرانسوی: Halle ) در ناحیه اداری ال - ویلوورد در استان فلومیش بربان در منطقه فلاندری در کشور بلژیک واقع شده است.
عکس ال (بلژیک)عکس ال (بلژیک)عکس ال (بلژیک)عکس ال (بلژیک)

ال (خدا). اِل یا ئیل ( ’Ēl یا ’Il، به صورت الف - لام نوشته می شود، مثلاً به اوگاریتی: 𐎛𐎍، به فنیقی: 𐤀𐤋، [ ۱] به عبری: אל‎، به سریانی: ܐܠ، به عربی: إل یا إله، هم ریشه با اکدی: ilu ) یک کلمه سامی شمال غربی به معنای خدا یا الهه است که ( به عنوان اسم خاص ) به هر کدام از چندین خدای خاور نزدیک باستان اشاره دارد. یک هجی نادرتر، "ila"، است که نشان دهنده شکل گزاره ای آن در اکدی قدیم و در زبان عموری است. [ ۲] این کلمه مشتق شده از کلمه دوحرفی کهن و مهجور شده ʔ‑L در زبان نیاسامی، به معنای «خدا» است.
خدایان خاصی که به عنوان ال یا ئیل شناخته می شدند شامل بزرگ ترین خدای دین کنعانی باستان، [ ۳] و عالی ترین خدای سامی های میان رودان در دوره پیشا - سارگونی می شود. [ ۴] ال پیش از یهوه خدای بنی اسرائیل بود اما نهایتاً در قرون نهم تا ششم پیش از میلاد با یهوه ترکیب شد. [ ۵] داستان بخشیده شدن اسرائیل به یهوه توسط ال نیز در یکی از نسخه های تورات باقی مانده است. [ ۶]
ال شاهِ خدایان[ ۷] و از قدیمی ترین نام های خدا در فرهنگ های مختلف است. [ ۸]
شکل های هم ریشه در تمام زبان های سامی یافت شده اند.
ال در زبان های سامی شمال غربی به معنی خدا یا الهه است. این واژه در تمدن های خاورمیانه باستان نامی خاص برای مهمترین خدای آن فرهنگ بوده است. مهمترین خدایانی که نام ال یا ایل داشته اند عبارتند از خدای بزرگ کنعانیان، خدای بزرگ سامیان میان رودان در دوران پیش از سارگون بزرگ و خدای کتاب مقدس یهودیان.
سامیان شمال غربی از واژه ائل هم به عنوان یک نام عمومی برای تمام خدایان خود استفاده می کردند و هم به عنوان نام و عنوان خاص برترین خدایشان. ال سرچشمهٔ تعداد زیادی از مجامع خدایان قوم سامی بود. در میان کنعانیان، ال پدرِ تمام خدایانِ دیگر بود.
عکس ال (خدا)عکس ال (خدا)عکس ال (خدا)

ال (خواننده کره جنوبی). کیم میونگ سو ( به کره ای: 김명수 ) ( متولد ۱۳ مارس ۱۹۹۲ ) ، معروف به ال، خواننده و بازیگر کره جنوبی است. وی در سال ۲۰۱۰ به عنوان خواننده گروه پسران اینفینیت دیبوت کرد و در سال ۲۰۱۴ به عنوان عضوی از زیر گروه اینفینیت اف به فعالیت خود ادامه داد. او در اوت ۲۰۱۹ وولیم اینترتیمنت را ترک کرد اما همچنان به عضویت در این گروه ادامه خواهد داد. [ ۱]
عکس ال (خواننده کره جنوبی)

ال (دفتر مرگ). ال لاولیت ( ژاپنی: エル・ローライト, هپبورن: Eru Rōraito؟ ) :[ ۲] شخصیت داستانی در مجموعهٔ مانگای دفتر مرگ ایجاد شده توسط تسوگومی اوبا و تاکشی اوباتا است، که بیشتر به عنوان یک شخصیت منحصر به فرد شناخته شده است. ال شخصی نابغه و یک کارآگاه خصوصی بین المللی است. ؛ کسی که مواردی را دستگیر می کند که برای پلیس بین الملل و دولت مشکل است.
او مخالف شخصیت اصلی مجموعه، لایت یاگامی است. با تلاش پررنگش، به یکی بودن لایت یاگامی و کیرا ( قاتل کشتار جمعی ) ، کسی که برای ایجاد جهانی پاک از پلیدی به عنوان خدا تلاش می کند؛ مشکوک می شود. در نسخهٔ ژاپنی انیمه، صداگذاری او توسط کوپیه یاماگوچی انجام شده است. ال در مجموعهٔ تلویزیونی توسط کنیچی ماتسویاما و در نسخهٔ آمریکایی فیلم توسط کیت استنفیلد به تصویر کشیده شده است. اسم او هرگز در انیمه گفته نشد. اسم او در جلد ۱۳ مانگا دفترچه مرگ در مکانی مخفی روی یک کارت نوشته شده است نام او ( L lawlite ) می باشد. [ ۳]
عکس ال (دفتر مرگ)

ال (مجله). اِل ( به فرانسوی: Elle ) عنوان مجله ای فرانسوی است که از سال ۱۹۴۵ به زبان فرانسوی و از سال های بعد به زبان های دیگر منتشر می شود. این نشریه در رابطه با مد و پوشاک زنانه، زیبایی، سلامت و سرگرمی است.
اِل بزرگترین و پرتیراژترین مجله مد و پوشاک جهان است. [ ۱]
در دسامبر ۲۰۲۱ مجله ال اعلام کرد که دیگر تصاویر لباس های تهیه شده از پوست حیوانات را منتشر نمی کند. [ ۲]
واژه Elle در زبان فرانسوی اشاره به جنس مونث دارد.
عکس ال (مجله)عکس ال (مجله)عکس ال (مجله)

ال (یکا). ال ( به انگلیسی: Ell ) یک یکای اندازه گیری درازا است که شبیه به ارش می باشد. مقدار این یکا که اندازه نوک انگشت میانی یک مرد بالغ تا آرنج اوست، برابر ۱۸ اینچ است.
در سرزمین های انگلیسی زبان ، ال فرانسوی برابر ۶/۴ ، ال انگلیسی برابر ۵/۴ و ال فلمیسی برابر ۳/۴ یارد هستند. در گذشته از ال در خیاطی و بزازی اروپای غربی استفاده می شده است.
عکس ال (یکا)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

آل. (مشتق از فارسی ایران باستان harda به معنی سرخ و قرمز) در باورهای عامیانه، دشمن زائوها، و موجودی افسانه ای، مانند غول بیابانی و جن، در هیئتِ زنی زار و نحیف، یا موجودی پشمالو و سرخ رو، با قدی بسیار بلند. بنابه روایت ها، آل، که در چشمه سارها زندگی می کند، فقط شب هنگام بر زن زائوی تنها یا نوزاد او ظاهر می شود؛ نتیجۀ آن، تب زایمان یا آل زدگی و گاه مرگ زائوست. اگر زائویی با تب زایمان بمیرد، می گویند آل از آب گذشته و جگر او را بیرون آورده؛ اگر از تب زایمان رهایی یابد، گویند آل موفق نشده از آب بگذرد؛ اگر نوزاد در روزهای اول زندگی اش بمیرد، گویند آل نوزاد را با خود برده است. برخی ظاهر شدن او را تا پیش از شبِ شش و برخی تا پیش از حمام زایمان زائو می دانند. همۀ روایت ها بر آن اند که آل از ابزارهای آهنین و زغال یا سیاهی و بوی پیاز می گریزد.

اَل
درختان و درختچه هایی از جنس کورنوس، متعلق به خانوادۀ زغال اخته. در کتب قدیم، نام های مختلفی از قبیل قَرانیا، راهِن، سرخک، طاقدانه و قُرنوس برای اَل آمده است. از این جنس، سه گونه در ایران می روید: ۱. سیاه ال، با نام علمی کورنوس استرالیس که درختی زیبا دارای برگ های بیضوی یا تخم مرغی شکل، گل های شکری رنگ در گل آذینِ دیهیم و میوۀ شَفت تیره رنگ است. برگ های این درخت در پاییز به رنگ عنابی درمی آید و به سبب زیبایی چشمگیرش در باغ ها کاشته می شود. سیاه ال بومی اروپا و آسیای شمالی است و در جنگل ها و ارتفاعات شمال و غرب می روید؛ ۲. زغال اخته، با نام علمی 'کورنوسمسکه در جنگل های ارسباران می روید و گل های زردرنگ کوچک و میوۀ شفت سرخ رنگ و خوراکی دارد؛ ۳. شفت، با نام علمی 'کورنوسسانگوئیناکه در ارتفاعات شمال غرب وجود دارد. تنۀ این درخت قهوه ای رنگ با بویی زننده، شاخه های آن ارغوانی صاف، گل های آن کوچک و میوه اش شفت سیاه رنگ است. برگ های این درخت در پاییز به رنگ ارغوانی تیره درمی آید.

جدول کلمات

آل
سراب, سرخ کمرنگ, دودمان

مترادف ها

dynasty (اسم)
دودمان، سلسله، خاندان، خانواده، خاندان پادشاهان، ال

فارسی به عربی

سلالة

پیشنهاد کاربران

در پارسی، ال گونه ای از پسوند است همانگونه که در گودال، چنگال، زغال، گردال. . . می بینیم. بدین شیوه کار می کند:
واژه نخستین ال=واژه نو
اگر واژه نخستین صفت باشد، برای نمونه در گودال و گردال، واژه نو دارای ویژگی آن صفت است. برای نمونه گودال چیزی است که گود است. یا گردال چیزی است که گرد است. اگر واژه نخستین صفت نباشد، برای نمونه در چنگال و زغال، واژه نو دارای ویژگی آشکار واژه نخستین است. برای نمونه چنگال چیزی است که همانند چنگ، تیز است و یا زغال چیزی است که همانند زغ ( که همان زاغ است ) مشکی است.
...
[مشاهده متن کامل]

بررسی و ریشه یابیِ واژه یِ " اَل" به چمِ " سُرخ، قرمز":
واژه یِ " اَل" به چمِ " سُرخ، قرمز" با واژه یِ " رَئُد: raoδ" از زبانهایِ باستانیِ ایرانی همریشه است. این واژه با واژگانِ " rot، red و. . . " در زبانهایِ اروپایی و واژگانِ " رُز، رزیتا" همریشه است. ما در زبانِ اوستاییِ جوان واژه یِ " رَئُدیتَ" را به چمِ " سُرخ، سُرخ گون" داشته ایم که " تَ:ta" پایانی در آن صفت ساز ( =صفت مفعولی ساز ) است. ( به ستونِ 1495 از نبیگِ "فرهنگنامه ایرانیِ کهن"/کریستین بارتولومه یا به زیر واژه یِ " رز" در همین تارنما مراجعه کنید. )
...
[مشاهده متن کامل]

در زبانهایِ ایرانیِ باستان دگرگونیِ آواییِ " رت، رد/ل" ( هنگامیکه دو همخوانِ " ر" و " ت/د" پشت هم بنشینند ) به فراوانی دیده می شود:
نمونه:
سردار/سالار
سَرِد/سال
آمرد/آمُل
وَرد/ وَل، گُل. . . . . . از اوستاییِ " varəda"
پَرت/پُل. . . . . . . . از اوستایی "parəta "
و. . . .
به همینگونه واژه یِ " رَئُد" با " اَل" همبسته و همریشه است.

درود
/ شناسواژه /
شناسواژه یا حرف معرفه و تعریف در زبان پارسی، واکه ( واج صدادار ) / اِ/ است که به ریخت /ه/ در پایان نام می آید درواقع /ه/ در پارسی پسوند شناس ساز است، همان کاربردی که the در انگلیسی، Le در فرانسه و ال در عربی دارد:
...
[مشاهده متن کامل]

مَرده رفت،
پسره رو دیدی؟
کتابه را خوندم قشنگ بود.
گوشیه را خریدم.
در این نمونه ها نامهای مرد، پسر، کتاب و گوشی حالتی شناخته شده برای شنونده دارد یعنی که انگار شنونده آنها را می شناسد یا دستکم شناخت اندکی هم که شده به آنها دارد.
در پارسی افزون بر پسوند /ه/ برای شناس سازی، گاهی ضمیرهای اشاره [این و آن یا همین و همان] هم برای شناساندن بیشتر یا تاکید کاربرد می یابند:
اون مرده رفت.
همون پسره، دیدیش تا حالا!
این کتابه را که می گم بخون.
من فقط همین گوشیه را می خوام.
من فقط همون گوشیه که نشونت دادم رو می خوام، آخرم می خرمش.
-
همچنین در پارسی پسوند /ی/ برای ناشناس سازی کاربرد دارد که گاهی همراه با یک ( یه ) گفته می شود مانند کاربرد a و an در انگلیسی:
مردی رفت، یه مردی رفت.
یه کتاب خوندم که خیلی قشنگ بود. یه کتابی خوندم . . .
یه گوشی خریدم که تا حالا ندیدی.
در این نمونه ها نامهای مرد، کتاب و گوشی حالتی ناشناس برای شنونده دارد.

�اَل ّ� با فتح الف و تشدید لام:
سرعت، بالارفتن صدا
حضرت محمد پارس بودن ندیدین این پان عربا جعل کردن محمد در کتاب های ۶۰ هزار سال پیش پارسی معنی حمد [عربی] میدادن
آل: ۱. دوده، دودمان، خاندان، تیره؛ خویشان، خویشاوندان، بستگان؛ تبار ۲. ( از باورهایِ مردمی ) زائوترسان، هستندەای خیالی ۳. سراب، کوراب، شورەزار، آب نماسار
واژه ی آِل به چیم دیو زائوکش یا زائوترسان که در بالا گفته شده واژه پارسی هم می تواند باشد که با گویش های گوناگون در ایرانشهر شناخته شده، با این همه آل با چیم تبار و خاندان ریشه عربی دارد که اگرچه بخش بزرگی از سرزمین های آن خود زمانی در ایرانشهر جای داشته اند، با این همه این واژه در پارسی دیده نمی شود. پسوند آل در زبان پارسی پهلوی برای ساخت واژگان نو به کار برده می شده است و به مانند بودن واژه نوتر به واژه به کار رفته نیز پیوند دارد: مانند ساوال که ساو به معنی باج و خراج است و ساوال به معنی پشته بزرگ که به انبوه باج و خراج ایران بزرگ آن روزگار پیوند دارد و ساوالان به معنی پشته ها است و کوهستان. گاوال که به صدای بم این ابزار آهنگ نوازی پیوند دارد و گاو دام ارزشمند در ایران است که صدای بم دارد. چنگال ( از چنگ ) و جنگال ( از جنگ؛ که به جنجال معرب شده ) و ماهال یا مهال ( که به نادرستی محال نوشته می شود و به چیم آرزوی زیبا چون ماه است که دور و دست نیافتنی است ) ، مارال ( خوش خط و نگار و زیبا چون مارکه پوستی خوش خط و نگار دارد ) و و و . اَل میهِ ( بر خلاف ) آنچه که بسیاری از ما در زندگی خود به آن باور کرده ایم، واژه ترکی نیست و ریشه پارسی پهلوی دارد و در گویش مادی این زبان، به چیم ( معنی ) دست و دست یافتن و گرفتن است. اَل در نام شهر اَلیگودَرز در پایین استان لرستان در نزدیکی استان خوزستان نیز دیده می شود و این نام اَل ی گودرز است به چیم دست گودرز. چیم ( دلیل ) دیگر بر درستی این سخن، واژه اَلَک ( ابزاری برای گرفتن و دست یافتن ) است و در زران پارسی پهلوی ک و گ در پایان واژگان یکی هستند و گ پس از یورش اعراب و ترکان به ه یا ج و ق دگرگون شده است. با این همه شاید گ در برخی واژگان زبان پارسی پهلوی غ نیز خوانده شود. اَلیتَن ( اَل - ) به چیم گرفتن و دست یافتن و گُزیدن و جدا کردن است. اَل به زبان انگلیسی نیز راه یافته و به نیکاس اِل به چیم دست ( نوک انگشتان تا آرنج ) کاربری دارد. اَلیت و اَلیتَگ به چیم دست یافته شده، گرفته شده و برگزیده شده و جدا کرده شده خواهند بود:
...
[مشاهده متن کامل]

اَلیتَن ( اَل - ) : گرفتن، دست یافتن، جدا کردن، برگزیدن
اَلیدار: دست یافتنی، گرفتنی، جدا کردنی، برگزیدنی
اَلین: اَلیدار
اَلیتار: گیرنده، دست یابنده، جدا کننده، برگزیننده
اَلاگ: اَلیتار
اَلان: اَلیتار
اَلیشن: اَلیتَن
اَلیشنیگ: اَلیتار؛ اَلیدار؛ بسته به اَلیتَن
اَلیشنیه: اَلیتَن
اَلیشنیها: با اَلیتَن
اَلَگ: ابزاری برای اَلیتَن
اَلینَگ: ابزاری برای اَلیتَن
پَدیش اَل: ابزاری برای اَلیتَن
اَلیت: اَلیتَن؛ اَلیتَگ؛ شکل فعل گذشته ساده سوم شخص مفرد از همین بن اَلیتَن به معنی گرفت، دست یافت، جدا کرد، برگزید
اَلیتَگ: گرفته شده؛ دست یافته شده؛ جداسازی شده؛ برگزیده شده
شاید شگفت انگیز باشد که خواننده گرامی به ویژه آن که خود را ترک زبان می شناسد بداند که واژگانی مانند برون ( بیرون ) که به اندام برجسته روی سر، بینی و آنچه از آن بیرون آید گفته می شود، اوز ( بیرون، رویه ) که به روی و یا نمود بیرونی و رویه و رفتار گفته می شود، گوز ( گردو ) که به چشم گفته می شود که در تبار آریایی گردویی شکل و نه بادامی شکل و تنگ است، باش ( از بودن ) که هم زنده بودن و هم کیستی فرد را نشان می دهد و در زبان مردم آذربایجان به سر گفته می شود، و غولاگ ( شنونده، از بن غولیتن و غول - ) که به گوش گفته می شود، و آیاگ ( آیاخ یا آیاق ) که به پا گفته می شود و به معنی آینده از بن آمدن است، و گورساگ ( معده، گرسنه شونده ) و پارماگ ( همه کاره از بن پارمیتن و پارم - ) که به انگشت گفته می شود و دابان ( پاشنه ) ریشه پارسی پهلوی دارند و تنها گویش مادی این زبان هستند. روشن است که در کار دانشیگ ( علمی ) پژوهش بسیار بایسته است.

واژه ال کاملا پارسی است در زبان عربی وترقی هم رفت ولی این در گویش یا زبان لری بختیاری هست که جن گفت می شود واژگان در گویش یا زبان لری هست واژگان اصل پارسی پهلوی هستند این واژه یعنی ال صد درصد پارسی است.
" اَد" در زبانِ پارتی به چمِ " با" بوده است؛ چنانکه واژه یِ " اَدهَم" به چمِ " با همدیگر، باهم" بوده است. " اَد" در بلخی با دگرگونیِ آواییِ " د/ل"، " اَل" شده است؛ چنانکه در واژه یِ " الفنجیدن" نیز دیده می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

پس افزون بر " مَت" در اوستایی که با واژه یِ " mit" در زبانِ آلمانی همریشه می باشد، می توان از " اَد/ اَل" به عنوانِ عملگرِ پیشوندیِ " با" بهره گرفت.
برای نمونه ما در دانشِ حساب همواره چیزی را " با" چیزی جمع می کنیم، از همین رو می توانیم از پیشوندهایِ " مَت" یا " اَد/اَل" در زبانِ پارسی به عنوانِ عملگرِ پیشوندیِ "با" بهره ببریم. در زبانِ آلمانی پیشوندِ " mit: میت" و در زبانهای اروپایی " ad: اَد" چنین ویژگی را دارند.
در زبانِ پارسی پیشوندِ " هم" جورِ عملگرِ پیشوندیِ " با " را نیز می کِشَد.
نمونه: x "با" y همراه شد. x دیدگاهش را "با" دیگران همرسانی کرد.
پس شایسته است که ما یکی از دو پیشوندِ " مَت" و " اَد/اَل" را در این نقش با کارواژه ها همراه سازیم و نوواژگانی را پدید آوریم. " مَت" به عنوانِ یک پیشوندِ جدایی پذیر میتواند بکارگرفته شود؛ در زبانِ آلمانی "mit" پیشوندِ جدایی پذیر است بمانندِ " mitgeteilt " از کارواژه یِ " mit. teilen".
درباره یِ جدایی پذیری یا ناپذیریِ " اَد/اَل" دیدگاهی ندارم ولی به دیده دریافته شده است که پیشوندهایِ جدایی پذیر بازخوردِ بهتری درمیان مردم دارند.
( نویسنده می داند که تاکنون پیشوندِ " اَل" در " الفنجیدن" جدایی ناپذیر بوده است؛ چنانکه می گوییم " می اَلفنجم" و نمی گوییم " اَل می فَنجم". )
پَسگَشت:
رویبرگِ 210 از نبیگِ " زبانهایِ ایرانی" ( گرنوت ویندفُر )
THE IRANIAN LANGUAGES" Edited by Gernot Windfuhr ( 3. 1. 5 ) "

ال
ال و ال یعنی خنده با صدای بلند و از ته دل و اسم یک عروسک هم است
واژه All با تلفظ آل در زبان آلمانی معادل universe و space در زبان انگلیسی می باشد به معنای جهان و فضا و محتوای آن و یا کائنات. زال پدر رستم در اصل و ریشه به شکل از آل یا زِآل بوده است به معنای از کل کائنات. اَل در زبان عربی حرف تعریف و تَعیُن می باشد مثل حرف the در زبان انگلیسی و گاهی اوقات نقش علامت کسره را هم بازی می کند. واژه الله حاصل ترکیب و پیوند حرف تعریف اَل در زبان عربی و واژه اله در زبان آرامی نام خدا می باشد و لذا ال و آل را نباید مترادف و هم معنا دانست. من خودم از دوران کودکی در زندگی روستایی در استان کرمانشاهان به یاد دارم، که اگر یک زن بار دار بهنگام وضع حمل می مرد، بزرگتر ها به ما بچه ها می گفتند که آل اورا برده است. امروز میتوان باور داشت و یا شاید دانست که آن آل، جن نبوده است بلکه کل و آن زن را بخود و به اصل خویش باز گرانده است و آنهم نه اینکه اورا بجای دیگری به شکل منزل به منزل منتقل نموده باشد بلکه به این معنا که در همانجا نفس مجرد یا من و یا خود آن زن به خواب ژرف و شیرین مرگ فرو رفته و در همانجا و در آنسوی دیوار نامرئی مرگ و در بخش بیزمانی و بیمکانی و غیبی همین دنیا از مشاهده زندگی در سطح کمال ایده آل خوبی و زیبایی و با کمیت و کیفیت زندگی بهشت برین در قالب رویاهای حقیقی و روشن تر از روشنایی روز های دنیوی برخوردار گردیده تا لحظه بسته شدن مجدد نطفه در رحم مادر در همین دنیا و پس از آفرینش نوین آن بعد از وقوع مه بانگ هشتم در یک مرتبه و با یک درجه تکاملی برتر نسبت به مرتبه و درجه تکاملی فعلی. ما انسان ها بهمراه تار و پود های کثیر و فراوان این طبیعت و کیهان و کائنات و نه به مثابه تافته هایی جدا بافته از کل مثل بابا آدم و ننه حوای دینی طرد و راتده شده از باغ بهشت و آسمان و درگاه خداوند متعال و تبعید گشته به روی کره ارض یا زمین، بسوی بینهایت و رجعت یا بازگشت به خداوند متعال در حرکت و راه و سفر نمی باشیم بلکه در بطن بینهایت یعنی در محتوای هرکدام از کیهان ها یا جهان های متناهی و موازی و مساوی و بیشمار بطور یکسان و برابر و بهمراه خداوند متعال ( او به عنوان هرکدام از کل های متناهی و مساوی و موازی و بیشمار و ما یعنی کلیه موجودات غیر زنده و زنده نباتی و حیوانی و انسانی و منظومه های فراوان ستاره ای یا خورشیدی و مجموعه های وسیع کهکشانی به عنوان اجزای لاینفک و جدایی ناپذیر وی ) بسوی بازگشت به نظام احسن و اشرف آفرینش مبدئی و ازلی و ابدی در معاد در حرکت و در طول راه و سفر می باشیم. آن زندگی در حالت بهشت برین هم به موقع و به نوبه و ترتیب خاص و ویژه خویش به پایان خواهد رسید و این سفر مقطعی و نزولی و صعودی دو باره در یک مرتبه و درجه تکاملی برتر نسبت به مرتبه و درجه تکاملی فعلی از نو آغاز خواهد گردید و الا آخر بدون هیچگونه پایانی. هدف غائی یا نهائی این سفر تکاملی بی پایان عبارت است از رسیدن انسان به سطح مطلقیت و بیکرانی آفریدگار و از آنجاییکه انسان یک موجود محدود و متناهی و آفریده شده می باشد و چون هیچگاه و هرگز نمی تواند به سطح مطلقیت و بیکرانی آفریدگار خویش ارتقاء و صعود یابد، لذا این سفر تکاملی ضرورتا پایان ناپذیر خواهد بود. البته خداوند متعال اگر بخواهد و اراده نماید، می تواند در طول یک پلک چشم بهم زنی انسانی کلیه محیط و محتوای جهان های بیشمار را محو نماید و به همان حالت اولیه خویش یعنی حالت قبل از ابلاغ امر آفرینش بر گردد. مقدار یا اندازه احتمال چنین تغییر تصمیمی برابر با عدد صفر نمی باشد، اما بینهایت نزدیک به صفر است، به این معنا که خداوند متعال هیچگاه در تصمیمات اولیه خود هیج گونه تجدید نظر نمی نماید ، یعنی تصمیمات اولیه خودرا با علم و آگاهی و اطمینان و یقین مطلق و یک بار برای همیشه و جاودانگی گرفته است و نه مثل انسان بطور کلی و عام و بخشی از انسان بطور جزئی و خاص ، امروز تصمیم بگیرد که قوانین الاهی یا الهی را بر روی کره ارض یا زمین و در بین جوامع بشری با کمک توکل بخدا و در انتظار نشستن دریافت امداد های غیبی بطور مجانی و رایگان پیاده نمایند و فردا با شعار زن و زندگی و آزادی و پس فردا با انقلاب مواجه شود.
...
[مشاهده متن کامل]

نیافرید آفریدگار کائنات مرا بهر طاعت و بندگی و الا یعبدون/ بلکه تا کند مرا به معرفت ابعاد فراوان و بیکران خویش رهنمون/ واحد و احد نیند دو علم الا یگانه به لسان آراب/ در قیاس با ابعاد، اسما و صفات الفاظی اند کودکانه بر سر آب و در طول آداب/
چرا طول عمر آن شکر فروش امید بلند باد حافظا/ تاکه شاید تفقدی کند این طوطیان شکر خا و آزادیخواه را/ ؟

پیوستِ دیدگاهِ پیشین:
در اوستاییِ جوان به " زَنگَ: zanga "
1 - "استخوانِ ساقه یا استخوانِ مچِ پا" ( بنابر نبیگِ فرهنگِ واژه هایِ اوستا )
2 - "قوزکِ پا یا مچِ پا، ساقِ پا" ( بنابر نبیگِ فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ کهنِ کریستین بارتولومه )
...
[مشاهده متن کامل]

گفته می شد و به " " زَنگرَ : zangra "
1 - " پا، ساق پا" ( بنابر نبیگِ فرهنگِ واژه هایِ اوستا )
2 - " مچ پا، قوزک پا، ساق پا" ( بنابر نبیگِ فرهنگنامه یِ زبانِ ایرانیِ کهنِ کریستین بارتولومه )
گفته می شد.
به روشنی واژه یِ " زنگرَ " به " زنگال" بعنوانِ "چیزی ازچرم که به ساق پا می بندند" ترادیسیده شده است. آنچه در اینجا برجسته است، "ساق پا" می باشد.
بنابر آنچه در پیامِ پیشین گفتم، واژه هایی که در اوستایی به " رَ : ra " می انجامیدند، در زبانِ پارسی به " آر" یا " آل" ترادیسِش پذیر هستند.
پَسگشتها:
1 - رویبرگِهایِ 560 و 561 نبیگِ فرهنگِ واژه هایِ اوستا
2 - بخشِ 1660 از نبیگِ "فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" نوشته یِ کریستین بارتولومه

شاید بپرسید که پسوندِ " آر" یا " آل" از کجا آمده است:
پسوندهایِ " آر " و " آل " در زبانِ پارسی با واژگانِ کهنِ ایرانی که به " رَ :ra " می انجامیدند، همبسته و مرتبط هستند. ترادیسِش پذیریِ ( =تبدیل پذیریِ ) " رَ : ra " در زبانهایِ کُهنِ ایرانی به " آر/آل" در پارسی بدین گونه بوده است:
...
[مشاهده متن کامل]

1 - بررسیِ پسوندِ " آر":
در واژگانِ انجامیده به " رَ: ra "، جایگشتِ آوایی میانِ " ر " و " فتحه" رُخ داده و سپس به دیسه یِ " َ ر /آر:ar" درآمده است. برای نمونه:
واژه یِ اوستاییِ " سوپ" به چمِ " سوراخ کردن، شیار زدن" با پسوندِ " رَ "، "سوپرَ " و با جایگشتِ آوایی میانِ " ر" و "فتحه" ، به " سوپَر/سوفَر" و سپس " سوفار" درآمده است.
2 - بررسیِ پسوندِ " آل":
بنابر آنچه در " 1" آمده و با درنظر گیریِ دگرگونیِ آواییِ رواگمندِ " ر/ل" می توان دریافت که " آر/آل" بیانگرِ پسوندِ یکسانی هستند؛یعنی واژگانِ کهنِ ایرانیِ انجامیده به " رَ : ra" با جایگشتِ آوایی میانِ " ر " و " فتحه" به " َ ر/آر: ar" و با دگرگونیِ آواییِ " ر/ل" به " آل:al" دگر شده اند.
برای نمونه:
واژه یِ " چنگرَ: changra" در اوستایی با یک جایگشتِ آوایی به " چنگَر/چنگار: changar" و با دگرگونیِ آواییِ " ر/ل" به دیسه یِ "چنگال changal" در آمده است.
واژه یِ اوستاییِ " اَغرَ : agra" به چمِ " آغاز، ابتدا" با جایگشتِ آواییِ یادشده به " اَغَر/آغَر/آغار: agar" و سپس با دگرگونیِ آواییِ " ر/ل" به دیسه یِ " آغال:agal" در آمده است.
( اَغرَ =اَغ. رَ ) ، ( آغاز= آغ. آز ( بُن کنونیِ آختن ) ) ، ( آغال: آغ. آل )
به همین شیوه به طور بازگشتی ( recursive ) می توان دریافت که واژه یِ " دنبال/دمبال:dombal" که از دو تکواژِ " دمب" و " آل" می باشد، دیسه یِ نخستینَش " دمبرَ " بوده است.
همچنین است: "جنجال ( جنگال ) "، " گودال" و. . . .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
نکته 1:
این پیام دربردارنده یِ پسوندِ " آر" که با " بُنهایِ گذشته" همراه هستند، "نمی شود"؛ یعنی واژگانی همچون کردار، گفتار، ساختار، بستار و. . . .
نکته2: ( بسیار ارزشمند )
با چنین ترفندی می توان واژگانِ کهنِ ایرانیِ انجامیده به " رَ : ra" را با همین واژگان ولی اینبار با پسوندِ " آل/آر" در پارسیِ کُنونی همراه ساخت؛ بی آنکه دچار ناسازگاری در ساختارِ دستورزبانیِ گیرنده شویم. چنین ترفندِ ساده ای به افزایشِ شمارِ واژگان و توانگریِ زبانِ پارسی بیش از پیش یاری می رساند.

البته خدا هم ترک بوده فقط خودش نمیخواد قبول کنه ولی پانترکا یادش میارن که ترک بوده
آل یعنی اهالی - آل محمد به مومنین میگویند و کسانی که با او اهلیت دارند و نه این سادات بی ریشه که مملکت غارت کرده اند و به جان و مال ناموس آریایی تجاوز، خمس میخورند و جداگانه فطریه میگیرند و صیغه میکنند…
ال در زبان ترکی به چم دست است.
اولاد، تبار، خاندان، دودمان، سلاله، سلسله، طایفه، عترت، قبیله، نسل، احمر، سرخ، قرمز، پری، جن، زائوترسان، سراب
کلمه ( آل ) به معنای خاص هر چیز است . راغب در مفردات خود گفته : بعضی گفته اند که کلمه ( آل ) قلب شده کلمه ( اهل ) است ، برای اینکه همین ( آل ) وقتی کوچک می شود و می خواهند بگویند فلانی خاندانی کوچک دارد، می گویند او دارای اهیل است ، چیزی که هست کلمه ( آل ) این فرق را با کلمه ( اهل ) دارد که کلمه ( آل ) همواره به کلمه معرفه ، آنهم معرفه ای که صاحب شعور باشد اضافه می شود، و هرگز بر کلمه نکره و بر زمانها و مکانها اضافه نمی شود، گفته می شود آل فلانی ، ولی هیچ وقت نمی گویند ( آل رجل ) ( آل مردی ) ، و نیز نمی گویند: ( آل قرن دهم ) ، و یا ( آل همدان ) و همچنین نمی گویند ( آل خیاط ) بلکه همیشه به چیزی که شریف ترین و برترین فرد در صنف خویش باشد اضافه می شود، مانند ( آل اللّه ) و ( آل السلطان ) به خلاف کلمه ( اهل ) که به همه ک لمات نامبرده اضافه می شود، مختص به یک مورد و دو مورد نیست ، مثلا می گویند ( اهل اللّه ) ، ( اهل الخیاط ) ( اهل قرن دهم ) ، ( اهل همدان ) .
...
[مشاهده متن کامل]

بعضی دیگر گفته اند: کلمه ( آل ) در اصل اسم شخص است ، و وقتی بخواهند کوچکش کنند می شود اویلا، و در مورد چیزهائی که اختصاص ذاتی به انسان داشته باشد استعمال می شود یا از راه خویشاوندی نزدیک ، و یا از راه موالات و دوستی صمیمی . ( تفسیر المیزان )

در گویش سمنانی آل به معنی دهان است
آل ( Al ) :در زبان ترکی فعل امر به معنی بگیر، بخر از مصدر آلماق ( Almaq ) به معنی گرفتن، خریدن
اَل ( Əl ) :در زبان ترکی یعنی دست
اُل ( Ol ) :در زبان ترکی فعل امر ی به معنی باش، بشو، شو از مصدر اُلماق ( Olmaq ) به معنی شدن
اِل ( El ) :در زبان ترکی یعنی مردم
کلمه ( ( آل ) ) دو معنی عمومی وتخصصی دارد، معنی عمومی آن عبارتند از: فرزندان، خویشاوندان، دوستان، یاران ، ایل وتبار، طایفه، نژاد، نزدیکان . . .
ولی معنی تخصصی ( ( آل ) ) = افراد اولی ( ی=ا ) ، افراد خاص دارای اولویت، مقربین ویاران خیلی خاص و ویژه، دوستان وحامیان خیلی صمیمی ازهمه ابعاد.
...
[مشاهده متن کامل]

یعنی هر دوستی وهر خویشاوند وهرفرزندی وقتی می تواند جزئی از آل باشد که ازهرلحاظ فکری با خاندان خود تفاهم عینی داشته باشد چون حرّ ریاحی که از یاران یزید بود ولی به توبه به آل واصحاب امام حسین ع پیوست

ذریه
آل:در زبان ترکی چندین معنی دارد
آل:به معنی بخر - خرید کن و بگیر است
آل:به معنی سرخ، در آغاز تنها به معنای مرکّب سرخ چینی بوده که فرمانروایان نوشته های خود را با آن مهر می کرده اند.
آل:همچنین در زبان ترکی موجود افسانه ای و خیالی زائوترسان است
آل:در زبان ترکی مهر و نگین پادشاهان
منبع:برهان قاطع
1 ) بُنواژه شناسی آل به معنای سرخ:
( واخَنیده ( مشتق ) از پارسی باستان harda به معنی سرخ :
دگرگونی آوایی ( د ) از پارسی باستان به ( ل ) در زبان بلخی:
نمونه: ( پَدَ ( پارسی باستان ) به پَل ( بلخی ) :پا، خاندان ) - ( gaoiDi یا gaoDana گَودی یا گودانا ( در اوستایی ) به غولین ( بلخی ) به معنای کوزه، سبو ) ، ( auruaT. aspa ( اوستایی ) به لهراسپ ( بلخی ) ) . ( madu مَدُ ( ایرانی باستان ) به مَل ( بلخی ) :می، باده ) ، ( madaxa:مَدَخَ ( ایرانی باستان ) maDaxa ( اوستایی ) به مَلَخ ( بلخی ) : ملخ در پارسی امروز )
...
[مشاهده متن کامل]

( hardaهَردَ:سرخ ) در پارسی باستان با دگرگونی آوایی ( د ) به ( ل ) وسِتُرده شدن ( ر ) به آلَ و سپس به ( آل ) ترادیسیده شده است.
در پارسی میانه واژه آلاله به دو گونۀ:
آلالَک= alalak آلاله، لاله، شقایق
اَلالَگ= alalag ( = آلالک، اَلالَک )
به کار می رفته است.
همچنین است:
[ گویش مازنی ] /aal/ سرخ زردمایل به سرخ - اسب سرخ رنگ
( نیاز به یادآوری است که واژگان بسیاری با دگرگونی آوایی ( د ) به ( ل ) از پارسی باستان به بلخی دگرگونه شده است همچون بلاد ( بیداد ) ، الفختن )
2 ) آل:هستنده ای افسانه ای
آلی که نمایانگر هستنده ای پندارین وخیالی است، نیز در باور های بومی کهن مردمان از بداخشان و کشمیر و خوارزم تا ارمنستان و میان بختیاری ها و کردها و تالشی ها و آذری هاو. . . پابرجا بوده و نمایانگر یک باور بسیار کهن در میان آریایی ها بوده است.

حرف تعریف است در عربی و، آن هنگامی که بر اسمی که در نزد مخاطب معلوم و مشخص نیست بیاید آن اسم را نزد مخاطب آشکار و معلوم می سازد
معانی به ترتیب مقدار استفاده:
با معنای طایفه، خاندان و سلسله به کار می رود.
به معنی موجودات افسانه ای است.
به رنگ سرخ اشاره دارد.
( البته می تواند به همراه واژه های دیگری آمده و مفاهیم دیگری بدهد )
ال= در گویش ترکی منطقه قشلاق چرخلو به دست گفته میشود
در گویش زبان بختیاری، آل به معنای موجودی افسانه ایست که آدمها را باخودمیبردوسربه نیست میکندو می کشد. که دراصطلاح گویش بختیاری به کسی میگویند، ( آل ببرت ) یعنی آل تو راباخودش ببرد، که بمیری.
اَل در زبان ترکی به معنی دست است.
ال= ا ل
ا= خدا
ل=اسکان لانه
ال= خداوند صاحب مکان
در چندین زبان زنده دنیا از این دو واژه برای شروع کلمه مقدس استفاده می شود
کوتاه شده ایل یا ائیل است.
در گویش محلی استان فارس کسیکه مسخره و شوخ طبع باشد.
اَل کردن یعنی مسخره کردن یا سرکار گذاشتن کسی
مثلا خدا الت کنه یعنی خدا فلجت کنه و همچین چیزایی
از اهل گرفته شده و به معنی کسانی است که به واسطه ی فرزندی ، ( آل عمران ، آل ابراهیم ، آل یعقوب ) خویشاوندی ( آل لوط ) و یا همشهری بودن ، ( آل بویه، فرعون ) دارای جایگاه والایی نزد کسی باشند.
انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال
آل، موجودی افسانه‎ای که به یاور عوام در صحراها و چشمه‎ها زندگی می‎کند و دشمن زنان تازه از است. آل را به شکلهای گوناگون وصف کرده‎اند: «زنی است که دستهای باریکِ بلند دارد، و پایش هم استخوان فقط است و و گوشت هیچ ندارد، ضعیف‎البنیه است، رنگ چهره‎اش قرمز می‎باشد و بینی او از گِل» ( خوانساری، کلثوم ننه، 169 ) و یا از خمیر ( اسدیان و دیگران، 166 ) است. چشمانی درشت، موهایی سفید ( بلوکباشی، 590 ) و یا سرخ ( اسدیان و دیگران، 166 ) ، بینی قرمز رنگ، دو پستان بسیار بزرگ ( ساعدی، 142 ) و بر دوش افکنده ( آیلرس، 19 ) ، گیسوان بلند طلائی ( بهرام‎بیگی، 82 ) و تنی پشمالو ( امینی، 26 ) دارد. در افغانستان آل به صورت زنی جوان، با دندانها و ناخنهای دراز، چشمانی اریب در امتداد دو سوی بینی و پاشنه‎های پا، برگشته به سوی جلو تصور می‎شود ( هیستینگر، ذیل افغانستان ) .
...
[مشاهده متن کامل]

نام این موجود خیالی در زبان امنی اَل و اَلک ( صورت جمع ) ( آیلرس، 52؛ داویدیان و ساعدی، 23 ) . در ترکی آذربایجانی، آل و ترکی آسیای مرکزی، اَل ـ بَستی ( آیلرس، 48 ) ، و در کردی، هال و آل است است ( مردوخ ) . ظاهراً همة این نامها و جزء اول کلمة «اَلْ ـ بَستی»، از یک ریشة ایرانی و به معنی سرخ است. بنا به روایتهای عامه تا زمانی که زائو به حمام نرفته و ناپاک است، معمولاً تا شش روز یا ده روز پس از زاییدن، اگر تنها بماند آل از دیوار خانه یا راهِ پشت بام یا پنجره و روزن و درِ اتاق، به سراغش می‎آید و جگرش را می‎زند و می‎برد. اگر آل بتواند جگر زن تازه از را به آب برساند و یا از آب بگذراند، سبب بیماری و حتی مرگ او می‎شود. زائویی که آل جگرش را زده و برده اصطلاحاَ «آل زده» و بیماری ناشی از آن را «آل‎زدگی» می‎نامند. گاهی نیز ممکن است آل «جفت بچه » را ببرد. اگر آل جفت بچه را هم ببرد و بخورد، می‎گویند که زائو به بیماری آل‎زدگی دچار می‎شود. اصل و منشأ پیدایی آل و پندارهای مربوط به آن دقیقاً روشن نیست. ظاهراً باید این پندار برخاسته از ذهن و اندیشة مردم جامعه‎های آغازین و مربوط به فرهنگ و زمانی باشد که در آن اعتقاد به آنیمیسم و چیرگی ارواح خبیثه در زندگی مردم جامعه رواج داشته است. برخی از مردم جامعه‎های باستانی به موجودات وهمی و خبیثة تقریباً شبیه آل، مانند «اَلو»، «لَمَشْتُو» و «لی لیث» اعتقاد می‎داشتند. «الو» دیو خبیث و نفرت انگیزی بود که به عقیدة بابلیها با پرواز بر فراز بستر کودکان و ترساندن آنها و گاه مکیدن رایحة زندگیشان باعث مرگ آنها می‎شد ( مکنزی، 69 ) . «لمشتو» مادینه دیوی بود که مردم اَکَد و بین‎النهرین اعتقاد داشتند که دشمن نوزادان و ربایندة آنها بوده است ( آیلرس، 48 ) . «لی لیث»، که در ادبیات تلمودی نخستین همسر آدم معرفی شده است، در اسطوره‎ها و فرهنگ عامة یهودی، همچون ماده دیوی توصیف شده که دشمن کودکان نوزاد است و شبها به گشت و گذار و شکار می‎پردازد ( جودائیکا ) . هرچند ممکن است که برخی از خصایل و اعمال این ماده دیوها و موجودات خیالی شبیه به آل باشند، لیکن شخصیت و خصوصیات آنها بیشتر با «اُمّ‎الصِّبیان»، ماده دیوی که نوزادان و کودکان را می‎رباید، مطابقت دارد. بعضی آل را با بختک یا فرنجک یکی گرفته و بینی او را مانند بختگ، گِلی توصیف کرده‎اند. بَخْتَک، که آن را «بینی گِلی» هم می‎نامند، به صورت دیوی سهمناک در شبها بر خفتگان پدیدار می‎شود و چون کوهی روی سینة آنها می‎افتد. شخص خفته فقط با گرفتن بینی او می‎تواند از آزارش رهایی یابد. آقاجمال خوانساری در کتاب عقاید انساء، معروف به کلثوم ننه، بینی آل را مانند بختک گلی ذکر کرده و در وصف او از زبان کلثوم ننه چنین نوشته است:
«آل به شناختن بود مشکل،
گیس او سرخ و بینی‎اش از گِل»،
گر بینی بگیر بینی او،
تا ز زائو جگر ندزدد و دل» ( ص 15.
آیلرس هم از دیوی به نام «ایسیچی» نام می‎برد که به اعتقاد وایت مردم برخی از شهرهای تابع لصفهان ( مانند نجف آباد و کَرسِگان ) مانند بختک، بینی گلی دارد و روی اشخاصِ خوابیده می‎افتد و وقتی که بینی‎اش را بگیرند آنها را رها می‎کند. این مردم آل و ایسیچی را یکی می‎دانند و می‎گویند که ایسیچی بچه‎های بد می‎آورد ( ص 44, 45 ) . برخی دیگر آل را با «ام‎الصبیان» اشتباه گرفته و تصور کرده‎اند که آل نوزاد را هم می‎زند و می‎برد یا به او آسیب می‎رساند؛ از این‎رو برای حفظ نوزاد را هم می‎زند و می‎برد یا به او آسیب می‎رساند؛ از این‎رو برای حفظ نوزاد از آل‎زدگی نیز چاره‎اندیشی کرده‎اند. مثلاً همدانیها دو گهواره مانند هم درست می‎کنند و در اتاق زائو می‎گذارند تا آل از شناسایی نوزاد درماند و دچار اشتباه شود ( ماسه، 1/44 ) . خراسانیها هفت سوزن به لچک نوزاد و هفت سوزن به لچک زائو می‎زنند و به این وسیله از نزدیک شدن آل به زائو و نوزاد جلوگیری می‎کنند و در شبِ ششَ زائو صورت و بدن نوزاد را با سوختة باروت، سیاه می‎کنند تا آل از سیاهی و زشتی روی نوزاد بترسد و به او نزدیک نشود ( شکورزاده، 115 - 116 ) .
دفع آل: مردم برای دفع آل از زائو و پیشگیری از خطر بیماری آل‎زدگی و حفظ سلامت مادر نوزاد، آداب و کارهای مخصوص انجام می‎داده‎اند. از جمله اداب و اعمال آل‎زدایی در فرهنگ عامة ایران، رعایت بعضی تابوها ( محرمات ) ، استعمال نَفِرات ( رَماننده‎ها ) ی مخصوص و انجام اعمال و شعائر خاصِ دفع آل بوده است.
محرمات: پس از اینکه زنی می‎زایید، تا روز حمام زایمان که معمولاً 6 یا 10 روز به درازا می‎کشید، از انجام برخی اعمال در اتاق او خودداری می‎کردند تا آل به سراغ وی نیاید. مثلاً نام زائو را به زبان نمی‎آوردند و او را به نام مریم، مریم عذرا یا مادر حضرت مسیح ( ع ) صدا می‎زدند. یا نزد زائو نامی از جن و آل و ارواح خبیث نمی‎بردند، یا زنان را، به جز زنانی که به هنگام زایش در نزد زائو حضور داشته‎اند، اجازه نمی‎دادند که وارد اتاق زائو شوند. زائو و نوزادش را لباسهای سرخ رنگ نمی‎پوشاندند و رختخوابهای آنان را از پارچه‎های سرخ نمی‎دوختند، چون باور داش . . .

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس