الحاح کردن

لغت نامه دهخدا

الحاح کردن. [ اِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ستیزه کردن در سؤال و خواستن چیزی. الحاف. ستیهیدن. رجوع به اِلحاح شود : اگر ما [ معتصم ] دوش پس از الحاح که کردی ترا اجابتی کردیم در باب قاسم ، بباید دانست که آن مرد چاکرزاده خاندان ماست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 174 ). سبکتکین الحاح میکرد و میترسانیدشان. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 204 ). و بعیب نداشته اند در هیچ روزگار که اندر چنین کارهای بزرگ با نام الحاح کنند. ( تاریخ بیهقی ). اکنون چون خداوند الحاح میکند بی ادبی باشد سخن ناگفتن. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 495 ).

فرهنگ فارسی

ستیزه کردن در سوال و خواستن چیزی .

پیشنهاد کاربران

بپرس